eitaa logo
صالحین دامغان
342 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
597 فایل
ارتباط با ادمین @a_mohammadi61
مشاهده در ایتا
دانلود
📖وقتی پول و لقمه‌ی حرام در بین مردم و نخبگان و زبدگان رایج شد، گناه رایج می‌شود؛ «أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا». وارد شدن در میدان فساد مالی، مقدمه‌ی ورود به میدان فساد اخلاقی و فساد جنسی و فساد شهوانی و انواع و اقسام فسادهاست. 📓گفتار دوم: برای تحقق عدالت چه باید کرد؟ ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
📖معتقدم دانشجو در زمینه عدالت‌خواهی باید اصل قضیه را مطالبه کند: جا انداختن فکر عدالت‌خواهی در ذهن مردم، در ذهن خانواده‌ها و در ذهن هر کسی که در حوزه‌ی کار او قرار می‌گیرید. 📓گفتار سوم: چگونه عدالت‌خواهی کنیم؟ ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
صالحین دامغان
#خاطرات_شهید_حسن‌باقری🌷 💬 وعده‌ی خدا حتمی است |شهیدحسین‌همدانی| ◽️بعد از عملیات فتح‌المبین سال ۱۳۶
🌷 💬 باید با همین بسیجی‌ها بجنگید ◽️بعد از پایان مرحله‌ی دوم عملیات بیت‌المقدس تمامی فرماندهان در قرارگاه مرکزی جلسه داشتند. تقریباً همه خسته شده و بریده بودند. نظر همه‌ی فرماندهان این بود که باید عملیات را متوقف کنیم و بازسازی را انجام دهیم. ◽️هرکس گلایه داشت. یکی از نبودن امکانات گلایه‌ می‌کرد. یکی از درست عمل نکردن نیروها می‌گفت، دیگری از این که دیگر بیش از این نمی‌توانیم جلو برویم صحبت می‌کرد و خلاصه هرکس به نوعی شکایت داشت و جمعاً به این نتیجه رسیده بودند که عملیات متوقف شود. ◽️در این هنگام حسن از جا بلند شد و بعد از اجازه گرفتن از [شهید] آیت‌الله صدوقی و [شهید] آیت‌الله دستغیب که در آنجا حضور داشتند، صحبت‌های آتشین خود را آغاز کرد. ◽️او گفت: «ما به مردم قول دادیم که هر طور شده، خرمشهر را آزاد کنیم. کجا بریم؟ روشو دارین که برگردین؟» ◽️در این زمان همه سرشان را پایین انداخته بودند. ◽️حسن ادامه داد: «میخواین بریم از تکاورهای آموزش‌دیده آمریکایی، براتون نیرو بیاریم؟ باید با همین بچه‌ بسیجی‌های شهری و روستایی کار کنین و با همین‌ها جنگ را پیش ببرین.» ◽️در آخر هم خیلی کوبنده گفت: «ما تا خرمشهر را آزاد نکنیم، از آن‌جا نخواهیم رفت.» ◽️با صحبت‌های حسن، نظر همه عوض شد و عملیات مجدداً از سر گرفته شد، تا اینکه به آزادی خرمشهر انجامید. ◽️اگر صلابت و ابهت حسن نبود چه بسا در آن مقطع، طعم پیروزی و فتح خرمشهر را نمی‌چشیدیم. ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
🌸 لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.» ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.» خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!» خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.» ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.» با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.» ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!» 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan