۱۳ آبان روز ملی #مبارزه_با_استکبار
❇️ بیانات مقام عظمای ولایت
❇️ تبعید امام(ره) به ترکیه
❇️ روز دانش آموز
❇️ تسخیر لانه جاسوسی
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوشصت_وهفتم
می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می گفت: «خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده.»
بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یک، در یک و نیم متری.
با خوشحالی می گفت: «به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود.»
دو سه روز بعد رفت، اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد.
این بار خوش قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می کرد. هر جا می رفت، مهدی را با خودش می برد.
می گفت: «می دانم مهدی بچه پرجنب و جوشی است و تو را اذیت می کند.»
یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته صدای گریه مهدی را از توی کوچه شنیدم.
با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می کرد.
پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.»
گفتم: «خوب بده بهش؛ بچه است.»
مهدی را داد بغلم و گفت: «من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.»
گفتم: «کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.»
گفت: «چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.»
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوشصت_وهشتم
مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم.
گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.»
کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت.
گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.»
ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود.
آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم.
روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم.
کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند.
رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم.
با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعامی کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم.
هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود.
🏴 #انا_لله_و_انا_الیه_راجعون
◾️هراز گاه در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی، جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی، آغازی بی پایان را می سراید.
🔳 درگذشت نا بهنگام فرمانده محترم پایگاه مقاومت صدیقه ، مرحومه #سیده_رقیه_راد همسر جناب آقای اسفندیار سفیدیان را خدمت خانواده محترم و بسیجیان تسلیت عرض نموده و از درگاه خداوند متعال مغفرت و برای بازماندگان آن مرحومه صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم .
◾️بسیج جامعه زنان سپاه ناحیه دامغان
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🎨 #اعلام برندگان مسابقه نقاشی و مسابقه تفسیری آیات وحدت
🍃 پایگاه نجمه برگزار کرد 👇👇
به مناسبت میلاد رسول مهر و خوبیها حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امام صادق علیهالسلام و روز دانش آموز
اسامی برندگان #مسابقات
🖌 فاطمه خیر از قم
🖌 فاطمه احمدی از قم
🖌 فاطمه زهرا ایثاری از دامغان
برای دریافت جوایز خود به آیدی زیر مراجعه کنید 😍👇
@Yafatemeh6
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
⚜ هفته بسیج دانش آموزی گرامی باد⚜
💠 ۱۳ آبان روز به ذلت کشیدن #استکبار_جهانی توسط #دانش_آموزان انقلابی ایران زمین🇮🇷 💠
🔥آتش زدن پرچم استکبار جهانی، آمریکا و اسرائیل جنایتکار به دست نسل چهارم و پنجمی های انقلاب
نونهال عزیز فاطمه حقیقیان زاده 👌🏻
✳ شب ۱۳ آبان ۹۹
💫 حلقه #نوگلان_زهرایی
#پایگاه_محبان_الزهرا_س
بانهایت تاسف وتاثر،خبردرگذشت بسیجی مخلص وپرتلاش،ذریه ای از سلاله مطهر حضرت صدیقه طاهره(س)،قلب همه مارا محزون ،وهمه بسیجیان عزیز راداغدار کرد.اما مابراین مشیت الهی صبرمیکنیم وعروج ملکوتی فرمانده محترمه پایگاه حضرت صدیقه(س)خواهر مرحومه سیده رقیه راد در ایام نورانی متعلق به پیامبر عظیم الشان اسلام،رابه خانواده محترمشان،وهمه بستگان ودوستان ایشان وعموم بسیجیان گرامی تسلیت عرض میکنیم واز خداوند بزرگ برای ان مرحومه همنشینی با اهل بیت علیهم السلام در رضوان الهی،وبرای بازماندگان صبر جمیل واجر جزیل مسئلت میکنیم
سیدمهدی موسوی
تعلیم وتربیت سپاه ناحیه دامغان
#روزمان_را_با_قرآن_شروع_کنیم
💠 آیه ۱۵ سوره نحل
🍃وَأَلْقَى فِى الْأَرْضِ رَوَسِىَ أَن تَمِیدَ بِکُمْ وَأَنْهَراً وَسُبُلاً لَّعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ🍃
🔹ترجمه
✨و خداوند در زمین کوه هایى استوار افکند تا زمین شما را نلرزاند و نهرهایى و راه هایى (قرار داد) تا راه یابید.✨
📝پیام ها
۱- کوه ها، محصول یک تصادف کور نیست، بلکه بر اساس تدبیر حکیمانه است. «اَلقى فى الارض رواسى»
۲- کوه ها چون ثابت و استوار هستند، مى توانند مانع اضطراب و مایه آرامش زمین و ساکنانِ آن شوند. «رواسى ان تمید بکم» (آرى کسى مى تواند جلوى ناآرامى و اضطرابِ جامعه را بگیرد که خود ثابت قدم و استوار باشد.
۳- کوه ها با سراشیبى دامنه هاى آن، سبب جریان آب در نهرها مى شوند. «انهاراً»
۴- کوه ها، بر خلاف آنچه به نظر مى رسد، مانع راه نیستند، بلکه راهنماى راه هستند. «سبلاً لعلّکم تهتدون»
۵ - کوه ها هم مایه ى هدایت ظاهرى اند و هم معنوى. «لعلّکم تهتدون»
(کوه ها بهترین علامت راه در بیابان است و همچنین بهترین راه خداشناسى و توجّه به عظمت و قدرتِ خالقاند.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🔰جلسه حلقه #شهیدتقوی و #شهیدخراسانی پایگاه امام حسن مجتبی(ع)
#حوزه_مقاومت_بسیج_الهادی(ع)
#پایگاه_امام_حسن_مجتبی_ع
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰سندرم جینوسی عامل بی تفاوتی
🔸سندرم جینوسی یا اهمیت ندادن به ناهنجاری های اجتماعی از قبیل جرم ، جنایت ، آزار ، تعرض و بزهکاری
🔹وقتی یک آمریکایی راهکار این بیتفاوتی را در امر به معروف و نهی از منکر دین اسلام می بیند.
🔸اما فرهنگ غربی از طریق #فضای_مجازی بی در و پیکر همه داراییهای فرهنگی ما را نشانه رفته است.
🔹شاید اگر شهید محمدی به شهادت نرسیده بود عدهای با نگاهی عاقل اندر سفیه وی را خطاب قرار داده بودند که به تو چه ربطی داشت، پلیس خبر می کردی، فکر خانواده و بچه هایت نبودی؟ اگر بلایی سرت آورده بودند چه میکردی؟ #عقلانیت حکم می کرد که با ۷ نفر در جایی که حریف قدرتشان نبودی درگیر نمی شدی، #حفظ_جان اوجب واجبات است، حیف نبود در این درگیری ساده کشته می شدی؟
🔸 نکند سندروم جینوسی پای امر به معروف و نهی از منکرمان را علیل کرده است که فسادهای کلان دیرتر کشف میشوند و هر روز توصیه به #حفظ_جان #حفظ_آبرو و #حفظ_سمت و #حفظ_سنگر بیشتر میشود؟
#محافظهکاری_قتلگاه_انقلاب
#شهید_محمد_محمدی
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#سندرم_جینوسی
#سندرم_بیتفاوتی
✍ #دکتر_جاویدنیا
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
♥️گريه پيامبر (ص ) در نماز
امام سجاد علیه السلام فرمود:
رسول خدا -صلي الله عليه وآله - با اين كه بیگناه بود اما از خوف خداوند چنان در نماز مي گريست كه جانمازش خيس مي شد .
📝 سنن النبی ، ص ۳۲
✨ #نماز_اول_وقت
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
اهمیت ورع مداری دراسلام.m4a
4.01M
☘اهمیت ورع مداری در اسلام
☘سید مهدی موسوی(تعلیم و تربیت سپاه ناحیه دامغان)
🕗 #ساعت_عاشقی
🌹دستم نمیرسد به ضریح شما ولی
پر میزند هنـوز دلم در حوالیاش ...
✨ #سلام_آقا✋
🍃صلوات خاصه امام رضا علیه السلام🍃
✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.✨
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🔹 #بهشت_خانواده
♻️ امام صادق عليه السلام:
💠پدرم، هرگاه دچار غم و اندوهى مىشد، زنان و كودكان را گرد مىآورد و دعا مىكرد و آنها #آمين مىگفتند.
📙 الکافی،ج ۲،ص ۴۸۷
💠 گاهی در مشکلات و گرفتاریها زن و فرزند را جمع کنیم، #دعا کنیم و حاجت خود را از خدا بخواهیم و آنها #آمین بگویند.
💠 اینکار، میتواند حس معنوی، همدلی و وحدت را به فضای خانه #تزریق کند.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🍀بازدید و سرکشی مسئولین جامعه زنان استان به همراه مسئول جامعه زنان شهرستان و همراهی فرماندهی حوزه حضرت زینب(س)سرکار خانم محمودی و سرکار خانم شاهچراغ
🍀بررسی برنامه ها و توضیحات ارائه شده توسط فرمانده پایگاه از برنامه های اجرا شده و در آخر مطالبات درخواست شده فرمانده پایگاه جهت راهبرد برنامه های آینده پایگاه
#بسیج_جامعه_زنان
#حوزه_حضرت_زینب_س
#پایگاه_فاطمه_الزهرا_س
🔰ضدعفونی معابرشهردیباج توسط گروههای جهادی پایگاه مقداد و ابوذر جهت مقابله با ویروس کرونا.
#حوزه_مقاومت_بسیج_صاحب_الزمان
#پایگاه_مقداد
#پایگاه_ابوذر
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوشصت_ونهم
خوشحال شدم. این طوری کسی از همسایه ها هم مرا با آن وضعیت نمی دید.
پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم.
پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام، از آنجا برف ها را می ریختم توی کوچه.
کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام، باید تمامش کنم.
برف اگر روی بام می ماند، سقف چکّه می کرد و عذابش برای خودم بود. هر بار پارو را به جلو هل می دادم، قسمتی از بام تمیز می شد.
گاهی می ایستادم، دست هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت.
هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد.
دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد.
دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد.
بچه ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس! خودت کمک کن.»
رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم.
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوهفتاد
در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت.
ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم.
لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه.
صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده.
سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم.
گفت: «بچه به دنیا آمده؟!»
باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم.
نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!»
می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد.
بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!»
یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!»