مجموعه ورّام / ترجمه عطائی: ج ۱، ص۵۵۲
در روايتى با حذف سند از ابو عبد اللّٰه، امام صادق(عليه السّلام)در بارۀ معناى اين فرمودۀ پيامبر(صلّى الله عليه و آله):
«دخلت الجنّة فرأيت اكثر اهلها البله»(*)
است،كه راوى مىپرسد:
معنى ابله چيست؟
مىفرمايد: آن كه در كار خير، عاقل، و از كار بد، غافل است، آن كه در هر ماهى سه روز، روزه مىگيرد.
شناسه حدیث : ۳۶۰۷۲۹
نشانی : تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام) ج ۱، ص ۳۰۱
عنوان باب : الجزء الأول > في صفة المساءلة
معصوم : امام صادق (علیه السلام) ، پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
بِحَذْفِ اَلْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : فِي مَعْنَى قَوْلِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دَخَلْتُ اَلْجَنَّةَ فَرَأَيْتُ أَكْثَرَ أَهْلِهَا اَلْبُلْهَ قَالَ قُلْتُ مَا اَلْأَبْلَهُ قَالَ اَلْعَاقِلُ فِي اَلْخَيْرِ اَلْغَافِلُ عَنِ اَلشَّرِّ اَلَّذِي يَصُومُ فِي كُلِّ شَهْرٍ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ .
شنبه / ۱۹ شهریور ۱۳۸۴ / ۱۷:۳۵
دستهبندی: دولت
کد خبر: 8406-08773
منبع : خبرگزاری دانشجویان ایران
*سخنراني مرحوم آيتالله طالقاني در خطبههاي نماز عيد فطر 1358* هميشه ضربهاي كه خوردهايم يا از راستگراهاي متعصب جامد خوارج نهرواني بوده يا از چپگراها

مرحوم آيتالله سيدمحمود طالقاني در شهريور ماه 1358 در سخنان مهمي در خطبههاي نماز عيد فطر در دانشگاه تهران مطالب مهمي را راجع به مباني حكومت امام علي (ع) و انقلاب اسلامي ايراد كردند.
چاپ صفحه 6 روزنامه اطلاعات 1384/6/19:
سخنراني مرحوم آيتالله سيدمحمود طالقاني در نماز عيد فطر، دانشگاه تهران، دوم شهريورماه 58
خطبه اول:
قال اميرالمؤمنين علي عليهالسلام:
«ايها الناس ذمتي بما اقول رهينه وانا به زعيم.»
در يك موقعيت خاص و حساسي، در يك فصل تاريخي، بعد از شورش و انقلاب مسلمانان عليه خليفه وقت و بعد از اينكه مردم مدينه سران مهاجر و انصار با آن حضرت بيعت كردند.
اولين برنامه حكومتش را در يك خطابه مفصلي در مسجد مدينه اعلام فرمود.
همانطوري كه علي روح و فكر و انديشه و برنامه و سخنش هميشه زنده است، اين كلمات هم زنده است.
گويا همين امروز است كه علي در ميان همه مسلمانها ايستاده و اين مسائل و مطالب و برنامه را اعلام ميكند.
همان علي كه در فتح مكه همه گوش و چشم و دل بود نسبت به رهبر بزرگش، پيامبر عظيمالشان، و در پاي سكوي مجاور كعبه ايستاده بود و ميشنيد خطابه انقلابي پيامبر اسلام را.
بعد از اينكه بتها فرو ريخت و مركز توحيد فتح شد و همه مشركين تسليم شدند.
آن خطبه مفصل را فرمود و بعد فرمود:
«هر افتخاري در جاهليت، زير پاي من و هر ربايي در جاهليت، زير پاي من وهر امتيازي زير قدم من.
همه محو شده است؛ كل معثره، كل ربا».
بعد فرمود:
«لافخر لعربي علي عجمي، ولا لعجمي علي عربي الا بالتقوي. ان اكرمكم عندالله اتقيكم. انالزمان قدعاد كهيأته يوم خلقالله السموات والارض.»
همه افتخارات ملغي.
همه امتيازات ملغي.
عرب بر عجم. عجم بر عرب.
سپيد و سياه بر يكديگر. گراميترين شما، آن هم نزد خدا، نه امتيازات دنيوي، متقيترين شما هستند زمان برگشت به همان وضع فطري كه اين امتيازات نبود، اين طبقات نبود و اين افتخارات نبود.
انالزمان قدعاد كهيأته يوم خلقالله السموات والارض.
علي اينها را ميشنيد.
با تمام وجود درك ميكرد.
راز انقلاب توحيدي اسلام را از زبان پيامبر و وحي قرآن دريافت.
بلال حبشي و برده و غلام شكنجه ديده رفت بالاي خانه كعبه و فرياد و بانگ اذان برداشت.
يعني اين غلامي است كه بر حسب فضيلت و تقوا بر همه مردم از جهت سبقت در اسلام و درك توحيد و تقوا، بايد برتري داشته باشد.
از همين جهت [بود] كه همه قريش و سران قريش و آن كساني كه بادهاي افتخارات جاهليت در دماغشان بود، به خود ميپيچيدند.
زمان گذشت، رسول خدا وفات يافت.
به تدريج همان كساني كه مارك «طلقاء» به پيشاني آنها خورده بود، در دستگاه خلافت نفوذ كردند.
امتيازات شروع شد، امتياز قريش به عرب، امتياز عرب بر عجم.
چه در مقامات و پستها و چه درتقسيم بيتالمال و زمينههاي اقتصادي.
تا به آنجا رسيد كه اين امتيازات مسلمانهاي اصيل را به حركت درآورد و دراين ميان خليفه قرباني شد.
مردم با علي بيعت كردند.
با اين سابقهِ مجمل تاريخي، بنياميه عقب رانده و حزب اموي، در دستگاه خلافت نفوذ پيدا كردند.
يزيد ابنابيسفيان در شام، و پس از او معاويهابن ابيسفيان. مروان رانده شده، همه كاره دستگاه خلافت شد.علي مواجه است با يك اجتماعي كه اسلام از هر امتيازي و از هر افتخاري پاك كرده بود، دو مرتبه به وضع جاهليت برگشته.
اين است كه ايستاد و اين خطابه را خواند.
اين خطابهاي كه امروز هم از زبان من ميشنويد، ولي در همين موقعيت وضع ما مسلمانها و همه دنياي اسلام و دنياي بشر از زبان علي بشنويد.
اين خطابه انقلابي، اين انقلاب مفهومدار، نه شعار.
فرمود:
«ذمتي بما اقول رهينه، و انا به زعيم.»
متاسفانه بيشتر مفسرين و مترجمين نهجالبلاغه اين كلمات را يك خبر از آينده ميدانند؛ يعني آنچه ميشود نه آنچه بايد بشود.
با اينكه موقعيت اين خطابه و مسائلي كه اميرالمؤمنين مطرح ميكند؛ يعني اين مسئله آنچه كه من اعلام ميكنم، بايد انجام بگيرد و من درباره اين مطلب پيش خدا و خلق و قرآن و وحي و نبوت متعهد هستم.
ذمتي بما اقول رهينه و انا به زعيم:
من گروگان اين حقيقتم.
من در بند اين حقيقتم و معتقدم و بايد اعلام كنم.
ان من صرحت له العبرعم
ا بين يديه منالمثلات حجزتهالتقوي عن تقحم الشبهات.
يك مردمي كه اين همه تجربه ديدهاند، عبرتهاي تاريخي را دريافتهاند و مسائل را برخورد كردند و نمونههايي از گذشته تاريخ در مقابل چشمشان به صراحت موضع تاريخ را بيان ميكند و گذشته را كه ظلم، سركشي، خودخواهيها، چگونه منجر به خونريزيها و انقلابها خواهد شد.
پس همين بس است، اين نمونههاي تاريخي كه مردم داراي تقواي اجتماعي و روحي را از فرو رفتن در مكتبها، مسائل، برنامهها، شعارهاي شبههانگيز خود را نگه دارند كه دوباره تاريخ گذشته تكرار نشود:
الا وان بليتكم قدعادت كيهأتها يوم بعثالله نبيكم.
گرفتاريهاي شما دو مرتبه برگشت.
گرچه به ظاهر اسلام و در لباس اسلامند، ولي همان گرفتاري است كه پيامبر در ميان آن شركها، خودخواهيها، وحشيگريها، امتيازات منبعث شد.
اين گرفتاري شما همان گرفتاري است. فرمود گرچه اينها، مخالفين من، در شعار اسلام و لباس اسلام هستند، ولي آن بصيرتي كه خدا به من عنايت كرده، باطن و انديشههاي جاهليت و كفرآميز اينها را من ميبينم.
بصرني بهم صدقالنيه.
امروز هم اين مردمي كه در لباس اسلام و در زي اسلام به جاهليت برگشتهاند، من مينگرم، گرچه نماز ميخوانند، در صف جماعت هستند؛ شعار قرآن ميدهند؛ ولي همان نظام جاهليت هست.
ان بليتكم قد عادت كيهأتها يوم بعثالله نبيكم.
اين دو قسمت از سخن علي.
بعد ميفرمايد:
والذي بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوطالقدر.
بعد از اين دو تذكر ميگويد:
اما برنامه چي هست؟
اول اينكه همه به هم آميخته بشوند.
بايد همه به هم آميخته بشوند.
اين ديوارها و اين سدهاي طبقاتي بين قريش و عرب و عجم و موالي همه بايد برداشته بشود و همه بايد به هم بريزند.
اين مرحله اول.
لتبلبلن بلبله.
بعد از آن، ولتغربلن غربله.
در ميان اين به هم ريختگي بايد غربال بشويد، چه جور غربالي!
كه آن دانه درشتهاي متعهد متقي و آنهايي كه اسلام را دريافتند و پاي اسلام ايستادند، اينها شناخته بشوند، نخالهها بيرونبروند.
و لتغربلن غربله و لتساطن سوطالقدر
بعد هم به هم آميخته بشوند وتركيب بشوند مثل موادي كه بايد در ميان ديگ با هم بجوشند و با هم تركيب پيدا كنند و يك صورت ديگري به اينها داده بشود.
اين برنامه علي است؛ برنامه انقلابي علي: به هم ريختن آن نظامات فاسد و فاصلهها و رو آمدن شخصيتهاي متعهد و از ميان رفتن و بركنار شدن نخالههاي خودخواه و خودپرست و فرصتجو وبعد يك تركيب اجتماعي نو.
اجتماع انقلابي، اجتماع پيشرو.
آيا اين كلمات براي همان روز علي بود؟!
يا امروز هم ما دچاريم؟
اگر اين مسير انقلاب، دراين انقلاباسلامي ما، اين مسير علي و اين برنامه علي پيش نرود، بايد به طور يقين بدانيم كه به جاي اول خواهيم برگشت.
بعد ميفرمايد:
حتي آنقدر بايد زير و رو بشويد كه آن پايينيها، آن پايين شهري ها، آن محرومها، آنهايي كه زير پا ماندند، آنهايي كه نفس ندارند، ناله شان به گوش كسي نميرسيد، اينها بالا بيايند.
و آن خود خواه هايي كه بر گرده مردم سوارند، اينها بايد به زير كشيده بشوند،
حتي يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم.
زيرپاييها، ناديده گرفته ها، محرومين، مستضعفين بالا بيايند. مستكبرين، خود خواه ها، سرمايه دارها، غارتگرها بايد بروند دنبال كارشان؛ گرچه طلحه و زبير باشند.
گرچه در مقابل پيغمبر شمشير زده باشند.
گرچه خويش نزديك پيامبر باشند، بايد بروند كنار.
از اين انقلابي تر شما خطابه هيچ رهبري را در دنيا شنيده ايد يا داده ايد؟
وليسبقن سباقون كانوا قصروا
آن پيشي گيرنده ها، آن شكنجه شده هاي در دوره ابتداي بعثت و در ميان واديهاي مكه و در كنار حرم خدا و دركنار كعبه، آنها كه رفته اند كنار، آنها بايد بيايند جلو.
آنها پيشگامان بودند.
وليقصرن سباقون كانوا سبقوا.
آنهايي كه بي خود خودشان را جلو انداخته اند، آنها بيايند عقب.
والله ماكتمت و شمه` ولا كذبت كذبته.
اينها كه ميگويم به اندازه سرسوزني دروغ نيست.
واقعياتي است كه بايد انجام بگيرد و هيچ حقيقتي را من كتمان نكردم.
اين موقعيت و اين شرايطي را كه امروز واقع شدم، قبلا به من آگاهي داده شده بود.
برنامه من از قبل تعيين شده بود.
برنامه علي برنامه قبل از انقلاب مدينه بود، نه مثل ما مسلمانها كه اول انقلاب كرده ايم، حالا نشسته ايم ميخواهيم برنامه معين كنيم.
بايد چكار كرد؟
اين حقيقت است.
اين مساله است.
اين راه است.
اين ادامه انقلاب است.
اين ا
نقلابي كه علي آن روز گفت و امروز هم صدايش به گوش همه مسلمانها و شما ميرسد، اگر تداوم پيدا نكند، هر كاري، هر انديشهاي، هر تقنين قانوني، كم اثر يا بي اثر خواهد بود.
مگر ما در مشروطيت، قانون اساسي، هفتاد و خرده اي سال قبل ننوشتيم؟
چقدر مترقي؟
غير از چند قسمتش، همه مسائل زنده ولي چه شد؟
براي اينكه همين قدر قانون اساسي تدوين شد، توده انقلابي مردم خيال كردند كار تمام شد.
رفتند دنبال زندگي شان.
دو مرتبه همانهايي كه اطرافيان دربار محمد عليشاهي و قاجاريه بودند و اشراف و طبقات، آمدند توي مجلس. بعد هم از وسط اينها رضاخان آمد بيرون.
اگر انقلاب تداوم نيابد، هر انديشه اي، هر كاري ما بكنيم علاج ارتجاع و برگشت به وضع جاهليتي كه علي اعلام خطر كرده، چاره انديش نيست.
چاره نميكند.
من نميخواهم نفي بكنم، بايد قانون اساسي هم نوشته بشود، تدوين بشود.
ولي بايد هشيار باشيم اين قانون اساسي مسالهاي است و اصولي است و روي كاغذي.
مجري اش كيست؟
شما مردم.
شما مردم كي ميتوانيد يك قدرت اجرايي قوي باشيد كه اين اصول آزادي بخش را بتوانيد پياده كنيد؟
وقتي انقلابي باشيد.
انقلاب تداوم پيدا كند.
نه اينكه متوقف بشود.
الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم في النار.
لغزش، اشتباهات، كجروي ها، به تدريج به جاي اينكه انسان سوار بر كار و مسلط بر اوضاع باشد، اشتباهات و خطاها و گناهان بر انسان حاكم ميشود.
چشم و گوش بسته افراد و جماعات و امت را ميكشند به يك جهتي، جهت انحرافي تا اينكه به حد سقوط ميرسانند.
ميفرمايد:
خطاها، اشتباهات، لغزشها، مانند اسبهاي چموشي است كه سواراني بر آن سوار شده اند و افسارها گسيخته شده و اختيار از دست سوار كار بيرون رفته و يكسره سوار كار را به طرف سقوط گاه و جهنم ميبرند.
«الا وان التقوي» .
اما تقوا، خودداري از گناه، ضبط نفس، در تحت هر شعاري نرفتن، تحريك نشدن، گول نخوردن، تقواي فكري، تقواي اخلاقي، تقواي اجتماعي، مركبهاي رهرو و رهواري هستند كه سوار بر آنها به آساني ميتواند به مقصد خود برسدو زمام آن را به دست بگيرد و آن را به طرف بهشت سوق بدهد.
اين يك قسمتي است از خطابه اميرالمومنين كه متاسفانه يك قسمت بزرگي از اين خطابه را مولف نهج البلاغه روي نظر خود، ناديده گرفته و حذفش كرده و اگر مجال شد، ان شاءالله قسمت هاي ديگر را هم به شما عرض ميكنم.
Oاميدواريم اين عيد بزرگ، اين عيد با عظمت، براي همهما و همه مسلمين منشا خير و بركت باشد.
عيدي بود بسيار پر بركت. اجتماعات بسيار عظيم، نماز جمعه و اجتماعات بسيار پر شكوه و پر معنا.
اين بركات وحدت، وحدت در هدف، وحدت در رهبري، همه اينها بركت و خير بود براي ما؛ ولي متاسفانه در اواخر اين ماه پر بركت، ماه مبارك، ماه روزه، ماه تقوا، ماه توجه به خدا، ماه همبستگي قلوب و وجدانهاي مسلمانها، يك عده مردم جاني اين بركت را، اين خير را، آلوده كردند.
مردمي كه در انجام جنايت از هيچ كاري فروگذار نكردند.
تازه اسم خودشان را هم «دمكرات» ميگذارند.
دمكراتي كه مردم را به گلوله ببندد، مردم مظلوم را، مردم بيچاره، مردم بي طرف، پاسدارها، جوانهاي پاسدار، بيمارها، اي خاك برسرشان!
چقدر اين نام هميشه براي اين كشور، نام «دمكرات» ، خاطرات بدي داشته!
بعد از جنگ بين المللي اول يك عده دمكرات پيدا شدند، سر نخ شان معلوم نبود به كجا هست!
همه چيز را به هم ريختند.
ترور كردند و بعد از اينكه قدرت متمركز شد، آن وقت يك عده پيروان بيچاره مستعضف فريب خورده را به جا گذاشتند و فرار كردند رفتند پي كار خودشان.
آنها را گذاردند دم گلوله، دم چكمه، بعد از جنگ بين المللي دوم 1320 ديديد «دمكراتهاي آذربايجان» چه كشتارها كردند.
همين قدر كه قدرت مركزي قوي شد، رفت آن طرف، آنها فرار كردند.
اينها را دم چكمه، امروز هم همانچهرهها هستند به اسم «دمكرات» .
يك عده بيچاره، يك عده مستضعف، با شعارهاي فريبنده، اينها را جمع كردند، اگر يك مقدار فشار زياد شد، همانطوري كه حالا هست، سران فرار ميكنند، آن وقت دست دوم و دست سوم را دم چكمه (ميگذارند).
چه مكتبي دارند؟
چه ميگويند؟
چه ميخواهند؟
مگر بارها اعلام نشده:
«شما برادان هر پيشنهادي داريد، هر مسالهاي داريد، بياييد مطرح بكنيد رسيدگي بشود.
آنقدري كه در امكان هست براي شما انجام خواهد داده شد.»
چه ميخواهند اينها؟
اگر ميخواهند كردستان را تجزيه بكنند، در دامن كي ميخواهند قرار بگيرند بهتر از دامن
اسلام و رهبريهاي اسلامي و مردم مسلمان؟
كه من به يقين ميدانم كه چنين انديشهاي در مردم و توده كردستان نيست كه بارها هم اعلام كردهام جز خودخواهي، جز جاهطلبي، جز بلندپروازي مثل همهِ حزب بازيها يك عدهاي را جمع بكنند و شعاري بدهند و كلاه ديگران پس معركه باشد.
من نميفهمم خوب، چرا بايد؟
ما پيش از اينكه ارتش دخالت بكند، از برادران كردمان انتظار داشتيم خود آنها اين آتش را خاموش بكنند.
چرا نميكنند؟
اي برادران مسلمان، اي خواهران مسلمان كرد، اي كساني كه ميدانيد دل من براي شما ميتپد و ما و همه مردم ما براي شما و محروميتهاي شما و فشارهايي كه بر شما وارد شده، همه دلسوز هم هستند.
چرا بايد آلت دست يك مشت خودخواه، خودپرست، يك همچنين فاجعهاي، اين طور چهرهِ مردم كرد، مردم بزرگوار، مردم سالم، مردم مرزدار، اين طور بايد آلوده بشود؟
خدا لعنتشان كند آنهايي كه اين فتنهها را ايجاد ميكنند.
در اين روز عيد صد بار بر آنها لعنت.
از درگاه خدا و خلق دور باش بر همه!
بر همهِ اينها!
چقدر ما سعي كرديم، كوشيديم، با مذاكره، با مهرباني، با دور هم نشستن مسائل را حل كنيم. چه اين جوجه كمونيستهاي داخل خودمان، چه آنها.
يك مشت جوان احساساتي، سي ساله، خيال ميكنند قيم همه مردمند.
قيم همهِ زنهاي ما هستند، زنهاي ما احتياج به قيم ندارند.
«زنها حقشان پايمال شده» مگر خودشان نميتوانند حرف بزنند؟
«كارگر حقشان!» به تو چه!
تو كه دستت پينه نزده، نشستهاي فقط شعار ميدهي.
جوانهاي مسلمان ما هستند كه توي اين آفتاب و با اين زبان روزه در ميان اين مزارع دارند كار ميكنند.
اينجا نشستهاي فقط شعار دادن.
اين شد مسأله؟
من خودم را براي دفاع از اينها داشتم فديه ميكردم.
حتي در مقابل بعضي از تنگ نظرها، اندك بينها من را متهم ميكردند.
حتي خود رهبر به من ميفرمود:
«شما چرا مسامحه ميكنيد در برابر اينها؟»
گفتم:
«آقا ،اينها شايد به نصيحت، موعظه، تغيير اوضاع، تغيير شرايط، جذب بشوند به عامهِ مردم.»
و ديگر حوصلهِ همه را سرآورند.
اين رهبري كه سراپا دلسوزي نسبت به مستضعفين و محرومين است، ببينيد چطور او را به خشم آورند.
اين كار بود؟
حالا بچشند جزاي اعمال خودشان را.
كارهايي كه كردند.
ديگر در مردم جاندارند، بروند فكر ديگري بكنند.
بسم الله الرحمن الرحيم. و العصر ان الانسان لفي خسر الاالذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
https://www.isna.ir/news/8406-08773/%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D9%85%D8%B1%D8%AD%D9%88%D9%85-%D8%A2%D9%8A%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B7%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%B7%D8%A8%D9%87-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D9%8A%D8%AF-%D9%81%D8%B7%D8%B1-1358-%D9%87%D9%85%D9%8A%D8%B4%D9%87
صالحین salehinir
اسلام و رهبريهاي اسلامي و مردم مسلمان؟ كه من به يقين ميدانم كه چنين انديشهاي در مرد
https://www.isna.ir/news/8406-08773/%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D9%85%D8%B1%D8%AD%D9%88%D9%85-%D8%A2%D9%8A%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B7%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%B7%D8%A8%D9%87-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D9%8A%D8%AF-%D9%81%D8%B7%D8%B1-1358-%D9%87%D9%85%D9%8A%D8%B4%D9%87
سخنراني مرحوم آيتالله سيدمحمود طالقاني در نماز عيد فطر، دانشگاه تهران، دوم شهريورماه 58
خطبه دوم قسمت ديگري است از همين خطابهِ انقلابي علي ،
شغل من الجنه
والنار امامه. مردم بصير ،مردم داراي بينش كه بهشت و دوزخ را در مقابل خود ميبينند، اينها از فتنه جويها، از انحرافها، خود را نگهدارند و اين مسير نهايي حركت را در نظر داشته باشند. ساع سريع نجا. مردم پيشرو، مردم شتابان به طرف حق، به طرف كمال، به طرف خير، نجات مييابند. طالب بطي رجا. آنهايي كه كند حركت ميكنند،اميدي هست كه شايد به سرمنزل مقصود برسند. چه افراد و چه امتها. و مقصر فيالنار هوي. آنهايي كه كوتاه ميآيند در انجام وظيفه، در سرعت به طرف خير و انقلاب حق و توحيد، آنها در ميان آتش، آتشهايي كه خود بر ميافروزند، سقوط خواهند كرد. اليمين و الشمال مضله. شمال در مقابل يمين يعني چپ. راست روي و چپ روي، حركت به طرف گمراهي است . ما نميدانيم اين علي در آن روز با اينكه مساله چپگرايي و راستگرايي اصطلاحات همين يك قرن اخير است، چه جور مسائلش زنده است! آن روز براي آن مردم ميگويد: «راست روي و چپ روي هر دو به طرف گمراهي است: اليمين و الشمال مضله. در قسمتي از خطبه ديگر درباره منحرفين ميفرمايد: «و اخذوا يمينا و شمالا» . از صراط حق منحرف شدند، يك عده راستگرا شدند، يك عده چپگرا شدند، طعنا في مسال الغي. براي اينكه هر چه ميتوانند راه گمراهي و گمراه كردن را بپويند. و تركاالمذاهب الرشد. تا راه رشد و حركت كمال را رها كنند. اليمين والشمال مضله. من اين عبارت را براي عدهاي از نمايندگان و برادرهاي كشورهاي عربي و سفراي آنها ميخواندم كه «اين عبارت ميدانيد از كيست؟» گفتند: «نميدانيم.» از نهج البلاغه، بيچارهها خبر ندارند. ما نتوانستهايم منطق شيعه را به طور اصالت به دنياي خودمان برسانيم. خيال كردند از اين عبارتهايي است كه اخيراً جعل شده. گفتم: «اين كتاب نهج البلاغه، اين عبارت مال علي است. اليمين والشمال مضله. چپ گرايي و راست گرايي به گمراهي ميكشد!» آيا در اين مدت ما ايرانيها اين تجربه را نداشتهايم؟ هميشه ضربهاي كه خوردهايم، يا از راست گراهاي متعصب جامد خوارج نهرواني بوده و يا از چپگراهاي به طرف مكتبهاي ديگر. والطريق الوسطي هي الجاده: راه وسط، صراط مستقيم، اين جادهاي است كه كاروان بشر را به سر منزل نجات و سعادت ميرساند. عليها باقي الكتاب. اين كتاب باقي، اين قرآن بر همين مبناست. يعني بر صرط مستقيم. نه راست، نه چپ، و منها منفذالنسته، سنت رسول خدا و اولياي دين اگر بخواهد راه پيدا كند نه در چپ گرايي ميتواند راه بيابد و نه در راستگرايي. در طريق مستقيم است. و عليهامسيرالعاقبه. عاقبت خير در همين طريق وسطي است. هلك من ادعي. مردم پرادعاي كم كار و فريبكار در حكومت ما از بين خواهند رفت. بروند دنبال كارشان. و خاب من افتري. آنهايي كه دروغ ميبافند، تهمت ميزنند، اينها هم دستشان خالي است. فقط مردم صادق اين وسط ميتوانند راه انقلاب را، انقلاب علي را پيش ببرند. من ابدي صفحته للحق هلك. كسي كه رو به روي انقلاب بايستد، بايد هلاك بشود، بايد نابود بشود. [نمازگزاران: صحيح است.] به من نگوييد صحيح است برادرها، به علي بگوييد صحيح است! من عبارت علي را ميگويم. انقلاب، انقلاب محرومين است. انقلاب، انقلاب توده مسلمان است. انقلاب، انقلاب پيروان قرآن است. انقلاب، انقلاب پيروان توحيد است. هر كس كه از اين مسير منحرف شد، بايد پايمال بشود.من ابدي صفحته للحق هل: اگر نشستند و در مقابل حق نايستادند، كاري به كارشان نداشته باشيد. همان طوري كه اماممان فرموده، همان طوري كه وارث علي گفته است. و كفي بالمرء جهلا ان لايعرف قدره. چقدر يك انسان جاهل و پست است كه قدر خود را نشناسد. ولايهل علي التقوي سنخ اصل. ولايظمأ عليها زرع قوم. در محيط تقوا ريشه زراعت هيچ كس خشك نخواهد شد. همه به آمال خودشان (چه آمال دنيويشان، چه آمال اخرويشان) خواهند رسيد. در مقابل در محيط بيتقوايي، بيبندوباري، دروغگويي، فريب، ادعاه
صالحین salehinir
اسلام و رهبريهاي اسلامي و مردم مسلمان؟ كه من به يقين ميدانم كه چنين انديشهاي در مرد
اي بيخود، گولزدنها، همهمحرومخواهند بود. همانكس كه خيال ميكند زرنگ است و ديپلمات، آن هم محروم خواهد بود. اين عبارت را حفظ كنيد: لايهلك علي التقوي سنخ اصل: ريشه زراعت و آمال هيچ فردي بر مبناي تقوا از بين رفتني نيست. اين جمله معجزه است، مثل ساير جملات. ولا يظما عليها زرع قوم: زراعت هيچ قومي تشنه نخواهد ماند. آمالشان، اعمالشان، فعاليتهايشان، همه به ثمر ميرسد در محيط تقوا. فاستتروا في بيوتكم. اين خطاب به ضد انقلابهاست: آي ضد انقلابها، برويد توي خانه بنشينيد. فاستتروا في بيوتكم. واصلحوا ذات بينكم. خودتان را اصلاح كنيد. اصلاح كنيد تا جامعه شما را بپذيرد. فاستتروا في بيوتكم واصلحوا ذات بينكم والتوبه من ورائكم. اگر واقعاً توبه كرديد، برگشتيد، توبه پشتيبان شماست، با شماست. شما را دستگيري خواهد كرد.ولايحمد حامد الاربه اگر كسي كار خيري كرد و خدمتي انجام داد و خيري به او رسيد، از هيچ كس ستايش نكند، فقط از خدا. ستايش گويي، مداحي را كنار بگذاريد. به هر كسي خيري رسيد، فقط پروردگارش را ستايش كند. ولايلم لائم الانفسه. و اگر كساني منحرف شدند، گناه كردند فقط خود شان را سرزنش كنند.*** اين قسمتي است از خطابهِ تاريخي و انقلابي علي كه ما هم بايد هشيار باشيم، اميدوار باشيم در همين خطي كه علي معين كرده است، حركت كنيم. خداوند همهِ ما و شما را و همه اين ملت را به راهي كه خودش صلاح ميداند، هدايت كند. همهِ گمراهان ما را خداوندا هدايت بفرما. من به همهِ برادرانم به برادران ارتشي، پاسدار، و كساني كه اعزام شدند، به طرف كردستان، همان توصيهاي كه ديشب امام فرمود، اين رهبر با بينش عاليقدر ما، همين توصيه راما همه بايد بكنيم كه: «فقط كساني كه متعرض جان و ناموس و حيثيت مردم شدهاند، آنها بايد معدوم بشوند.» اما آنهايي كه فريب خوردهاند، رحمت خدا همانطوري كه علي فرمود، بالاسر آنها هست و ما مسلمانها و همهِ مسلمانها هم از آنها خواهيم گذشت غفرالله لنا ولكم، ربنا اغفرلنا ولا خواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتعجل في قلوبنا غلاللذين آمنو ربنا انك رئوف رحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين. والسلام عليكم.
منبع : روزنامه اطلاعات مورخ 84/6/19
چرا قیمت خوراکی مثل برنج ایرانی این همه قد می کشد؟
تحلیل های زیادی شد.
برخی، علت را:
۱- کمک به افزایش قیمت برنج خارجی،
۲- کمبود آب،
۳- کمبود تولید
۴- احتکار
۵- بی انضباطی در کنترل قیمت
دانستند.
به نظر لازم است وضع کشت بررسی شود:
۱- با استناد به حدیثی، اهمیت آب سنجش می شود:
رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم فرمود:
آب، خاك و زمين را زنده مىكند.
«علل الشرایع / ترجمه ذهنى تهرانى: ج ۲، ص۶۳۷»
۲- چند مرجع، متولی آب هستند:
۲-۱- قانون توزیع عادلانه آب مصوب 1361/12/16 با اصلاحات
فصل چهارم- وظایف و اختیارات
صدور پروانه مصرف معقول
ماده 21 - تخصیص و اجازه بهرهبرداری از منابع عمومی آب برای مصارف شرب، کشاورزی، صنعت و سایر موارد منحصراً با وزارت نیرو است.
۲-۱-۱- جالب است بدانیم، وزارت نیرو بر خلاف اغلب وزارت خانه ها، در استان و شهرستان، اداره کل و اداره نداشته و مدیریت آب به چند شرکت ملی و محلی گذارده شد!
۲-۲-قانون توزیع عادلانه آب مصوب 1361/12/16 با اصلاحات ماده ۲۱-
تبصره 1 - تقسیم و توزیع آب بخش کشاورزی، وصول آب بهاء یا حقالنظاره با وزارت جهاد
کشاورزی است.
۲-۲-۱- وزارت جهاد کشاورزی هم به علت نداشت ساختار آب و اعتبار مناسب، در حداقل مدیریت آب کشاورزی مثل اجرای طرح یک پارچه سازی اراضی فعال است!
۲-۳- اساسنامه شرکت سهامی آب منطقه ای مازندران مصوب 1363/07/18
۲-۴- قانون تشکیل شرکتهای آب و فاضلاب مصوب 1369/10/11
۲-۵- شرکت بهره برداری توزیع آی مازندران تاسیس ۲۷/۱۲/۱۳۷۰
۲-۶- قانون تشکیل شرکت های آب و فاضلاب روستایی مصوب 1374/09/22
۲-۷- اساسنامه شرکت مادر تخصصی مدیریت منابع آب ایران مصوب ۷/۱۲/۱۳۸۱
۲-۸- آب بر خلاف برق (که به ۳ قسمت تولید، انتقال و توزیع تقسیم شد)، به قسمت های تولید و انتقال (با مدیریت واحد استانی و ملی) جدای از وزارت خانه و توزیع آب شرب و غیرشرب (با چند مدیریت ملی و محلی) تقسیم شد.
۳- چرا از زمین در همه زمان سال استفاده نمی شود؟
۳-۱- از جمله دلایل آن، نقص مدیریت آب از قبیل هدر رفت در بخار یا فرورفت است.
۳-۲- دلیل دیگر کنترل نشدن دمای هوا است.
۳-۳- علت بعد، نقص کنترل کود و آفت کشت است.
۴- کشت های آبی مثل برنج به لحاظ مصرف آب زیاد اگر آب کافی داشته باشند امکان کشت دوم و برداشت نوج دوم هم ممکن می شوند.
۴-۱- وزارت نیرو بدون مطالعه ی هر زمین و توجه به معیشت کشاورز و نیاز مصرف کننده، طول سال، کل کشور را به علت خشک سالی بعضی زمین ها، از کشت محدود می کند!
۴-۲- برخی کشورهای صنعتی، ضمن این که نیاز تولید به مصرف داخل و خارج را تعیین و چرخه ها را کامل کردند، تقسیم آب کشاورزی را به فناوری نوین تجهیز کرده تا جلوی هدررفت آب یا کاهش تولید گرفته شود.
۵- طب سنتی، برخی مصارف مانند برنج را مزاج سرد دانسته و برای بسیاری بیماری ها مضر معرفی کرده و تقاضای تبیین خانواده ها در اصلاح تغذیه با خوراک گرم را دارد.
امید است مدیریت آب در کشور اصلاح شده تا به هم راه دیگر چرخه ها دغدغه ی کشت رفع شود.
به یاری حق 🤲
rezapost@iran.ir
أمالی شیخ مفید / ترجمه استادولی: ج ۱، ص۱۸
۳-اصبغ بن نباته گويد:حارث همدانى با گروهى از شيعه كه من هم در ميان آنان بودم بر حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب(عليه السّلام) وارد شد.
حارث افتان و خيزان حركت مىكرد و با عصائى كه در دست داشت بر زمين مىكوفت و بيمار نيز بود،و وى را در نزد امير المؤمنين (عليه السّلام) شخصيّتى بود و مقام و منزلتى داشت،حضرت كه او را بدين حال ديد رو باو كرد و فرمود:حارث حالت چطور است؟
عرض كرد:اى امير مؤمنان روزگار بر من چيره گشته و سلامتى را از من ربود،و علاوه بر اين،نزاعى كه اصحاب تو در خانهات با يك ديگر دارند مرا بيشتر ناراحت ساخته و آتشى در درونم افروخته و مرا بيش از حدّ بىتاب و تحمّل كرد.
حضرت فرمود:نزاع آنها در چيست؟
عرض كرد:در بارۀ تو و در بارۀ آن سه نفرى است كه قبل از تو بودهاند(ابو بكر و عمر و عثمان)بعضى از آنان در بارۀ تو بسيار غلوّ و زياده روى مىكنند،و برخى ميانه رو بوده و همراه شما هستند،و پارهاى در حال حيرت و ترديد باقى مانده و به شك و دو دلى در افتادهاند، نمىدانند كه در بارۀ تو قدم پيش نهند يا آنكه بايد قدم عقب گذارده و توقّف كنند.
حضرت فرمود:بس است اى برادر همدانى بدان كه بهترين شيعيان من آن دسته و فرقهاى هستند كه راه اعتدال و ميانه روى اختيار كردهاند،تا آنان كه راه غلوّ پيش گرفته به آنان بازگشت نموده،و آن دستۀ عقب افتاده خود را به ايشان برسانند.
حارث گفت:پدرم و مادرم فدايت چه خوب است اين كدورتى را كه بر دلهاى ما نشسته بزدائى و ما را در اين مورد از بينش لازم برخوردار سازى.
حضرت فرمود:بس كن،تو مردى هستى كه حق بر تو مشتبه شده.
دين خدا به شخصيّت و موقعيّت افراد شناخته نمىشود،بلكه به علامت و نشانۀ حق شناخته مىگردد.
حق را بشناس،اهلش را خواهى شناخت.
اى حارث،حق بهترين گفتار است،و كسى كه از آن فاش سخن گويد مجاهد در راه خداست،و من به حق با تو سخن مىگويم،
به من گوش فرا ده،و سپس آن را به بعضى از دوستان خودت كه رأيى محكم و عقلى پسنديده دارند بازگو كن.
آگاه باش كه من بندۀ خدا،و برادر رسول خدا،و نخستين كسى هستم كه او را تصديق نمودم،من هنگامى او را تصديق نمودم كه آدم هنوز در بين روان و تن بود،و از اين گذشته من نخستين كسى هستم در ميان امّت شما كه از روى صدق و حقيقت او را تصديق كردهام،پس مائيم گروه پيشينيان،و مائيم جماعت پسينيان،و ما خاصّان و خالصان رسول خدائيم اى حارث،و من برادر همدم و وصىّ و ولىّ و راز دار و صاحب اسرار اويم.به من فهم كتاب،و فصل خطاب(داورى به حق و سخن مشخصكنندۀ حق از باطل)و علم گذشتهها،و علم سلسلۀ اسباب و مسبّبات قضا و قدر الهى داده شد،و هزار كليد از خزائن الهى به من سپرده شده كه هر كليد از آنها هزار در از مجهولات را مىگشايد،و هر درى به هزار در از عهد و پيمانها منتهى مىگردد.و از تمام اينها گذشته بعنوان تفضّل و بخشش به شب قدر تأييد و برگزيده گشتم و بدان مدد يافتم، و اين مقام تا آن زمان كه شب و روز در گردش است براى من و آن عدّه از فرزندانم كه حافظ و امين اسرار الهى هستند باقى است تا اينكه خدا وارث زمين و موجودات روى آن گردد.
حارثا!
تو را بشارت مىدهم كه در هنگام مرگ و عبور از پل دوزخ و كنار حوض كوثر و در وقت مقاسمه مرا بازخواهى شناخت.
حارث گفت:مولايم مقاسمه كدام است؟
فرمود:قسمت نمودن آتش دوزخ است كه آن را بطور صحيح تقسيم مىكنم،مىگويم:آتش!اين مرد دوست و پيرو من است او را واگذار،و اين مرد دشمن من است او را بگير.
اصبغ گويد:سپس امير المؤمنين(عليه السّلام)دست حارث را گرفت و فرمود: حارث!
روزى من از آزار و حسد قريش و منافقين بخودم به رسول خدا شكوه كردم،رسول خدا(صلّى الله عليه و آله)دستم را در دست خود گرفت چنانچه من دست تو را گرفتهام و فرمود:چون روز قيامت شود من دست به ريسمان و دستاويز عصمت پروردگار صاحب عرش زنم،و تو اى على دست به دامان من خواهى زد،و اولاد تو دست به دامان تو مىزنند،و شيعيان شما دست به دامان شما مىزنند،اكنون بگو ببينم در آن حال فكر مىكنى كه خدا با پيغمبرش چه خواهد كرد؟
و پيامبرش با وصىّ خود چه مىكند؟
حارثا!
آنچه گفتم بپذير كه اندكى از بسيار است،
آرى تو با كسى محشورى كه دوستش مىدارى،و براى توست تمام اعمالى كه خود كسب كردهاى-و اين مطلب را سه بار تكرار فرمود-.
در اين هنگام حارث از جاى خود برخاست و در حالى كه عباى خود را بروى زمين مىكشيد مىگفت:از اين پس ديگر باك ندارم كه مرگ بسوى من آيد يا من به سوى مرگ بروم.
کمال الدین / ترجمه کمره ای: ج ۱، ص۱۱۵
حيان سراج گويد از خود سيد محمد حميرى شنيدم كه ميگفت من معتقد بغلو بودم و محمد بن حنيفه را امام غائب مىدانستم مدتى در اين گمراهى بسر بردم تا آنكه خدا بوسيله امام صادق جعفر بن محمد بمن منت نهاد و از آتشم برگرفت و براه راستم رهبرى كرد و چون دلائل امامت آن حضرت بر من آشكار شد و دانستم او بر من و همه خلق حجت است و او است امامى كه خدا طاعت او را واجب كرده و پيروى او را لازم شمرده باو عرض كردم يا ابن رسول اللّٰه براى ما اخبارى از پدرانت عليهم السلام در باب غيبت رسيده و بصحت پيوسته بفرمائيد اين غيبت در باره كدام امام است،
فرمود غيبت در ششمين فرزند من است كه امام دوازدهم است پس رسول خدا(صلّى الله عليه و آله)كه اول آنها امير المؤمنين على بن ابى طالب است و آخر آنها قائم بالحق است،بقيه« اَللّٰهَ فِي اَلْأَرْضِ »
آیه ۱۲- سوره جن:
و اينكه ما يقين داريم هرگز نمىتوانيم بر ارادهی خداوند در زمين غالب شويم و نمىتوانيم از [پنجهی قدرت] او بگريزيم.
وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً [12]
و صاحب الزمان است:
بخدا اگر باندازۀ عمر نوح در پشت پرده غيبت بماند از دنيا نرود تا ظاهر شود و زمين را پر از عدل و داد كند چنانچه پر از جور و ظلم شده.
سيد گفت چون اين خبر را از مولايم امام صادق شنيدم بدست آن حضرت توبه كردم و بخدا بازگشتم و قصيده خود را سرودم كه اولش اينست.
۱-چون ديدم مردم در دين گمراه شدند***من بنام خدا در گروه جعفرى مذهب پيرو جعفر بن محمد شد
۲-بنام خدا آواز دادم و اللّٰه اكبر گفتم***و دانستم كه خدا ميبخشد و مىآمرزد
۳-و بدين خدا تا زندهام متدين شدهام***و سيد مردم جعفر بن محمد مرا از كيش باطل باز داشت
۴-گفتم فرض كن مدتى من يهودى بودم***و گر نه در آن مدت ترسا شده بودم
۵-من بپروردگار بخشاينده از آن مذهب باطل تائبم***و گويا اكنون مسلمان شدم و اللّٰه اكبر
۶-من ديگر تا زندهام معتقد غلو نميشوم***و بعقيدهاى كه بودم رجوع نكنم در پنهان و آشكار
۷-من ديگر نميگويم محمد بن حنيفه در كوه رضوى غائب شده-و اگر چه نادانها گفتۀ مرا عيب كنند و بسيار انتقاد كنند
۸-آرى او براه مرگ خود رفت***و داراى فضيلت بود و پيرو سنت
۹-با گذشتگان پاك و طاهر خود***و يكى از فروع پاك خاندان مصطفى(صلّى الله عليه و آله)بود
تا آخر قصيده كه بسيار طولانى هست و باز در اين موضوع اين شعر را گفتهام
۱-اى كسى كه بر شتر تنومند بسوى مدينه رهسپارى-بر شتران تند رو كه بيابانهاى دور و دراز را بآنها در مينوردند
۲-اگر خدايت رهبرى كرد و جعفر بن محمد را ديدار كردى-بولى خدا و زادۀ امام پاكيزه از قول من عرض كن
۳-هلا اى امين خدا و زاده امين خدا-من بسوى خداى بخشاينده باز گشتم و بتو رو آوردم
۴-از آن عقيدهاى كه در آن بودم و پافشارى ميكردم-و با مخالفين آن ستيزه داشتم و آشكارا براى آن مبارزه ميكردم
۵-گفتار من در باره محمد بن خولة از روى كنيه-و عناد با سلسله پاك پيغمبر نبود
۶-ولى از گفته وصى محمد(صلّى الله عليه و آله)براى ما نقل شده بود-و ناقلين آن هم دروغ گو نبودند
۷-كه ولى بر حق خدا غائب مىشود و ديده نميشود-در سالهاى بسيارى نقش يك ترسنده و منتظر را دارد
۸-و دارائى آن امام غائب تقسيم مىشود-مثل آنكه مرده است و زير خروارها خاك پنهان شده.
۹-مدتى پشت پرده غيبت ميماند و يكدفعه ظهور ميكند-مانند ستاره درخشندهاى كه از پشت افق پديد شود
۱۰-بكمك و يارى خدا از خانه خدا پيشروى ميكند-با تسلط و بزرگوارى و وسائل آماده
۱۱-با پرچم پيروزى بدشمنان خود مىتازد-و آنها را ميكشد بسختى چون خشمناك دل بر افروختهاى
۱۲-چون براى ما روايت شد كه محمد بن حنيفه زاده خوله غائب است-ما اين عقيده را بر او تطبيق كرديم و دروغ نشمرديم
۱۳-گفتيم او است مهدى و قائم بحقى كه-كه ببركت عدالت او هر قحطى زدهاى بخوشى زندگى ميكند
۱۴-اكنون كه شما ميفرمائيد او نيست البته فرموده شما درست است و آنچه بدان فرماندهى حتم است و تعصبى در ميان نيست
۱۵-پروردگارم را گواه ميگيرم كه گفتار شما حجت است-بر همه مردم از فرمانبر و نافرمان
۱۶-آن امامى كه قائم بحق است-و روحم باشتياق او در طرب است
۱۷-بناچار غيبتى دارد كه دوره آن را ميگذراند-درود خدا بر آنچنان غائبى باد
۱۸-مدتى در پشت پرده غيبت است و در موقع خود ظهور ميكند-و حكمرانى ميكند بر همه مردم از مشرق تا مغرب
۱۹-باين عقيده در نهان و آشكار خدا را ديندارم-و اگر در باره آن بمن عتاب شود تأثير در من ندارد
حيان سراج كه راوى اين حديث است خود از كيسانيه بود
سخن در باره مبعث پيامبر ما محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم
خداوند متعال فرمود: «اى جامه بر خود پيچيده! برخيز و بيم ده و پروردگارت را به بزرگى ياد كن.» «2» بدان كه طايفه شيعه همگان در اين اتفاق دارند كه پيامبر (ص) از هنگام تكليف رسول و نبى بود و پوشيده نماز مىگزارد و روزه مىگرفت و بر خلاف
روضة الواعظين / ترجمه مهدوى دامغانى، ص: 96
آنچه قريش رفتار مىكردند بود، و چون چهل سالگى ايشان فرا رسيد، خداوند به جبريل فرمان داد كه براى اظهار و ابلاغ رسالت به حضور آن حضرت فرود آيد و اين در روز بيست و هفتم ماه رجب بود «1». جبريل از كنار ميكائيل گذشت و ميكائيل از او پرسيد: كجا مىروى؟ گفت: همانا كه خداوند پيامبرى را مبعوث فرموده كه پيامبر رحمت است و مرا فرمان داده است كه براى ابلاغ رسالت پيش او روم.
ميكائيل گفت: من هم با تو مىآيم. گفت: آرى بيا و هر دو فرود آمدند و پيامبر (ص) را در منطقه ابطح خفته يافتند كه ميان امير المؤمنين على (ع) و جعفر بن ابى طالب (رضي الله عنه) خفته بود. جبريل كنار سر پيامبر و ميكائيل كنار پاهاى ايشان نشستند و جبريل به پاس بزرگداشت پيامبر (ص) او را بيدار نكرد. ميكائيل به جبرئيل گفت: به سوى كداميك از ايشان مبعوثشدهاى؟ گفت: به سوى آن كس كه در وسط است. ميكائيل خواست تا پيامبر را از خواب برانگيزد. جبريل او را از اين كار باز داشت در اين هنگام پيامبر (ص) بيدار شد و جبريل پيام رسالت را گزارد و از سوى خداوندش ابلاغ كرد، و چون جبريل آهنگ برخاستن كرد، پيامبر (ص) جامه او را در دست گرفت و فرمود: نامت چيست؟ گفت: جبريل. آنگاه پيامبر برخاست كه كنار گوسپندانش رود «2». از كنار هيچ درخت و بوته خارى عبور نمىفرمود مگر آنكه به آن حضرت سلام مىداد و شادباش مىگفت.
پس از اين جبريل به حضور پيامبر مىآمد، نخست اجازه مىگرفت و سپس نزديك ايشان مىآمد. روزى كه پيامبر (ص) در منطقه بالاى مكه بود جبريل به حضورش آمد و با پاشنه پاى خود به كنار دره اشارهيى كرد. چشمه آبى آشكار شد.
جبريل وضو گرفت و پيامبر هم وضو ساخت و سپس نماز ظهر گزارد و اين نخستين نماز بود كه خداى واجب فرمود و امير المؤمنين هم همراه پيامبر اين نماز را گزارد.
پيامبر همان روز پيش خديجه آمد و موضوع را به او خبر داد. خديجه وضو ساخت و نماز عصر آن روز را گزارد.
__________________________________________________
(1). كلينى در فروع كافى و مفيد در امالى و ابن الشيخ همين بيست و هفتم رجب را روز مبعث مىدانند و براى اطلاع از ديگر اقوال و بيان مرحوم مجلسى كه همين 27 رجب صحيح است، رك. به: بحار الانوار، جلد 18، دار الكتب الاسلاميه، صفحه 190. م.
(2). براى اطلاع بيشتر از گوسپندچرانى رسول خدا (ص) در ديگر مآخذ، رك. به: صفحه 120 جلد 1 ترجمه طبقات محمد بن سعد به قلم اين بنده، و به صفحه 200 جلد 1 ترجمه دلايل النبوه بيهقى. م.
روضة الواعظين / ترجمه مهدوى دامغانى، ص: 97
سپس خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود: «و بيم ده خويشاوندان نزديك خود را» «1». پيامبر (ص) فرزندزادگان هاشم را كه حدود چهل مرد بودند فرا خواندند و امير المؤمنين على (ع) هم همراهشان بود. براى آنان ران گوسپندى پخته و يك صاع گندم خمير و نان شد و هم كاسهيى شير فراهم گرديد. نخست با همين مقدار غذا و آشاميدنى از هر ده تن، ده تن آنان پذيرايى شد و همگان خوردند و آشاميدند و از كنار سفره برخاستند. ميان اين گروه برخى بودند كه يك بره را مىخوردند و شانزده رطل شير مىآشاميدند. آنگاه پيامبر (ص) به ايشان فرمود: من به سوى مردم سپيد و سياه و سرخ (همگان) مبعوث شدهام و خداى عز و جل مرا فرمان داده است كه وابستگان نزديك خويش را پند دهم و بترسانم و من نمىتوانم بدون اينكه اقرار به وجود خداى يگانه كنيد و لا اله الا الله بگوييد براى شما بهرهيى را در پيشگاه خداوند تعهد كنم.
ابو لهب كه نفرين خدا بر او باد گفت: ما را براى اين موضوع فرا خوانده بودى؟ و رفتند و پراكنده شدند و خداوند متعال سوره تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ را نازل فرمود. «2» سپس پيامبر (ص) بار ديگر آنان را فرا خواند و چون بار نخست براى ايشان خوراك و آشاميدنى فراهم فرمود و سپس به آنان گفت: اى فرزندان عبد المطلب! از من فرمانبردارى كنيد تا حاكمان و پادشاهان زمين شويد و خداوند هيچ پيامبرى را بر نينگيخته، مگر آنكه براى او وصى و وزير و همچون برادرى قرار داد.
كداميك از شما برادر و وزير و وصى من و وارث و قاضى دين من خواهد بود؟
امير المؤمنين كه از همگان از لحاظ سن كوچكتر بود، گفت: اى رسول خدا! من خواهم بود، و بدين سبب على (ع) وصى اوست. «3» و روايت شده است كه پيامبر (ص) چهل و پنج مرد از خويشاوندان خود را
__________________________________________________
(1). آيه 215، سوره بيست و ششم (شعراء) ذيل همين آيه در تفاسير هم اين موضوع آمده است. مثلا رك. به: صفحه 206 جلد 7 و 8 مجمع البيان طبرسى و صفحه 366 جلد 8 تفسير ابو الفتوح رازى. م.
(2). ذيل همين سوره روايات مختلف در اين باره آمده است. رك. به، تفسير تبيان شيخ طوسى، صفحه 426، جلد 10، چاپ نجف و صفحه 559، جلد 9 و 10. مجمع البيان طبرسى. م.
(3). دو روايت ديگر نظير اين به نقل از علل الشرائع صدوق، صفحه 67 و 68، در صفحه 178 جلد 18 بحار الانوار آمده است. م.
روضة الواعظين / ترجمه مهدوى دامغانى، ص: 98
جمع فرمود كه ابو لهب هم بود. ابو لهب پنداشت پيامبر مىخواهد از دعوت آنان به آنچه قبلا دعوت فرمود دست بردارد. برخاست و گفت: اى محمد! اينان كه جمع شدهاند عموها و پسر عموهاى تو هستند. سخن بگو و بدان كه قوم ترا ياراى جنگ و ستيز با اعراب نيست. پيامبر (ص) برخاست و چنين سخن گفت: نخست خدا را ستود و نيايش كرد و چنين ادامه داد: همانا پيشاهنگ و پيشتاز به اهل خود دروغ نمىگويد. سوگند به خداوندى كه خدايى جز او نيست، من فرستاده خدايم بر حق و به ويژه نخست براى شما و سپس براى همگان و عموم مردم.
سوگند به خدا همين گونه كه مىخوابيد، همين گونه خواهيد مرد، و همين گونه كه بيدار مىشويد، پس از مرگ بر انگيخته خواهيد شد و هر آينه به حساب شما بررسى مىشود آنچنان كه مىدانيد و هر آينه در قبال نيكى به نيكى پاداش داده مىشويد و در قبال بدى به بدى و همانا يا بهشت جاودانه است يا آتش جاودانه و شما نخستين گروهيد كه پند و بيم داده شديد. گروهى از خويشاوندان به آن حضرت گرويدند.
در اين هنگام قريش در دار الندوه (انجمن خانه) خويش جمع شدند و عهدنامهيى بر ضد بنى هاشم نوشتند كه با آنان سخن نگويند و خريد و فروش نكنند مگر آنكه پيامبر (ص) را به ايشان تسليم كنند كه او را بكشند. سپس بنى هاشم را از خانههايشان بيرون كردند و آنان در دوره ابو طالب فرود آمدند. قريش بر ايشان نگهبانان گماشتند و سه سال در آن دره مقيم بودند تا آنكه خداوند موريانه بر آن عهد نامه افكند كه آن را خورد و از ميان برد. «1» پيامبر (ص) همچنان به ايشان معجزاتى نشان مىداد و از امور پوشيده به آنان خبر مىداد و خداوند اين آيه را بر آن حضرت نازل فرمود: «و شتاب مكن به قرآن پيش از آنكه برسد بسوى تو وحى آن» «2»، و معنى اين است كه بر خواندن قرآن بر ايشان شتاب مكن تا آنكه تفسير آن بر تو نازل شود همان گونه كه تلاوت آن بر تو نازل مىشود.
آنگاه شبى جبرئيل به حضور پيامبر (ص) كه در منطقه ابطح بود آمد و براق همراهش بود كه از استر كوچكتر و از خر بزرگتر بود. پيامبر (ص) بر آن سوار شد
__________________________________________________
(1). مرحوم مجلسى در صفحه 197 جلد 18 بحار از قول قتاده و به نقل از مناقب ابن شهر آشوب اين خطبه پيامبر را آورد. م.
(2). آيه 115 سوره بيستم (طه) و براى اطلاع بيشتر به صفحه 32 جلد 7 و 8 مجمع البيان طبرسى مراجعه فرماييد. م.
روضة الواعظين / ترجمه مهدوى دامغانى، ص: 99
و جبريل ركاب بگرفت و نخست به بيت المقدس رفت و سپس به آسمان دنيا فرشتگان با او ديدار كردند و سلام دادند و برابر او به پرواز در آمدند تا آنكه به آسمان هفتم رسيد.
عكرمه «1» مىگويد: چون قريش تصميم گرفتند و هماهنگ شدند كه بنى هاشم و بنى عبد المطلب را در شعب ابى طالب محاصره كنند ميان خود عهدنامهيى نوشتند و همه افراد خاندان هاشم و عبد المطلب، چه مؤمن و چه كافر غير از ابو لهب و ابو سفيان «2» به همان دره رفتند و سه سال در آن دره محصور بودند و در اين مدت پس از اينكه پيامبر به بستر خود مىرفت و چشمهاى مردم مىخفت، ابو طالب مىآمد و ايشان را از بستر بلند مىكرد و على (ع) را به جاى ايشان مىخواباند و على (ع) مىگفت:
پدر جان! امشب احتمالا كشته مىشوم و ابو طالب (ع) چنين مىگفت: «3» «اى على! شكيبا باش كه شكيبايى خردمندانهتر است و هر شخص زندهيى به سوى مرگ مىرود. ترا در مورد دشوارى آزموديم كه فداى شخص نجيب پسر نجيب گردى. براى اينكه فداى سپيد چهره والانژادى كه رخشنده و بخشنده و نيرومند است گردى. اگر تيرهاى پراكنده مرگ به سويت رها مىشود، برخى به هدف مىخورد و برخى به هدف نمىخورد و هر شخص زندهيى هر چند عمرش دراز باشد سرانجام نصيب خود را از تير مرگ در مىيابد.» امام چهارم على بن حسين (ع) فرمود: ابو طالب با شمشير خود از پيامبر (ص) دفاع و با جان و دل از ايشان نگهبانى و نگهدارى مىكرد. چون مرگ ابو طالب فرا رسيد پيامبر (ص) نيرومند و دعوتش آشكار شده بود، ولى قريش همچنان در دشمنى و رشكورزيدن نسبت به ايشان پايدارى مىكردند، و در اين هنگام پيش ابو طالب آمدند و رسول خدا هم آنجا بودند. قريش به ابو طالب گفتند: ما از برادرزادهات مىخواهيم نسبت به ما انصاف دهد. ابو طالب پرسيد: منظور چيست و چه