کشف الغمة / ترجمه زواره ای: ج ۲، ص۲۹۳
و مرويست از أبى الطفيل عامر بن واثله كه على بن حسين (عليه السّلام) چون اين آيت را تلاوت ميفرمود كه
« يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ كُونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِينَ »ميگفت كه اللهم ارفعنى في اعلا درجات هذه الندبة، و أعنى بعزم الارادة، و هبنى حسن المستعقب من نفسى، و خذنى منها حتى تتجرد خواطر الدنيا عن قلبى من برد خشيتى منك، و ارزقنى قلبا و لسانا يتجاريان في ذم الدنيا، و حسن التجا في منها حتى لا اقول الا صدقت، و ارنى مصاديق اجابتك بحسن توفيقك حتى اكون في كل حال حيث اردت.
يعنى بار خدايا بلند گردان مرا در بلندترين درجات اين ندبه، و يارى فرما مرا بعزم و قصد ارادت، و ببخش مرا نيكى عقاب و عتاب را از نفس من، و بستان مرا از آن نفس تا مجرد شود خواطر دنيا از دل من از خنكى خشيت و ترس من از تو، و روزى كن مرا دل و زبانى كه متجارى و روان باشند درذم دنيا، و بنكوئى پهلو خالى گردان از آن تا نگويم الا كه راست گويم، و بنماى مرا مصاديق اجابت خود را بحسن توفيق خودت تا باشم در هر حال هر جا كه تو خواهى
مؤلف رحمه الله ميفرمايد بعضى از شعرا بعضى از كلام بلاغت انتظام آن حضرت را بطريق نظم ادا نمودهاند و آن اينست:
فقد قرعت بى باب فضلك فاقة#بحد سنان نال قلبى فتوقها
يعنى بدرستى كه هر گاه كه زد بسبب من در فضل و رحمت ترا محتاج درماندۀ بحد سنان افتقار ميرساند دل مرا گشادگى آن باب رحمت كه هميشه باز است.
يعنى و هر كدام از محن گوناگون دهر را ملاقات كردهام از نكبت و وجع و الم آن را كشيدهام و جام مالا مال تلخى پياپى آن را چشيدهام و هن المنايا اى واد سلكته#عليها طريقى او على طريقها ايشان مرگهااند بهر وادى كه سلوك ميكنم بر اوست راه من يا بر منست راه او كه از آن گزير و گريز ندارم
فقد ادبتنى بانقطاع و فرقة#و او مضر لى في كل افق بروقها
يعنى پس بدرستى كه تو تعليم و تاديب ميكنى مرا بانقطاع و فرقت دنيا
(كذا في النسختين لكن الظاهر:
تأديب كرد دنيا مرا بانقطاع و فرقت خود «م»)
و ميدرخشد از براى من از هر افق
برقهاى او فما عيشة الا نزيد مرارة#و لا ضيقة الا و يزداد ضيقها
يعنى هيچ زندهگانى نيست در دنيا الا كه زياده ميكند تلخى را و هيچ تنگى نيست در او مگر كه افزونست تنگى او، غرض كه محنت و تلخى و تنگى او در ترقى استيعنى و مىاندازد قساوات و سختيهاى دلها را بأس و شدت ايشان
(باسهام خود ظ «م»)
و آتش فراقش ظاهر نميشود سوختگى او.
و كم عالم افنت فلم تبك شجوه#و لا بدان تفنى سريعا لحوقها
يعنى و بسا عالمى را كه فانى ساخت پس تو نگريستى
(پس او نگريست ظ «م»)
الم و حزن او را و ناچار كه فانى شود بسرعت لحوق او كه ناپايدار است.
فتلك مغانيهم و هذى قبورهم#توارثها اعصارها و حريقها
يعنى پس اين مواضع و منازل ايشانست و اينست قبور ايشان كه ايشان آن منازل را گذاشتهاند و سر در نقاب خاك كشيده و بميراث گرفتهاند اهل اعصار و قرون و حريق آن كشتهاند و بجاى ايشان نشستهاند.
و سوگند ياد ميكنم كه باقى نميگذارد روزگار بشاشت و خوشحالى و نه سعى و اجتهاد را در امور مگر كه بسرعت ميبرد خوشى و شادى را سوى
انهم كانوا فبانوا و اننى#على جدد قصد سريعا لحوقها
غير آنكه ايشان ميباشند در زمين و بنا ميكنند بر آن عمارات را و بدرستى كه من بر زمينى جاى گرفتهام سخت كه همه را لحوق بآنجا خواهد بود بشتاب هر چه تمامتر
و هل هى الا لوعة من ورائها#جوى قاتل او حتف نفس يسوقها
يعنى و نيست دنيا مگر سوزش و الم كه در پيش خود گرد آورده كار او كشندگى است يا هلاككنندگى نفس وقتى كه بجانب خود ميراند و ميل ميدهد بچيزهاى فريبنده چون بدام آورد ميكشد.
و ان ابكهم اجرض و كيف تجلدى#و في القلب منى لوعة لا اطيقها
اگر بگريم ايشان را بغصۀ كه دارم و چگونه باشد حال آنكه در دل من سوزشى است كه طاقت آن ندارم.پس اگر باز گردد اين روزگار همچو عهد خودش بيند اهل آن را در صورتى كه آن را صفاى و آبروى نمانده
حيارى و ليل القوم داج نجومه#طوامس لا تجرى بطىء خفوقها
يعنى قوم را حيرانى و سرگردانى است و حال آنكه شب قوم تيره گشته ستارهاى او محو شده كه حركت نميتوانند كرد و بطىء و كند گشته حركات آنها پس اين شبى است ظلمانى كه راه بجائى نميتوان بردن، اكنون نور معرفت الهى و محبت حضرت رسول و آل هدايت انتباهى مىبايد كه راه نمايد و اين كس را از شبهات ظلمانى بيرون برد.