eitaa logo
صالحین دامغان
339 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
599 فایل
ارتباط با ادمین @a_mohammadi61
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌹داستانی جالب از شهید عالیمقام مهدی باکری: •┈┈••✾•🌿🇮🇷🌹🇮🇷🌿•✾••┈┈• باران شدیدی در شهر باریده بود و جوی ها را لبریز از آب کرده بود. وقتی شهید باکری این وضعیت را می بیند، تلفن را برمی دارد و گروه های امدادی را خبر می کند. گروه های امداد به سرپرستی مهدی باکری به سمت محلات مستضعف نشین که گرفتار سیل شده بودند راه می افتند. حجم آب لحظه به لحظه بیشتر می شد و مردم سراسیمه از خانه هایشان بیرون می آمدند. بعضی از خانه ها ویران شده بود و تیرک هایشان بیرون زده بود. گروه های امدادی به خاطر حجم زیاد آب و گل و لای به سختی کارشان را پیش می بردند. شهید باکری متوجه خانه ای شد که آب آن را فراگرفته بود. در حیاط خانه پیرزنی فریاد می کشید و کمک می خواست. مهدی باکری در را هل داد و باز کرد. آب تا بالای زانو رسیده بود. از پیرزن پرسید که آیا کسی زیر آوار مانده یا نه. پیرزن بر سر و صورت زنان گفت که وسایل خانه اش و کل زندگی اش زیر آوار مانده و آب به زیرزمین رفته است. گویا جهیزیه دخترش که با سختی آن را جمع کرده بود در زیرزمین جامانده و خیس شده بود. مهدی به کمک دوستانش جلوی در سد خاکی درست کردند تا آب بیشتری داخل خانه نیاید. شهید باکری به کوچه دوید و وانت آتش نشانی را پیدا کرد و به خانه پیرزن آورد. چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد . پمپ کار می کرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم می شد . مهدی غرق گل و لای شده بود . پس از دقایقی پمپ همه آب زیرزمین را خالی کرد. پیرزن که حالش بهتر شده بود شروع کرد به دعا کردن مهدی باکری. گفت: خدا خیرت بدهد پسرم. آن شهردار فلان فلان شده کجاست تا کمی از غیرت تو را یاد بگیرد. تا لحظه ای که شهید باکری وسایل را جمع کند و از خانه بیرون برود، پیرزن مشغول دعا کردن مهدی و نفرین شهردار ارومیه بود! ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃•✾• صالحین دامغان ••✾ @salehin_damghan ┗╯\╲