#داستانک
◀️ چنگ زدن به چیزهای کم ارزش ▶️
روزی دست🖐🏻 پسر بچهای که در خانه با گلدان⚱ کوچکی بازی میکرد، در آن گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند.🤕 به ناچار پدرش را به کمک طلبید .🏃🏻 اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند.
🍯 پدر دیگر راضی شده بود به شکستن گلدان که تصادفاً خیلی هم گرانقیمت💰 بود . قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: دستت را باز کن، انگشتهایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن .✋🏻 آن وقت فکر میکنم دستت بیرون میآید .
پسر گفت : "می دانم اما نمیتوانم این کار را بکنم .
"پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود😟 پرسید :"چرا نمیتوانی؟"😧
پسر گفت :"اگر این کار را بکنم سکهای که در مشتم است،👊🏻 بیرون می افتد." 😒
💠 شاید شما هم به ساده لوحی این پسر بخندید اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم میبینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم ارزش چنان میچسبیم که ارزش داراییهای پرارزشمان را فراموش میکنیم و در نتیجه آنها را از دست میدهیم.
#داستانک
خیابان پرترافیک بود و شلوغ ... .🌟
باعجله خود را به تاکسی رساندم و خداراشکر جای من هم خالی بود. نشستم و...راننده تندمی رفت هرچندکه میان آن ترافیک تندراندن معنایی نداشت. ازشیشه ی ماشین خیره شده بودم....تنها صدایی که می آمدصدای رادیو بود. راجب مهدویت صحبت میکرد که یک آن پسرجوان توی تاکسی صدایش درامدو گفت:ای بابا امام زمان میاد وگردن هممونو میزنه😳.امام زمان میخوایم چیکار....دلشون خوشه ها.😐
من هم بدبجوربهم برخورد و راستش دلم برای غربت امام زمانم سوخت. گفتم راست میگی اقا. دقیقا همینه که شمامیگین. به خاطر مطالعات فراوونیه که داشتی. دقیقا به خاطر رصد روایات معتبربوده که اینجوری صحبت میکنید؟؟
میشه بگید توی کدوم روایت معتبرو مستند اومده که امام زمان میاد همه رو گردن میزنه؟؟ برای بالا رفتن معلوماتم میخوام بدونم . هیچی نگفت😶
گفتم توی روایت داریم که حضرت باظلم وستم مقابله میکنه. ظالمینی رو که قابل هدایت نیستن و به ظلمشون پافشاری میکنن گردن میزنه. نه من وشمایی که گناهامون یکصدم اونا نیس.
آخه با مهربونی حضرت جوردرمیاد؟
مهربونی که امام رضا(ع)فرمودن مهربانترو ودلسوزتر و رفیق تر از همه ی پدران ومادران امام زمان است.
😑باعقلم جور درنمیاد.اگه بخوادهمه رو گردن بزنه پس واس هدایت وبه کمال رسوندن کی وچی میاد؟؟😒
هیچی دیگه....چیزی نگفت.به نظر شما چیزی هم مونده بود که بگه؟؟؟
سلامتی پدر مهربانمان صلوات 🌸🍃
📲 ارسالی خانم خراسانی از پایگاه عطیه
⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان
@yavarane_velayat_damghan
#داستانک📚
بعد از اینکه یک مرد ۹۳ ساله در ایتالیا از بیمارستان مرخص می شود، به او گفته شد که هزینه یک روز ونتیلاتور (دستگاه تنفّس مصنوعی) بیمارستان را بپردازد. پیرمرد به گریه افتاد. پزشکان به او دلداری دارند تا بخاطر صورتحساب بیمارستان گریه نکند. ولی آنچه پیرمرد در جواب گفت، همه پزشکان را گریه انداخت
پیرمرد گفت: "من به خاطر پولی که باید بپردازم گریه نمی کنم. تمام پول را خواهم پرداخت." گریه من بخاطر آن است که ۹۳ سال هوای خدا را مجانی تنفس کردم، و هرگز پولی نپرداختم. در حالیکه برای استفاده از دستگاه ونتیلاتور در بیمارستان به مدت یک روز باید اینهمه بپردازم. آیا می دانید چقدر به خدا مدیون هستم؟ من قبلاً خدا را شکر نمی کردم"
سخنان آن پیر مرد ارزش تأمل دارد. وقتی هوا را بدون درد و بیماری آزادانه تنفس می کنیم، هیچ کس هوا را جدی نمی گیرد.
این داستان ما را به یاد درسی از گلستان سعدی انداخت: «منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب...»
⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان
@yavarane_velayat_damghan
📖 #داستانک
🔺این دفتر رو پاک نگه دار ...🔺
🔹پدری، دفتر مشق فرزندش رو که خیلی تمیز و مرتب بود نگاهی کرد و گفت:
فرزندم! چرا توی این دفتر، حرفای زشت ننوشتی؟ چرا کثیفش نکردی؟
چرا خط خطیش نمیکنی؟ پسر با تعجب گفت: باباااا چون معلم هر روز نگاه میکنه و نمره میده.
🔸پدر گفت: آفرین! دفتر زندگیت رو مثل این دفتر، پاک نگه دار،
چون معلمی هست و هر لحظه داره نگاه میکنه و بهت نمره میده!
🌸ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری؟ « آیا انسان نمیداند که خدا او را می بیند؟ »
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
📖 #داستانک
⁉️چقدر به شاخههای زير پايتان وابسته هستيد؟
🔸پادشاهی دو شاهين كوچک به عنوان هديه دريافت كرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شكار تربيت كند.
🔸يک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت كه يكی از شاهينها تربيت شده و آماده شكار است اما نمیداند چه اتفاقی برای آن يكی افتاده و از همان روز اول كه آن را روی شاخهای قرار داده تكان نخورده است.
🔸اين موضوع، كنجكاوی پادشاه را برانگيخت و دستور داد تا پزشكان و مشاوران دربار، كاری كنند كه شاهين پرواز كند اما هيچكدام نتوانستند.
🔸روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام كنند كه هر كس بتواند شاهين را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دريافت خواهد كرد.
🔸صبح روز بعد، پادشاه ديد كه شاهين دوم نيز با چالاكی تمام در باغ در حال پرواز است. پادشاه دستور داد تا معجزهگر شاهين را نزد او بياورند.
🔸درباريان كشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست كه شاهين را به پرواز درآورد.
🔸 پادشاه پرسيد: «تو شاهين را به پرواز درآوردی؟ چگونه اين كار را كردی؟ شايد جادوگر هستی؟»
🔹كشاورز كه ترسيده بود گفت: «سرورم، كار سادهای بود، من فقط شاخهای را كه شاهين روی آن نشسته بود بريدم. شاهين فهميد كه بال دارد و شروع به پرواز كرد.»
🔻شرح حكايت
گاهی لازم است برای بالا رفتن، شاخههای زير پايمان را ببريم (البته شاخههای زير پای خودمان، نه زير پای ديگران!)
🔺چقدر به شاخههای زير پايتان وابسته هستيد؟ آيا توانايیها و استعدادهايتان را میشناسيد؟
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan