صالحین salehinir
2. مؤمنین واقعی طایفهٔ دوم، «مؤمنین واقعی»اند؛ یعنی آنهایی که در درون و برونشان، کسبوکار، معاشرت و
وقتی عیسی(ع) به شهر ناصریه آمد، مردم جمع شدند و گفتند: ما مریض داریم، بیاوریم که علاجش کنید؟ فرمود: بیاورید! صبح که از درِ خانه بیرون آمد، گفتند: مریضهای شهر را پشت در خانهتان خواباندهایم. ده تا مریض آورده بودند! عیسی(ع) فرمود: اگر سالمهای این شهر به تعداد این مریضها باشند، من تعجب میکنم! اینها مریض بدنیاند؛ اما بقیهٔ شهر، مریض فکری، اخلاقی و روحیاند.
روش اخلاقی پروردگار در نحوۀ برخورد با گنهکاران
ما مریضیم، چهکار کنیم؟ آیا باید در سر مریض زد؟ آیا باید مشت بر سر مریض بلند کرد؟ آیا باید مریض را تحت فشار قرار داد؟ ما باید با مریض چهکار کنیم؟ پیغمبر(ص) میفرمایند: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلاَقِ اَللَّهِ»[17] کارتان این باشد که ببنید خدا با مؤمن ضعیفِ گنهکار، منافق، مشرک و کافر چهکار میکند و روش اخلاقی خدا چیست، شما هم انجام بدهید. اکنون بهسراغ روش محبوب ازل و ابد برویم:
الف) آیات 145 و 146 سورهٔ نساء
اللهاکبر از این قرآن! وای خدایا! چرا ما تا حالا تو را نشناخته و نفهمیدهایم؟! این برخورد پروردگارِ آفرینندهٔ بندگانش است که منافق شدهاند: «إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»[18] حتماً منافقین در طبقهٔ هفتم جهنماند. «وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً»[19] در محشر هم یک نفر را پیدا نمیکنی که کمکشان کند و باید به طبقهٔ هفتم بروند.
حبیب من! اما کار اینجا تمام نمیشود که منافق «فِي الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» باشد. «إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ»[20] اگر منافق توبه کرد، اعمالش را اصلاح و به من تکیه کرد و گفت: خدایا! هیچکسی را غیر از تو ندارم؛ «وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلَّهِ»[21] کارهایش را نیز برای من خالص کرد؛ «فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ»[22] اینها جزء مؤمنین واقعیِ بندگان من هستند. «وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْراً عَظيماً»[23] منافقِ توبهکردهٔ مؤمنشده منتظر باشد که من پاداش عظیم برایش قرار دادهام.
این برخورد خداوند با گنهکاران است؛ پیامبر اکرم(ص) هم میفرمایند: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلاَقِ اَللَّهِ» بر گنهکاران آسان بگیرید و با آنها حرف بزنید. خدا گوش، هوش و قلب به آنها داده است؛ با آنها حرف بزنید! اصلاً شما به تمام مخالفین (مرد و زن) و خانمهای بیحجاب (نوددرصد بیحجابیشان مقصر نمیدانم، بلکه ده درصد عللی بوده که اینها را وادار به بیحجابی کرده است. من خیلی هم دعاگویشان هستم و دلم هم برایشان میسوزد؛ گو اینکه مرا هم نمیشناسند و اگر بشنوند که دلم برایشان میسوزد، بگویند «غلط کردی!»؛ روی چشمم! فعلاً از ما ناراحت هستی، بگو «غلط کردی») اعلام کنید که گروهی نماینده از بین خودشان انتخاب کنند و شما اینها را دعوت کنید، با هم بزنید و به آنها بگویید شما چه میخواهید؟ ممکن است ده تا برنامه ارائه بدهند که سه مورد آن درست نباشد؛ با دلیل به آنها برسانید که اینها درست نیست، هفت تای آن را قبول کرده و عمل کنیم. والله! خوب میشوند. باطن اینها با خداست؛ اما نمیدانند که روی این خداخواهیشان پرده آمده است. در واقع، انبیا آمدهاند که این پرده را کنار بزنند.
ب) آیهٔ 43 به بعد سورهٔ طه
«اذْهَبا إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي»[24] موسی! با برادرت از طرف منِ خدا (نه از طرف خودتان) پیش فرعون بروید که طغیان کرده است. چهکار کرده؟ در سورهٔ قصص طغیانش را میگوید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ»[25] فرعون اعلام کرد که من از همه بالاتر هستم. «وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ»[26] او وحدت ملت را شکست، تکهتکه و حزبحزبشان کرد. فرعون اولین مخترع حزب در عالم است! او یکپارچگی ملت را نابود کرد و عدهای را هم در جامعه خوار و ذلیل کرد، در سرشان زد و گفت شما آدم نیستید و آدم نمیشوید؛ شما پلید و بد هستید. «يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي نِساءَهُمْ»[27] همچنین جوانهایشان را سر برید و زنانشان را زنده نگه داشت تا بیگاری بکنند. «إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ»[28] شما از طرف من پیش این آدم بروید؛ همانا او فسادی نبوده که مرتکب نشده باشد.
وقتی به او رسیدید، «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً»[29] وای خدا! تو چه کسی هستی؟ ما چرا تو را تا حالا نفهمیدهایم؟ این هم یک تقصیر ماست! گناهان فرعون را دیدید که چه بود؟! با این حال، خدا میفرماید: آرام با او حرف بزنید و صدایتان را بلند نکنید؛ «لَعَلَّهُ يَتَذَکَّرُ أَوْ يَخْشي»[30] برای اینکه از کارهایی که کرده، هوشیار بشود و بداند بد کرده یا از سرکشی بایستد و دیگر طغیان نکند.
او پیغام خدا را قبول نکرد؛ اما اگر قبول کرده بود، آیا این پنجشش تا گناهی که از سورهٔ قصص شمردم، بخشیده میشد؟ به حق خودش، بخشیده میشد؛ دلیلش هم فرستادن دو پیغمبر بود که او را بیدار کنند.
صالحین salehinir
2. مؤمنین واقعی طایفهٔ دوم، «مؤمنین واقعی»اند؛ یعنی آنهایی که در درون و برونشان، کسبوکار، معاشرت و
این برخورد خدا با فرعون است! ما که جوان و کمسن هستیم، خیلی گول میخوریم و هوای نفسمان هم در اوج است؛ شما که مؤمن هستید و در لباس اهل ایمان، روحانیت و بعضی از نیروهایید، به ما محبت کنید. من بد کردم، اما مملوک و نانخور خدا هستم؛ من بد کردم، تو با کرامت با من رفتار کن! اگر مرا هم گرفتی و به زندان بردی، به من احترام کن و هرچه خواستم، به مقدار لازم به من بده؛ فحش به من نده، تحقیرم نکن، در سرم نزن و بیجا به من نزن.
متاب ای پارسا روی از گنهکار
به بخشایندگی در وی نظر کن
اگر من ناجوانمردم به کردار
تو بر من چون جوانمردان گذر کن[31]
والله! همهٔ اینها حرام است. همین پریروز صبح بود که برخورد امیرالمؤمنین(ع) را با یک اسیر دیدید. یک مصداق اسیر هم زندانی است. اسیر یعنی کسی که همهٔ راهها به روی او بسته است و نمیتواند به جایی برود یا پیش زن و بچهاش برود. وقتی حضرت را از محراب به خانه آوردند و در اتاق روی گلیم خواباندند، بعد از مدتی که کمی حال آمدند و چشمشان را باز کردند، دیدند یک ظرف شیر با دو تا نان نرم (چون دیگر قدرت جویدنِ نان جوِ مانده را نداشتند) در یک سینی چوبی کنارشان هست. فرزندان به ایشان گفتند: بابا! شما که نمیتوانید روزه بگیرید، صبحانه برایتان آوردیم.
برادران زندانبان! برادران دادگستری! عزیزان دادگاهها! این «تَخَلَّقُوا بِأَخْلاَقِ اَللَّهِ» است. حضرت چشمشان را به امام مجتبی(ع) دوختند و گفتند: حسن جان! فقط من گرسنه نیستم؛ ابنملجم هم گرسنه است. قاتل را دارند میگویند، نه پسرعمویشان! «أشْقَي الْأشْقِياء» را دارند میگوید، نه پسرخاله یا نه پسر برادرشان! حضرت میگویند: صبحانهٔ مرا برای او ببر.
حضرت میگویند: حسنم! اگر زنده ماندم، خودم میدانم با او چهکار کنم. علی جان! اگر زنده میماندید، میخواستید چهکار کنید؟ میشود به ما بگویید! بله. میشود بگویم؛ اخلاق مرا بخوانید. اگر زنده میماندم، آزادش میکنم. وای از این اخلاق الهی! بعد هم فرمودند: حسنم! حسینم! محراب تاریک تاریک بود و هیچکس ندید؛ این مرد یک ضربت به من زد. اگر خواستید او را بکُشید، فقط یک ضربت بزنید؛ دو تا ضربت شرعی نیست. حسنم! حسینم! اگر قاتلم را کشتید، او را دفنش کنید و اجازه ندهید به جنازهٔ قاتل من بیاحترامیکنند.
دوسه تا آیهٔ سنگین دیگر از اخلاق خدا و دو تا روایت عاشقانه نسبت به گنهکار و مجرم ماند؛ اگر زنده ماندم، فردا شب بیان میکنم. الآن فقط یک آیهٔ دیگر راجعبه کفار و مشرکین بخوانم.
ج) آیهٔ 147 سورهٔ انعام
حبیب من! اگر مشرکین و کفار جلویت ایستادند و علنی گفتند: پیغمبریات را قبول نداریم؛ خدا، قرآن و دینت را هم قبول نداریم؛ این جواب را به آنها بده.
مردم! کارگزاران! صندلیدارها! این جواب را بشنوید. حالا یکی هم در این مملکت یک مرجع یا عالم را قبول ندارد و میگوید قبول ندارم.
اگر جلوی تو ایستادند و «فَإِنْ کَذَّبُوکَ»[32] بهشدت تکذیبت کردند، «فَقُلْ رَبُّکُمْ»[33] به آنها نگو پروردگار من، بلکه به این تکذیبکنندگان بگو: پروردگار شما که خودش، قرآنش و نبوت مرا قبول ندارید، «ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ»[34] دارای مهربانی فراگیر است.
ای خدا! چه شبی ما را به مهمانی آوردهای. اگرچه جریمهٔ جرم از مجرمِ بیتوبه رد نمیشود؛ شما الآن زندهاید و وقت دارید، مهربانی پروردگارتان هم فراگیر است، شما و گناهانتان را میگیرد و میبخشد.
چرا با من دعوا میکنید و میگویید قبولت نداریم؟ چرا مرا قبول ندارید؟ با هم بنشینید و حالیشان کنید، بگویید چرا ما را قبول ندارید؟! حتماً حرفهایی دارند و شما دلیل بالاتر دارید که اینها را از این رأی برگردانید، آرامشان کنید و به جامعه، محبت شما و ملت برگردند. اگر نمیشد، پس این آیات چه میگوید؟!
شب قدر، شب زیارتی ابیعبدالله(ع)
امروز عصر یک روایت دیدم، آن را هم برایتان بگویم؛ حرفم برای امشب تمام شد، انشاءالله دنبالهٔ حرفها برای شب بیستوسوم بماند. در روایات داریم که شب بیستویکم ماه رمضان شب ابیعبدالله(ع) است. نمیدانم یعنی چه! مگر امشب شب شهادت امیرالمؤمنین(ع) نیست، پس چرا روایات ما حرفی برای امشب نمیزنند و چند روایت دنبال هم میگویند امشب شب ابیعبداللهالحسین(ع) است؟! امشب هر کس یک بار بگوید «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ»، همهٔ گناهانش بخشیده میشود. به امام صادق(ع) بگوییم ما دیگر بخشیده شدیم؛ احیا را ادامه ندهیم و خودمان را معطل نکنیم، بلند شویم و برویم.
روضهخوانی سکینه(س) در دربار یزید
یک روضهٔ بسیار صحیح هم بخوانم که روضهخوانش یک نفر است. روضهخوان حدود سیزده سال دارد و دختر ابیعبدالله(ع) است. این دختر میگوید: آن زمان که در شام بودیم، یک روز صبح مأمورین حکومت به خرابه آمدند.
صالحین salehinir
2. مؤمنین واقعی طایفهٔ دوم، «مؤمنین واقعی»اند؛ یعنی آنهایی که در درون و برونشان، کسبوکار، معاشرت و
ما 84 زن و بچه را ده نفر ده نفر با طناب بستند و گفتند راه بیفتید؛ مچ دست پنج تا بچه را با زنهای بزرگ به هم بستند و کاروان دهنفره راه انداختند. قدم خانمها بلندتر بود و وقتی یکخرده بلندتر قدم برمیداشتند، ما چون بچه بودیم، نمیتوانستیم پابهپای خانمها برویم. اینها ما را میزدند و به ما میگفتند تند بروید! وقتی هم که خانمها میخواستند کند بروند، آنها را میزدند.
اول صبح، ما را وارد بارگاه یزید کردند و به ما گفتند حق نشستن ندارید. امام هشتم میگویند: «ما را خوار کردند!». وقتی میگفتند ننشینید، ما اصلاً نمیتوانستیم بنشینیم. سکینه(س) میگوید: من دستم با طناب به مچ نه نفر دیگر بسته بود. همینجوری که داشتم نگاه میکردم، دیدم یزید با چوب به لب و دندان پدرم حمله کرد. فکر نکردم که پوستم الآن کَنده میشود و خون میآید؛ دو تا مچم را از گره طناب خالی کردم، کنار تخت یزید دویدم و خیلی بامحبت گفتم: پدرم را نزن! یزید، دیشب در خرابه، زیرانداز و رواندازی نداشتیم، من سرم را بر یک خشت گذاشتم و روی خاک خوابیدم.
دختر ابیعبدالله(ع)! ما نبودیم؛ اگر ما بودیم، نمیگذاشتیم یک تازیانه به شما بزنند و جانمان را فدایتان میکردیم.
یزید، من خوابم برد و مردی را در خواب دیدم که چهرهای به روشنایی درّ و مثل ماه بود. یک خدمتکار کنارش بود، به او گفتم: این آقا کیست؟ خیلی نوارنی و باوقار است! آن شخص گفت: سکینه جان! جدّت پیغمبر(ص) است. نزدیک پیغمبر(ص) رفتم و به ایشان گفتم: «یَا جدّاه قُتِلَت وَاللّٰه رِجَالُنا»[35] همهٔ مردانمان را کشتند، «وَ سُفِکَت وَاللّٰه دِماءُنا» خون همه را ریختند، «وَ هُتِکَت وَاللّٰه حَریمُنا» خیلی به ما بیاحترامیکردند و ما را روی شتر خالی سوار کردند. یک دانه گلیم یا متکا زیر پایمان نگذاشتند و چهل منزل، ما را همینگونه بردند. پیغمبر(ص) مرا بغل گرفتند و به سینهشان چسباندند؛ سپس رو به حضرت آدم(ع)، نوح(ع)، ابراهیم(ع) و موسی(ع) کرده و به آنها گفتند: دیدید با جگرگوشهٔ من چه کردند؟! آنگاه خدمتکار به من گفت: «یَا سکینة! إخْفِضی صُوتَک» سکینه جان! یک مقدار صدایت را پایین بیاور؛ پیغمبر(ص) از گریه دارد از بین میرود.
سپس این خدمتکار دست مرا گرفت و وارد یک خانه کرد. آنجا پنج تا زن خیلی باعظمت را دیدم؛ ولی همۀ آنها با موهای پریشان و لباس سیاه بودند. یکی از این زنها، یک پیراهن خونآلود به دست داشت، هر وقت بلند میشد، زنهای دیگر هم بلند میشدند و هر وقت مینشست، زنهای دیگر هم مینشستند. این زن مدام ناله میزد و میگفت: «وَا حُسَیْنَاهْ! وَا غَرِیبَاهْ! یَا بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مَا عَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ مَنَعُوک»[36] حسین جان! تو را کامل میشناختند؛ اما یک ظرف آب به دستت ندادند.
بعد، این خدمتکار به من گفت: سکینه جان! این خانمها، حوّا، مریم، خدیجه، هاجر و ساره هستند؛ اما آنکه پیراهن خونآلود در دستش دارد، مادرت فاطمه(س) است. پیش ایشان رفتم و گفتم: «يَا جَدَّتاه! قُتل وَاللّٰه أبي وَ أوتمت عَلَى صِغَر سِني» مادربزرگ! پدرم را سر بریدند و مرا یتیم کردند، درحالیکه من فقط سیزده سال دارم. فاطمه(س) مرا بغل گرفت و چنان ناله زد که خانمهای دیگر هم شروع به ناله کردند. من در این هنگام بیدار شدم.
یزید! دیگر پدرم را نزن؛ این لب و دندان را پیغمبر(ص) بوسید.
به رسم گدایی و بندگی به درگاه حق
«إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِی غَالِبٌ وَ طَاعَتِی قَلِیلٌ وَ مَعْصِیَتِی کَثِیرٌ فَکَیْفَ حِیلَتِی»؛[37] چهکار کنم!
«یَا سَتَّارَ الْعُیُوبِ وَ یَا عَلامَ الْغُیُوبِ وَ یَا کَاشِفَ الْکُرُوبِ اغْفِرْ ذُنُوبِی کُلَّهَا بِحُرْمَةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».[38]
کتاب خدا را روبهروی صورت بگیرید، واقعاً با پشیمانی و شرمندگی ناله بزنید و گریه کنید؛ نمیدانم ممکن است به شب بیستوسوم نرسم یا سال دیگر این مهمانی را نبینم.
«اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَمَا فِيهِ وَفِيهِ اسْمُكَ الْأَكْبَرُ وَأَسْماؤُكَ الْحُسْنىٰ وَمَا يُخافُ وَيُرْجىٰ أَنْ تَجْعَلَنِى مِنْ عُتَقائِكَ مِنَ النّارِ».[39]
در قدیم رسم عرب بوده که وقتی یک نفر شکست میخورد، دو دستش را روی سرش میگذاشت و به طرف مقابل میفهماند که امانم بده، با من کاری نداشته باش؛ دیگر با تو بد نمیکنم. حالا مطابق همان رسم، کتاب خدا را روی سر بگذارید و بگویید:
«اللّٰهُمَّ بِحَقِّ هٰذَا الْقُرْآنِ وَبِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَبِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِيهِ وَبِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ فَلَا أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّكَ مِنْكَ».
مولای ما! در این چهارده توسل، اول به خودت متوسل میشویم:
صالحین salehinir
2. مؤمنین واقعی طایفهٔ دوم، «مؤمنین واقعی»اند؛ یعنی آنهایی که در درون و برونشان، کسبوکار، معاشرت و
«بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه».
پیغمبر(ص) را تنها دید، چنان ماهرانه حمله کرد که پیغمبر(ص) روی زمین افتادند. بعد روی سینهٔ پیغمبر(ص) نشست، خنجرش را کشید و گفت: چه کسی تو را از دست من نجات میدهد؟ فرمودند: پروردگار. سپس پیغمبر اکرم(ص) حرکت سریعی کردند و دشمن پشتش روی خاک آمد. پیغمبر(ص) روی سینهاش نیامدند و فقط او را با دست روی خاک نگه داشتند؛ بعد گفتند: چه کسی تو را نجات میدهد؟ مرد عرب گفت: آقایی، مهربانی و بزرگواری تو.
یا رسولالله! پشت ما از گناه به خاک رسیده است؛ چه کسی ما را نجات میدهد؟! یقیناً شفاعت تو نجاتمان میدهد. امشب درِ خانهٔ خدا برای ما هم در برزخ ناله بزن!
«إلهِی! بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ مُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ».
در یک جنگ، دشمن شمشیرش شکست. نزدیک امیرالمؤمنین(ع) بود و امام در حمله بودند، این شخص دوید و مقابل امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت: شمشیرم شکسته است و نمیتوانم به جنگ ادامه بدهم. دشمن بود، اما حضرت شمشیرشان را به او دادند. به امام گفتند: علی جان، چرا این کار را کردی؟ گفت: من توان برگرداندن سائل را ندارم؛ او گردن کج کرد و از من شمشیر خواست.
«إلهِی! بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ».
چرا باید غریبانه دفنت میکردند؟ چرا باید دو تا بچهٔ هشتساله و نهسالهات آب میآوردند و روی بدنت میریختند و علی(ع) تو را غسل میدادند؟ فاطمه جان، چرا اینقدر غریب شده بودی؟ اگر ما مرد و زن مدینه بودیم، آن شب تمام مردم مدینه و خودمان را برای تشییع تو میآوردیم؛ اما خیلی غریبانه تو را غسل دادند!
«إلهِی! بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ».
یابن رسولالله! نه غریب مدینه، تو غریب همهٔ عالم هستی. در عالم سابقه ندارد که پانصد نفر جنازهای را تیرباران کنند. به قلب برادرت ابیعبدالله(ع) چه گذشت؟!
«إلهِی! بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ».
محبوب و معشوق ما، همهکارهٔ ما، دنیا و آخرت ما!
«إلهِی! بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ».
«إلهِی! بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ».
بیشتر از ده بار نشود، کمتر هم نشود؛ حتماً حکمتی در این دستور هست که به هر کدام ده بار متوسل بشویم و گدایی کنیم.
«إلهِی! بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ».
«إلهِی! بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ».
تمام سه سالِ زندان بغداد در غل و زنجیر بود و نگذاشتند هوا و روشنایی را ببیند. این ساق پا، پوست و گوشت ساییده شده و استخوان را کوبیده بود؛ اما من در روایتی دیدم که در همان زندان، یک ذکر حضرت در سجدههای نمازشان این بود: «إلهِی شِیعَتِی» خدایا! پیروان ما اهلبیت.
«إلهِی! بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ».
صالحین salehinir
«بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِک
طلا تبدیل شد. کفاش بلند شد و گفت: آقا جان! مشته را به حال اول برگردانید. فرمودند: زندگیات را توسعه میدهد. گفت: نمیخواهم؛ فقط به من ضمانت بدهید که وقت مردن بالای سر من بیایید. من طلا نمیخواهم، خودتان را میخواهم.
«إلهِی! بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى».
«إلهِی! بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ».
«إلهِی! بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ».
همان حرفهای قدیمیهای تهران را به امام زمان(عج) بگوییم؛ جان پدرت، به ما هم نگاهی بینداز!
«إلهِی! بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ».
کنار امام زمان(عج) احیایت را تمام کن و با گریهٔ او گریه کن.
«إلهِی! بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ».
دعای پایانی
«یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ، یا أَکرَمَ الْأَکرَمِینَ، یَا غَافِرَ الْمُذْنِبِینَ».
«يَا إِلَهِي وَ رَبِّي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ، نَسئَلُک اَلّلهُمَّ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظیمِ الاَعظَم اَلاَعَزِ الأجَلِ الاَکرَم؛ إلهی بِحَقّ مُحمدٍ و عَلیٍّ و فٰاطمةَ و الْحَسنِ وَ الْحُسَینِ و تِسْعةِ الْمَعصومین مِنْ ذُریّةِ الْحُسَین؛ اسْتَجِب دَعواتنا یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه... ».
اول به دستور صدیقهٔ کبری(س)، به دیگران دعا کنم و بعد به خودمان. الهی! از خزانهٔ تو اصلاً کم نمیشود؛ هرچه هم که امشب هزینه کنی، اگر دعاهای ما را اول در حقّ دیگر بندگانت و بعد اگر وقت بود، در حقّ خودمان مستجاب کنی، بهاندازهٔ یک ارزن کم نمیآوری.
الهی! تمام برادران عزیز رفتگر ما، خادمان قرآنی، پرستاران و دکترهای بیمارستانها، دکترهایی که الآن شیفت ندارند و خواباند، خدمتگزاران به این دین و مردم، معتادانی که در خیابانها و زیر پلها خوابیدهاند و بدنشان اجازه نداده که به احیا بیایند، رانندگان انواع وسایل (ماشین، قطار، هواپیما و کشتی)، همهٔ بیماران بیمارستان و خانهها، همهٔ نیروهای مسلح و سربازان خوشنام امام زمان(عج) که جانشان را برای حفظ این کشور و ملت میگذارند؛ الهی! هر کس دلش میخواسته که امشب برای احیا برود، اما حال نداشت و خوابید؛ همهٔ آنها و اموات آنها را با احیای امشب مردم این کشور شریک قرار بده.
خدایا! شیعیان افغانستان، پاکستان، کشمیر، بنگلادش، همچنین شیعیان اروپا، آمریکا و آفریقا را در این احیا شریک قرار بده.
خدایا! به عزت خودت و عزت انبیا و ائمهات، شرّ اسرائیل را از سر مردم این ناحیه و مردم دنیا کم کن.
الهی! کسانی را که گفتیم و هر که یادمان نیامد، گروهی از دوستانمان که هر سال جلوی منبر بودند و بیشترین گریه را داشتند، از دستم رفتند و من غریب و تنها شدم؛ آنهایی که همین عصر با من صحبت کردند و دلشان خیلی پر میزد که باز هم جلوی منبر بیایند و از گریهدارهای ناب بودند، اما بیماردار بودند و در خانه ماندند؛ همه را با این احیا شریک قرار بده.
خدایا! میتوانی همهٔ این مرگها را رقم بزنی: مرگ ما را در نماز قرار بده؛ مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده؛ مرگ ما را در دعای عرفه قرار بده؛ مرگ ما را در ایام عزای عاشورای ابیعبدالله(ع) قرار بده. چهکار کنیم! مرد و زن ما اصلاً قدرت جداشدن از ابیعبدالله(ع) را نداریم. خدا نیاورد آن روزی که دست رد به سینهمان بخورد و بگویند تو لایق حسین ما نیستی. والله! چنین دست ردی به ما نخواهند زد.
خدایا! لحظهٔ مرگ، پروندهٔ واقعاً ناقابل ما را برای ارزش پیداکردن به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان.
خدایا! درست است که لحظهٔ مرگ خیلی ناقابلیم؛ ولی برای تو هستیم. ما برای شیطان و هوای نفس نیستیم؛ بلکه وابستهٔ به تو و رفیق توییم. لحظهٔ مرگ، صورتهای ما را روی قدمهای حسینت قرار بده.
صالحین salehinir
«بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِک
خدایا! به عزت و جلالت، به انبیا و ائمهات، به آیات قرآنت و گریههای سکینه(س) در مجلس یزید که چند بار گفت «یزید، دیگر بس است، پدرم را نزن»؛ به گریههای حضرت سکینه(س) که جانسوزترین گریهٔ پرقیمت پیش تو بوده؛ مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
با شرمندگی و عذرخواهی کامل از خواهران، برادران، جوانان و بچههایی که چون مکان وسیعی نداشتیم تا همهتان را روی چشممان جا بدهیم، در کوچه و خیابان ماندید، روی پل و زیر پل نشستید. باز هم بگویم؛ با شرمندگی از همهٔ شما!
خدایا! به تکتک شیعیان جهان لیاقت ظهور امام زمان(عج) را عنایت فرما.
[1]. سورهٔ ص، آیهٔ 82.
[2]. سورهٔ ص، آیهٔ 83.
[3]. نهجالبلاغه، خطبهٔ 184.
[4]. سورهٔ بینه، آیهٔ 7: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ».
[5]. سورهٔ بقره، آیهٔ 165.
[6]. سورهٔ بینه، آیهٔ 7.
[7]. همان.
[8]. سورهٔ غافر، آیهٔ 7.
[9]. سوهٔ بینه، آیهٔ 8.
[10]. همان.
[11]. همان.
[12]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 159.
[13]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 146.
[14]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 134.
[15]. سورهٔ بقره، آیهٔ 222.
[16]. این روایت در «ارشادالقلوب، ج1، ص153» نیز آمده است.
[17]. بحارالأنوار، ج58، ص129.
[18]. سورهٔ نساء، آیهٔ 145.
[19]. همان.
[20]. سورهٔ نساء، آیهٔ 146.
[21]. همان.
[22]. همان.
[23]. همان.
[24]. سورهٔ طه، آیهٔ 43.
[25]. سورهٔ قصص، آیهٔ 4.
[26]. همان.
[27]. همان.
[28]. همان.
[29]. سورهٔ طه، آیهٔ 44.
[30]. همان.
[31]. شعر از سعدی شیرازی.
[32]. سورهٔ انعام، آیهٔ 147.
[33]. همان.
[34]. همان.
[35]. ریاحینالشّریعه، ج3، ص278-280؛ نفسالمهموم، ص217.
[36]. بحارالأنوار، ج45، ص317؛ ریاحینالشّریعه، ج3، ص278-280؛ نفسالمهموم، ص217.
[37]. فرازی از دعای صباح.
[38]. همان.
[39]. مفاتیحالجنان، از اعمال شبهای قدر.
152293_۲۲-.mp3
49.68M
سخنرانی های استاد حسین انصاریان
قرآن - جلسه بیستودوم؛ پنجشنبه | سومین شب قدر (24-1-1402) - رمضان 1444 - - 46.19 MB -
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»
پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
(📚داستانهای شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱)
💠
الخصال / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 427
ويژگىهايى از قوانين دين
9- اعمش از امام صادق (ع) نقل مىكند كه فرمود:
«دستورات دين براى كسى است كه بخواهد بدان چنگ بزند و خداوند هدايت او را خواسته باشد:
غسلها: كه از جمله آنها غسل روز جمعه، غسل دو عيد (فطر و قربان)، غسل شب هفتم ماه مبارك رمضان و غسل شب
الخصال / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 429
نوزدهم ماه مبارك رمضان و غسل شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان و غسل شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 433
و زكات فطريه براى هر نفرى از كوچك، بزرگ، آزاد و بنده، مرد و زن چهار مدّ كه يك صاع تمام است از گندم، جو، خرما و كشمش واجب است و همه اينها بايستى به اهل ولايت و معرفت داده شود.
تفسیر قرآن توسط ائمه:
آیه 7 سوره آل عمران:
«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»؛
(او كسى است كه اين كتاب [آسمانى] را بر تو نازل كرد كه قسمتى از آن آيات محكم [صريح و روشن] است كه اساس اين كتاب مى باشد [و هر گونه پيچيدگى در آيات ديگر با مراجعه به اينها، بر طرف مى گردد] و قسمتى از آن متشابه است [آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات ديگر در نگاه اول، احتمالات مختلفى در آن مى رود ولى با توجه به آيات محكم تفسير آنها آشكار مى گردد] اما آنها كه در قلوب شان انحراف است به دنبال متشابهات اند تا فتنه انگيزى كنند [و مردم را گمراه سازند] و تفسير [نادرستى] براى آن مى طلبند در حالى كه تفسير آنها را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند).
امام صادق:
“ما راسخین در علم هستیم و ما تأویل قرآن را می دانیم“ [1]
[1] اصول کافی، ج 1، ص 213.
شعر عید فطر ۱۴۰۲ مهدی رسولی مصلای تهران
تاریخ انتشار:۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
مداحی
سلامی چو بوی خوش آشنایی عید فطر
مهدی رسولی
سلامی چو بوی خوش آشنایی
سلام ای شروع مسیر رهایی
چه حُسن ختامی شده عید فطرم
که از برکت روزه سرشار عطرم
چه عید بزرگی چه ماه تمامی
عجب افتتاحی چه حُسن ختامی
چه سِیر و مسیری چه راهی چه ماهی
سفر کرده بودم به عرش الهی
در این راه با نور قرآن و عترت
سفر کردم و بازگشتم به فطرت
دلم هر سحر محو یک غمزه میشد
انیس دعای ابوحمزه میشد
دم آخر و ابتدای مسیرم
از آزادگان دعای مجیرم
به سر آمد این سِیر هفت آسمانی
چه خوش بود نزد خدا میهمانی
کَرَم را به کامم به جانم چشاندند
سرِ سفره ی مجتبایم نشاندند
چه خوان وسیعی به لطفش به پا بود
حسن سفره دار مٌضیف خدا بود
در این سِیر تا عرش اعلا رسیدم
دلم مُرده بوده و به احیا رسیدم
پیِ وصل آن سِرِ مکشوفه بودم
شب قدر را مسجد کوفه بودم
نمازی نشسته به محراب دیدم
سرِ سجده ی آخرینش رسیدم
غم غربتش استخوان در گلو شد
دلم ناگهان گرم این گفتگو شد
بنا بود ای کوفه آیینه باشی
علی چون سپر خواست تو سینه باشی
علی خواست پیمان تو راحت نشستی
علی گفت برخیز اما نشستی
تو در امتحانت موفق نبودی
علیٌ مَعَ الحق تو با حق نبود
الا کوفه در حیرتم از مرامت
علی داشتی اشعری شد امامت
زر و زور و تزویر تا سر بر آورد
تو را جنگ ترکیبی از پا در آورد
نکویید او کشته ی تیغ بوده
که زخمی تخریب و تبلیغ بود
ز کوفه میاید صدایش به گوشم
رسیده است بانگ رسایش به گوشم
اگر خط به خط خطبه اش را بخوانم
از آن نور محروم هرگز نمانم
کلامش چه نوری به تاریخ تاباند
ورق خورد این قصه و راه عُمان
که امروز ایران شده سرزمینش
به صف آمده لشکر راستینش
به سوی علی دست بیعت گرفتیم
همانیم که از کوفه عبرت گرفتیم
کدام است عبرت همینکه بدانیم
که باید همه پای مولا بمانیم
