#کتاب_عدالت
📖اصل عدالت اجتماعی، اجرای عدالت، در نظر گرفتن حقّ تودههای وسیع و پر کردن فاصلهی طبقانی، یکی از اصول اصلی نظام اسلامی است. مبارزه با فساد اداری و فساد اقتصادی، یکی از اصول اصلی نظام اسلامی است.
📖 مبارزه با فساد اداری و فساد اقتصادی و سوء استفاده از امکاناتی که قدرت در اختیار افراد میگذارد - چه سوء استفادهی مالی و چه سوء استفادهی سیاسی - از اصول انقلاب است و باید رعایت شود.
📓گفتار دوم: برای تحقق عدالت چه باید کرد؟
#استاد_سید_علی_خامنهای
#قسمت_پانزدهم
⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان
@yavarane_velayat_damghan
#کتاب_عدالت
📖آن کسانی که به اشرافیگری گرایش دارند و دلشان برای زندگی اشرافی لک میزند - یعنی خوردن و پوشیدن و زندگی کردن و مشی کردن به سبک اشراف و دور از زندگی متوسط مردم - یکی از کارهایی که میکنند، این است که دید و ذهنیّت را در مردم بهوجود آورند که این چیز خوبی است و ارزش است؛ کما اینکه قبل از انقلاب این گونه بود.
📓گفتار سوم: چگونه عدالتخواهی کنیم؟
#استاد_سید_علی_خامنهای
#قسمت_پانزدهم
⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان
@yavarane_velayat_damghan
صالحین دامغان
#خاطرات_شهید_حسنباقری🌷 💬 میگید چه کنیم؟ ◽️ده روزی میشد که حسن گفته بود نیروهای شناسایی، جزیره ر
#خاطرات_شهید_حسنباقری🌷
💬 بالاتر از سیاهی
◽️در عملیات بیتالمقدس سال ۱۳۶۱ در عرض یک هفته، پنج بار محل استقرار تیپ ولیعصر عجلاللّٰهتعالیفرجه را عوض کردند. فرماندهان از این تعویض مکان خسته شده بودند و لب به اعتراض گشودند.
◽️ آنها به سراغ حسن باقری رفتند و شکایت خود را مطرح کردند و گفتند: «امکانات نداریم، دیگه به هیچ وجه از محل فعلی تکون نمیخوریم، هرچی میخواد بشه! مگه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟»
◽️حسن باقری خیلی آرام، اما قاطع جواب داد: «بله که هست! بالاتر از سیاهی، سرخیِ خون شهیده که روی زمین ریخته میشه.»
◽️گفتند: «ما قوهی محرکه میخوایم، امکانات نیست!»
◽️حسن ادامه داد: «قوهی محرکهی شما، خون شهداست.»
◽️بعد هم با لحنی امیدوارانه از موفقیت در جنگ حرف زد و آنها را آرام و قانع کرد. صحبتهای او همچون آب سردی بود که روی بدن آنها ریخته شد و دیگر نتوانستند چیزی بگویند.
#قسمت_پانزدهم
#حسن_باقری
#کتاب_من_اینجا_نمیمانم
#خاطراتیازشهیدغلامحسینافشردی
⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان
@yavarane_velayat_damghan
#کتاب_عدالت
📖ما نسبت به خودمان زیاد اغماض میکنیم؛ خیلی از امکانات و برخورداریها را برای خود روا میداریم که برای دیگران روا نمیداریم. ما این فرهنگ حاکم بر ذهن خودمان را باید عوض کنیم و مردم هم همینطور؛ اینطور نباشد که مردم در مسابقهی زندگی احساس کنند که هیچ مرز و مانعی بهنام عدالت، جلوی آنها را نمیگیرد.
📓گفتار چهارم: بایدها و نبایدهای عدالتخواهی
#استاد_سید_علی_خامنهای
#قسمت_پانزدهم
⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان
@yavarane_velayat_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_پانزدهم
گفتم: «خیلی حرف می زند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید.
عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد.
بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد.
بدون اینکه تشکر کنم، همان طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه اتاق نشستم.
مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan