eitaa logo
صالحین شاهرود
1.1هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.7هزار ویدیو
314 فایل
فعالیت های صالحین شهرستان شاهرود 🍀میعادگاه سرمربیان،مربیان،سرگروه ها ومتربیان صالحین 🍀انعکاس فعالیت های صالحین شهرستان 🍀ارائه محتواوتجربیات موفق 🍀 لطفاسفیراطلاع رسانی ماباشید ارتباط با مدیر: @smm216
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 از پارتی با بچه ها زدیم بیرون پشت فراری قرمز رنگم نشستم موهامو باد به بازی گرفته بود هم نشست تو ماشین من آریا و آرمان و سینا هم ب ترتیب سوار ماشین هاشون شدن...... شروع کردیم به لای کشیدن تو خیابونهای شلوغ پلوغ تهران ... بنز آرمان نزدیک ماشینم شد زد به شیشه آرمان : سیگار میکشی ؟؟؟ قهقهه ای زدم و گفتم آره پانیذ: معلومه داری چه غلطی میکنی؟ اونقدر تو پارتی خوردی و .... الانم داری سیگار میکشی سنگ کوب میکنیا -إه پانیذ همش یه نخ سیگاره آرمان:پانیذ حسود نشو بیا عزیزم بیا بکش قهقهه های مستانه ی منو دوستام فضای خیابان پر کرده بود شالم قشنگ افتاده بود کف ماشین یه تکیه پارچه ک مجبور بودیم چون تو این مملکت قانونه بندازیم سرمون تا ساعت 2نصف شب تو خیابونای جردن ،فرشته دور دور میکردیم ساعت نزدیکای 3بود که راهی خونه شدم .....* ادامـــــــه. دارد...... 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @salehin_shahrood
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 وارد خونه شدم بابا و مامان ک اروپا بودن ترنم هم خونه خودش بود تیام با دوستاشون ر رفته بودن شمال ویلامون .... خانم مستخدم خونمون خواب بود رفتم اتاقم عکس جنیفر لوپز، ریحانا .....بود من حنانه معروفی 16سالمه اسممو پدربزرگم گذاشته البته فقط تو شناسنامه حنانه هستم اما همه ترلان صدام میکنند.... ترلان،ترنم، تیام سه تا بچه هستیم زندگی ما و پدر و مادرمون غرق در سفرهای اروپایی و پارتی و گشت گذار با دوستامون میگذره خوش گذرونی های مختلف عوض کردن مدل به مدل ماشین ها -سوووووگل سوووووگگگگگل سوگل سوگل نفس نفس زنان :جانم خانم چیزی شده؟ -منو صبح بیدار نکن نمیرم مدرسه سوگل:خانم خاک برسرم البته فضولی ها اگه بازم غیبت کنید اخراجتون میکنن لیوانی که دم دستم بود پرت کردم براش -بتوچه برو بیرون نمی خواد بگی چیکارکنم ساعت 4بود که خوابم برد ......* 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ادامـــــــه. دارد...... @salehin_shahrood
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 ساعت 12ظهر بود ک از خواب بیدار شدم شماره پانیذ گرفتم -سلام خوبی ؟ پانیذ:مرسی تو خوبی؟ کبدت سالمه ؟ -مرگ پانیذ میای بریم دبی؟ پانیذ:خاک توسرت دبی دیگه خز شده من بگم پرواز دعوت نامه بفرسته بریم .. -باشه پس تا دعوت نامه بیاد بریم ی وری پانیذ:یه اکیپ از بچه ها سه شنبه میرن ترکیه ماهم بریم -ایول پایه ام اساسی کسی هم نبود بهم گیر بده همه خانواده من خلاصه میشد تو جشن و شادی غافل از اینکه بازی روزگار بامن مست و غرق گناه چه ها نخواهد کرد یادم رفت بگم پدرم از تاجرای بنام کشور و‌منطقه است . مادرم مثلا خانه داره اما از 8صبح تا 1شب بیرونه و با دوستاش خوش میگذرونه -سوووووگل سوگل سوگل :جانم خانم -اون چمدون کوچیکه رو بگو شوهرت بیاره سوگل: چشم راهی ترکیه شدیم ب اصرار من بجای دو هفته یک هفته موندیم ترکیه ونیز هم که نرفتم چون وسط مدارس بود عاشق درس و تحصیل بودم قرار بود دیپلم ک گرفتم برای ادامه تحصیل برم خارج از کشور بعداز یک هفته خوشگذرونی رفتم مدرسه زنگ آخر خانم مافی مدیر دبیرستانم احضارم کرد دفتر خانم مافی: خانم معروفی شما به دلیل بی حجابی و پرونده درخشان این دوره یک هفته اخراج موقت میشد از مدرسه اون رگ سرتقیم باز اوج کرد با پرروبازی تمام گفتم : برام مهم نیست * 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ادامـــــــه دارد...... ✅به کانال صالحین شاهرود بپیوندید👇 @salehin_shahrood
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃 📕 یادمه یه بار سال اول دبیرستان بودم برای عید مارو تعطیل نمیکردن منو یه اکیپ از بچه ها شیشه های مدرسه آوردیم پایین بخاطر بی حجابیم از مدرسه اخراج شدم منم ک غد و لجباز لج کردم مدرسه نرفتم دیگه سر لجبازی هام مدرسه نرفتم و ترک تحصیل کردم یه سالی از درس و مدرسه عقب موندم بعد از اون یه سال پدرم منو تو مدرسه بزرگسالان ثبت نام کرد سن های دانش آموزای کلاس ما زیاد باهم فاصله نداشت تقریبا 17-25بودیم همه جور تیپ تو بچه ها بود روز اول ک رفتم مدرسه دیدم تو کلاسمون یه دختر خیلی محجبه هست پیش خودم گفتم ترلان این دختره جون میده برای اذیت کردن دبیر زیست وارد کلاس شد اسمها ک خوند فهمیدم اسمش فاطمه سادات است فامیلیشم حسینی اسم منو ک خوند تا گفت حنانه محکم کوبیدم رو میز گفتم اسم من ترلانه فهمیدید فاطمه سادات از پشت بازومو کشید گفت زشته حنانه خانم چه خبرته دختر معلم عزت و احترام داره برگشتم سمتش و گفتم تو چی میگی دختریه امل هیچوقت فکرشم نمیکردم این دختر بزرگترین تغییر در زندگیم انجام بده بعد چندروز از بچه ها شنیدم فاطمه سادات 21سالشه متاهله و یه دختر یک ساله داره همسرشم طلبه اس بخاطر دخترش یکی دوسالی ترک تحصیل کرده سر کلاس بودیم دبیر جبر و احتمالات فاطمه سادات را صدا کرد پای تخته منم از قصد براش زیر پای انداختم نزدیک بود سرش بشکنه ک سریع خودشو جمع کرد چقدر اذیتش میکردم طفلک را اما اون شدیدا صبور بود یه بار تو حیاط مدرسه نشسته بودم که اومد پیشم نشست * 🌺🍃🌷🍃 ادامـــــــه. دارد... ✅با کانال صالحین شاهرود همراه باشید @salehin_shahrood
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 فاطمه سادات: حنانه -میشه این اسم به من نگی فاطمه سادات : باشه اما اگه معنیش بفهمی دیگه ازش بدت نمیاد -میشه دست از سرمن برداری فاطمه سادات : ترلان محرمه ماه امام حسین(علیه السلام ) -نمیشناسم فاطمه سادات : میشه بیای با ما بریم جنوب ؟ -فاطمه میشه بامن همکلام نشی من از آدمای هم تیپ و هم قیافه تو اصلا خوشم نمیاد فاطمه:اما من از تو خیلی خوشم میاد دوست دارم باهم دوست باشیم -وای دست از سرم بردار عجب گیری کردما چندماه از مدرسه رفتنمون میگذشت شاید پنجم اسفند بود فاطمه سادات وارد کلاس شد بلند گفت: بچه ها پایگاه ما 7فروردین میبره جنوب هرکسی خواست تشریف بیاره اسم بنویسه خیلی از بچه ها رفتن اسم نوشتن منم یه اکیپ 15نفره جمع کردم رفتم پایگاه که اسم بنویسیم برای جنوب اما.......* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ادامـــــــه. دارد...... ✅با کانال صالحین شاهرود همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 مسئول ثبت نام گفت شمارو ثبت نمیکنم مسئول ثبت نام یه آقا بود -چراااا جناب اخوی مسئول ثبت نام: خواهرمن چه خبرته پایگاه گذاشتی سرت آخه ؟؟ -ببین جناب برادر یا مارو ثبت نام میکنی یا این پایگاه را رو سرت خراب میکنم مسئول ثبت نام: یعنی چی خواهرم مودب باشید -ببین جناب برادر خود دانی باید مارو ثبت نام کنی جناب مسئول : ای بابا عجب گیری کردیم شوهر فاطمه وارد پایگاه شد گفت : آقای کتابی ثبت نامشون کنید همشون رو بامسئولیت من ثبت نام کن بعد رو به من گفت : خانم معروفی 7فروردین ساعت 5صبح پیش امامزاده صالح باشید با لحنی گفتم: 5صبح مگه چ خبره میخایم بریم کله پاچه ای اصلا امامزاده صالح دیگه کجاست؟ اون آقای مسئول ثبت نام ک فهمیدم فامیلش کتابیه با عصبانیت پاشد گفت : خانم محترم بفهم چی میگین الله اکبر سید محسن(شوهرفاطمه): علی جان آرام برادرمن خانم معروفی آدرس را خانم حسینی بهتون میدن 7فروردین منتظرتون هستیم یاعلی...* ادامه دارد..... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال توانمندسازی " صالحین شاهرود " بپیوندید👇. @salehin_shahrood
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 تا 7فرودین 87 بازم من رفتم کیش و دبی بالاخره 7فروردین شد سال 87 آغاز اتفاقات عجیب غریب تو زندگیم شد سوار اتوبوس شدیم ما 15نفر قر و قاطی هم بدون توجه و رعایت محرم و نامحرم پیش هم نشستیم اتوبوس برای بسیج محلات بود ولی اکثر مسافران بچه مذهبی بودن نزدیکای لرستان یکی از پسرا بلند شدن آب بخوره منم پشتش بلند شدم آب یخو ریختم توپیراهنش بنده خدا یخ زد یه جای دیگه یکی از دخترای محجبه بلندشد از باکسای بالای سر سرنشین ها چیزی برداره و برای مامانش چای بریزه من براش زیرپای انداختم طفلک چای ریخت رو دستش پدرش بلندشد بیاد سمتم اما دختره نذاشت یه جا که وقت نماز بود همه بیدار شدن نماز بخونن من شروع کردم به مسخره بازی دربرابر تیکه های من جیکشونم درنمیاد تا بالاخره رسیدیم اهواز مارو بردن .......* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ادامـــــــه. دارد...... ✅به کانال توانمندسازی "صالحین صالحین " بپیوندید👇. @salehin_shahrood
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 مارو بردن یه مدرسه من شروع کردم به داد و بیداد که منو چرا آوردید اینجا من این همه پول ندادم که منو بیارید مدرسه آقای حسینی : خانم معروفی خواهرمن چه خبرتونه ؟ چه مشکلی پیش اومده خواهرمن ؟ -جناب اخوی ببین من این همه پول ندادم بیام مدرسه بخوابم آقای حسینی : خواهرمن شما مهمون شهدا هستید به والله محل اسکان همه کاروان راهیان نور مدارس هستن -شهید مسخره کردید خودتونو به چشم خودم دیدم اشک تو چشمای آقای حسینی جمع شد و با بغض گفت : از حرفاتون پشیمون میشید به زودی اونشب ما 15نفر باهم رفتیم تو یه کلاس بازم غرق گناه بودیم غافل از اینکه فردا چه خواهدشد اتفاقی که کل زندگی ما 15نفر تغییر میده فردا 5صبح آماده حرکت به سمت .....* ادامـــــــه. دارد...... 🌺🍃🌺🍃🌷🍃🌷🍃🌺🍃🌺 ✅به کانال توانمندسازی "صالحین شاهرود " بپیوندید👇. @salehin_shahrood
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 فردا 5صبح آماده حرکت به سمت ...... اروند رود راه افتادیم یه رود بزرگ آخر یه جاده خاکی جاده ای ک گذر کردیم میان نخلستان های خییییییلی بزرگ بود و اکثر نخل ها بر اثر بمباران جنگ سوخته بودن خودشون میگفتن پل که روش راه میرید شهید حسن باقری طراحی اصلیش بود با خودم زمزمه کردم ترلان تو چرا اینجایی؟ نه فکرت ،نه پوششت ،نه خانوادت مثل اینا نیست چرا اومدی ؟ تا به خودم اومدم دیدم کاروان رفته و من وسط نخلستان ها گم شدم تو نخلستان میدویدم و گریه میکردم انگار زیر هر نخل یه مرد بود که بهم نگاه میکرد یهو پام گیر کرد به یه چیزی و خوردم زمین همه جام خاکی شده بود بلند شدم و شروع کردم به دویدن به لب جاده خاکی که رسیدم تا رسیدم لب جاده کاروان رو دیدم تو اروند رود یه بازار بود که توسط محلی های همونجا دایر شده بود ماهم مثل این قحطی زده ها رفتیم بازار از لوازم آرایش ،دمپایی ،عروسک،کلاه و بستنی و کلی خوراکیای دیگه برای خودم خریدم غافل از اینکه امشب چه خواهد شد بعداز اروندرود تو اتوبوس اعلام شد بزرگواران شهدا دعوتمون کردن معراج الشهدا 36شهید گمنام میزبانمون هستن * ادامـــــــه. دارد...... 🌺🌷🌺🌷🌷🌺🌷🌺🌺 ✅به کانال توانمندسازی "صالحین شاهرود " بپیوندید👇 @salehin_shahrood
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 آقای محمدی راوی اتوبوسمون با خواهرش اومده بود تو اتوبوس که داشتیم میرفتیم معراج مداحی بابای مفقود الاثر بابای زخمی گذاشتن دیدم میخاست خواهرشو آروم کنه اما نمیتونست رسیدیم معراج من دیگه اعصابم نمیشکه پاشدم دست دوستمو گرفتم گفتم بریم بیرون اعصاب ندارم یک دفعه پسره محمدی جلوم سبز شد محمدی: خانم معروفی کجا تشریف میبرید -من اعصابم به این بازی ها نمیکشه محمدی: خواهر من ببین دوروزه هر توهینی خواستی کردی اما حق نداری ب شهدا توهین کنید -شهید چهارتا استخوان .......؟ محمدی: تورو به امام زمان بفهمید چی میگید -برو بابا تا اومد جواب منو بده یکی از دخترا با وحشت صداش کرد :آقای محمدی آقای محمدی زینب غش کرد محمدی: یا امام حسین خانم قنبری توروخدا بلندش کنین با چندتا خواهرا بیاریدش بیرون بچه ها دورش حلقه زدن آب میپاشیدن رو صورتش وقتی به هوش اومد متوجه شدم زینب متولد 67هست سه ماه بعداز تولدش پدرش مفقودالاثر میشه عجب آدمای بودن رفتن شهید شدند بدون فکر کردن ب زن و بچشون * ادامـــــــه. دارد...... 🌺🌷🌺🌷🌷🌺🌷🌺 ✅به کانال توانمندسازی " صالحین شاهرود " بپیوندید👇. @salehin_shahrood
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 📕 بعداز معراج الشهدا رفتیم شلمچه یه عالمه خاک بود بعد نشستن روی خاک گریه میکردن تازه هی میگفتن پارسال ازشهدای شلمچه،کربلا گرفتیم کربلا کجاست؟؟؟؟ تو شلمچه یه پسر جوانی بود های های گریه میکرد به خودم که اومدم دیدم منم نشستم کنارش گریه میکنم به خودم گفتم ترلان تو چرا مثل اینا شدی الحمدالله بهمون رحم کردن بعداز شلمچه هیچ جا نبردن انقدر خسته بودیم که سریع خوابمون برد تو خواب یهو دیدم وسط یه بیابان خاکیم رو تابلویش نوشته بود شلمچه جماعتی بودن همه لباس خاکی تنشون بود یهو یدونه اش گفت : بچه ها آقا دارن میان آماده باشید من متعجب اینا کین من کجام به خودم نگاه کردم لباس مناسب تنم نبود منظور اون جماعت از آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بود آقا نزدیکم شدن با ناراحتی نگاشونو ازمن گرفتن دوتا از همون آقایون که لباس خاکی تنشون بود نزدیکم شدن و گفتن تو به چه حقی اومدی خونه ما کی دعوتت کرد؟ به چه حقی به مادر ما توهین کردی ؟ یهو یه مردی وارد شد که همه صداش میکردن حاج ابراهیم وارد شد و گفت : خواهرم بد کاری کردی خیلی بد کردی تو میدونی هرشب جعمه مادرمون حضرت زهرا مهمون ماست یهو دیدم دوتا خانم دارن منو میکشن سمت قبر با جیغ از خواب بیدارشدم و.....* ادامـــــــه. دارد...... 🌺🌷🌺🌷🌷🌺🌷🌺 🔰دسترسی سریع به قسمت های قبلی داستان 👇👇 ✨پارت_1پارت_2پارت_3پارت_4پارت_5پارت_6پارت_7پارت_8پارت_9پارت_10 ✅به کانال توانمندسازی "صالحین شاهرود" بپیوندید👇. @salehin_shahrood