برادر به جریان رود بنگر
به لولا حضوری که فرمود بنگر
اگر یک به یک مرد این کارزاریم
صف اول و غیر اول نداریم
همه در صف اولینیم با هم
چو بنیان مرصوص چون سَدِ محکم
الا ای صف اولی در چه حالی
ببین جای ما نیست پیش تو خالی
ببین مردمی را که اینجا نشستند
تو جا واکنی در کنار تو هستند
به هرجا که هستی به فکر وطن باش
به هرصف نشستی برو صف شکن باش
یکی بود روزی در این صف که جایش
کنون خالی است و فقط خنده هایش
به قربان مردی که یار ولی بود
همان که شهیدِ صف اولی بود
صف اولی بود و با دلبری ها
شدند عاشق او صف آخری ها
یکی بود با ما و از خود جدا بود
یکی از مریدان روح خدا بود
خمینی مگر به که جز ما جلو رفت
در این نیل مانند موسی جلو رفت
عصای خمینی که اعجاز ها داشت
چه بود او مگر غیر مردم که را داشت
چه غیر از خدا بود در کوله بارش
که یک ملت آمد همه پای کارش
شب حمله کی خط شکن بود مردم
که جانباز و گلگون کفن بود مردم
اگر زخم داریم اگر درد داریم
گر از معرکه روی تن گَرد داریم
اگر از گرانی گرانی گرانی
شنیدیم هر روز از هر زبانی
دوایش چه باید بگویم بدانی
امید عقل اخلاص همت جوانی
جوان هرکجا بود صاحب اثر بود
حسن باقری چند سالش مگر بود
اگر زخم امروز ما اقتصاد است
نمک روی این زخم حتماً فساد است
همین اقتصادی که گاهی سیاسیست
خصوصی شده یا فقط اختصاصیست
مداوای این زخم چیست مردم
در این معرکه خط شکن کیست مردم
بیا ای برادر که وقت جهاد است
که فرصت کم است و مسائل زیاد است
مدیران مسئول بی ترس و تشویش
به میدان بیایید محکم تر از پیش
برای مفاسد چو کابوس باشید
در این راه بنیان مرصوص باشید
تو هم هموطن بار تکلیف داری
تو هم در همین خاک تشریف داری
من و تو به هرکار مشغول هستیم
بدانیم ما نیز مسئول هستیم
برادر بیا پس به جولان بیاییم
به جای توقع به میدان بیاییم
نبردیم از یاد اما که بودیم
همانی که صد حماسه سرودیم
همان ملتی که علیه رضاخان
خروشید از توس و تبریز و گیلان
گواه است کاشی به کاشی گوهرشاد
چه سرها که این قوم در راه حق داد
همین ملت امروز هم ایستاده است
روی نقشه ی دشمنان پا نهاده است
هجوم رضاخانی صدر صانع [شاید اشتباه باشد]
شبیخون تزویر خانه به خانه
دروغ و دغل شد چنان تازیانه
به هر آرمان حمله شد وحشیانه
چه ها دشمن ما مگر در گمان داشت
که رو کرده هرآنچه را در توان داشت
چه میدید در ما بجز همصدایی
چه میخواست از جان ما جز جدایی
گمان کرده ای اصل دعوا حجاب است
هدف وحدت امتِ انقلاب است
چه میخواست دشمن که ما – ما نباشیم
چو مرداب باشیم و دریا نباشیم
چو گرداب بود و به ساحل نیامد
به چیزی که میخواست نایل نیامد
شکستِ رجزخوانی اش را ببینید
نفس های پایانی اش را ببینید
به فضل خدا در میاید دمارش
به زودی به زودی تمام است کارش
دوباره ببیند دم حیدری را
به یاد آوَرَد نعره ی خیبری را
به پا خیزد این بانگ از قلب ایران
رسد تا عراق و یمن شام و لبنان
ببین وضع صهیون و بدحالی اش را
ببین هیبت پوچ و پوشالی اش را
همان قصه ی خانه ی عنکبوت است
زمان شمارش برای سقوط است
و اقصی همین چند تا عید دیگر
ببیند که با بانگ الله اکبر
نمازی شود از تصور فراتر
همه صف زده مقتدا کیست رهبر
جهان همصدا میشود با فلسطین
نمانده است چیزی به آن عهد دیرین
مبادا شوی ناگهان خسته ی راه
گران میشود خواب وقت سحرگاه
نمانده است چیزی به آن صبح زیبا
شده خیمه ی نور از دور پیدا
نمانده است چیزی به صبح طلوعش
بیا اقتدا کن برس به رکوعش
فدای قیامش فدای قعودش
فدای سلامش فدای سجودش
جهانی شده تشنه ی یاری او
بخوان رَبُنَا الله ثُمَ الستَقاموا
که میاید از دور عطر حضورش
شده جلوه گر آیه های ظهورش
میاید به تأکید آیات قرآن
میایند با او شهیدان
تجلی الطاف دائم میاید
به همراه او حاج قاسم میاید
چه عید بزرگی چه ماه تمامی
عجب افتتاحی چه حُسن ختامی
https://mohjat.net/%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D9%81%D8%B7%D8%B1-1402-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%B1%D8%B3%D9%88%D9%84%DB%8C-%D9%85%D8%B5%D9%84%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86/