⚜جلسه توجیهی یاوران ولایت⚜
جلسه توجیهی فرماندهان جدید واحد های حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی حضرت مریم(س) با حضور جناب سرهنگ طاهری مسئول سازمان بسیج دانش آموزی استان سمنان در محل کانون فرهنگی شهدای بسیج،سه شنبه ۱۴ مردادماه ۹۹ برگزار شد.
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
#حوزه_مقاومت_بسیج_دانش_آموزی_حضرت_مریم_س_دامغان
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
📌پیام رهبر انقلاب در پی فاجعه دردناک بندر بیروت
🔹در فاجعه دردناک انفجار بندر بیروت که منجر به کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از مردم و خسارات شدید شده با شهروندان عزیز لبنانی همدردیم و در کنار آنان هستیم.
🔹صبر در برابر این حادثه، برگ زرینی از افتخارات لبنان خواهد بود.
#بیروت
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
15.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹نماهنگ
📌فرزندآوری و تداوم نسل
🔻حضرت آیتالله خامنهای: «فرزندآوری یک مجاهدت بزرگ است. ما با خطاهائی که داشتیم، با عدم دقتهائی که از ماها سر زده، یک برههای در کشور ما متأسفانه این مسئله مورد غفلت قرار گرفت و ما امروز خطراتش را داریم میبینیم؛ که من بارها این را به مردم عرض کردهام: پیر شدن کشور، کم شدن نسل جوان در چندین سال بعد، از همان چیزهائی است که اثرش بعداً ظاهر خواهد شد؛ وقتی هم اثرش ظاهر شد، آن روز دیگر قابل علاج نیست؛ اما امروز چرا، امروز قابل علاج است.
🔻فرزندآوری یکی از مهمترین مجاهدتهای زنان و وظائف زنان است؛ چون فرزندآوری در حقیقت هنر زن است؛ اوست که زحماتش را تحمل میکند، اوست که رنجهایش را میبرد، اوست که خدای متعال ابزار پرورش فرزند را به او داده است.»
۱۳۹۲/۰۲/۱۱
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🎁انجام یک کار خوب #فقط_به_عشق_علی
📲تغییر عکس پروفایل خودمان #فقط_به_عشق_علی
😷تهیه پک های بهداشتی
#فقط _به _عشق_علی
اهدای هدیه غدیر به بچه های فامیل
#فقط _به_عشق_علی
اهدای گوشت به نیازمندان #فقط_به_عشق_علی
#ارسالی
🔻شما هم کار خوبی که میخوای انجام بدی رو با هشتگ #فقط_به_عشق_علی با قالب عکس و فیلم در شبکههای اجتماعی منتشر کن و اون رو بفرست
به آیدی👇
@kosar98
@motahar12
•┈┈••••✾•🌿🌼🌸🌺•✾•••┈┈•
حوزه مقاومت بسیج کوثردامغان
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_بیست_و_پنجم
آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند.
قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند.
نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود.
چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد.
چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش.
صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم.
خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم.
بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.»
گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد.
یک بار یک جفت گوشواره طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده. یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکند.
مواظبش باش.
ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپنه.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_بیست_و_ششم
کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم.
یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند.
برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: «قدم! برو رختخواب ها را بیاور.»
رختخواب ها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد.
وارد اتاق شدم و چادرشب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم.
با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد. گفتم: «کیه؟!»
اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم.
ـ منم. نترس، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم.
صمد بود. می خواستم دوباره دربروم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بنشین.»
اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم. گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الان آبرویم می رود.»
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهـی
🍃تو این
💫شب زیبـا
🍃هیـچ قـلبى
💫گرفتـه نباشه
🍃و هر چى خوبیه
💫خداست براى همه
🍃خـوبان رقم بخوره
💫آرامـــــش مهمـــــون
🍃همیشــــگى دلاتـــــون
💫امشب بهترینها را براتون آرزو دارم
✨شبتون بخیر در پناه خدای مهربون✨
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan