eitaa logo
دانلود
بحارالأنوار (جلد ۵۴ تا ۶۳) / ترجمه کمره ای: ج ۸، ص۱۹۵ ۱۹-در عيون ج ۱ ص ۲۷۷-و در علل:بسندش تا على عليه السّلام كه رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله از كشتن پنج جانور نهى كرد از جغد كه صوّام است و هدهد،زنبور عسل و مورچه و قورباغه، و بكشتن پنج ديگر فرمان داد،كلاغ،لاشخور،مار،كژدم و سگ گزنده
کمال الدین / ترجمه کمره ای: ج ۱، ص۲۴۳ امام پنجم فرمود ابراهيم روزى بيرون رفت و بگردش شهرها پرداخت تا عبرت گيرد بيك بيابانى از زمين گذشت و بناگاه ديد مردى ايستاده نماز ميخواند آوازش تا آسمانها بالا ميرود و جامه‌اى از مو بتن دارد، ابراهيم عليه السلام نزد او ايستاد و از او در شگفت شد و منتظر بود از نماز فارغ شود و چون طول كشيد او را با دست خود جنبانيد و گفت مختصر كن من حاجتى دارم، آن مرد نماز را كوتاه كرد و ابراهيم نشت باو گفت براى كه نماز ميخوانى‌؟ گفت براى معبود ابراهيم، گفت معبود ابراهيم كيست‌؟ گفت آنكه تو را و مرا آفريده ابراهيم فرمود وضع تو مرا خوش آمد و من دوست دارم براى خاطر خداى عز و جل با تو برادر باشم منزلت كجا است كه هر گاه خواستم از تو ديدن كنم و با تو ملاقات بنمايم بدانم‌؟ گفت منزلم پشت اين آب نما است و اشاره بدريا كرد ولى مصلاى من همين جا است و در اينجا مرا درك ميكنى ان شاء اللّٰه سپس آن مرد بابراهيم گفت آيا حاجت ديگرى دارى‌؟ ابراهيم گفت آرى آن مرد گفت چيست‌؟ فرمود يا تو دعا كن و من آمين گويم يا من دعا ميكنم تو آمين بگو آن مرد گفت براى چه بدرگاه خدا دعا كنيم‌؟ ابراهيم فرمود براى مؤمنين گنه‌كار آن مرد گفت نه ابراهيم فرمود براى چه‌؟ گفت چون مدت سه سال است كه دعائى بدرگاه خدا كردم و تاكنون اجابتى نديدم و من از خداى عز و جل خجلت ميكشم كه دعاى ديگرى بكنم تا بدانم كه او مرا اجابت كرد، ابراهيم فرمود چه دعا كردى‌؟ آن مرد گفت من در همين مصلاى خود بودم يك روز يك پسر بچه با هيبت كه نور از پيشانيش ساطع بود می گذشت گيسوانهايش در پشت سرش ريخته بود يك گله گاو را ميراند كه روغن از آنها ميچكيد و يك گله گوسفند كه بسيار شسته و فربه بود من از ديدار او در عجب شدم باو گفتم اى پسر بچه اين گاو و گوسفند از كيست گفت از من گفتم تو كيستى‌؟ گفت اسماعيل بن ابراهيم خليل الرحمن عز و جل صلواته عليه در آن وقت بدرگاه خداى عز و جل دعا كردم و خواهش كردم كه خليل خود را بمن بنمايد. ابراهيم باو گفت من ابراهيم خليل الرحمن هستم و آن پسر بچه پسر منست آنگاه آن مرد گفت حمد خدا را كه دعوت مرا اجابت كرد سپس هر دو گونه ابراهيم را بوسيد و او را در آغوش كشيد و عرض كرد اكنون براى دعا حاضرم شما دعا كنيد تا من آمين گويم ابراهيم عليه السلام براى گنهكاران از مؤمنين و مؤمنات از آن روز تا روز قيامت دعاى كرد و آمرزش و رضاى خدا را طلبيد و آن مرد بر دعايش آمين گفت راوى گويد امام پنجم فرمود دعاى ابراهيم بمؤمنين گنه‌كار از شيعيان ما تا روز قيامت ميرسد.
أمالی شیخ طوسی / ترجمه حسن زاده: ج ۱، ص۸۴۱ [۸۰۴]۵۵-ابن عباس گفت: گروهى از زنان مهاجر و انصار به نزد فاطمه دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله آمدند تا در آن بيمارى ايشان را عيادت كنند و گفتند:سلام بر تو اى دخت رسول خدا، چگونه‌ايد؟ او فرمود: به خدا سوگند بامداد درحالى برخاستم كه از دنيايتان بيزار و از مردانتان خشمگينم. پس از آنكه ايشان را شناختم به دورشان انداختم و پس از آزمودنشان از ايشان بدم آمد. چه زشت است كاستى انديشه و پريشانى سخن و نيزه‌شكننده و (چه بد چيزى براى خودشان از پيش فرستادند. خداوند بر آنها خشمگين مى‌شود و در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند)[مائده :آيۀ ۸۰] و به خدا سوگند به ناچار ريسمانش را به گردنشان انداختم و شرمش را متوجه ايشان كردم.و نابودى و شرم باد بر گروه ستمگران. واى بر آنان. آن را از جانب ابا الحسن به كجا حركت دادند به خدا سوگند، تنها به خاطر شمشير باطل براندازش و سختى عقوبتش و خشم گرفتنش در راه خدا از او انتقام گرفتند. قسم به خدا كه اگر افسار مركب خلافت را كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله به او سپرده بود در دستش وا مى‌نهادند، مركب را مهار كرده و به نرمى روح الامين و كاردان امر دين در دنيا و آخرت است «بدانيد كه آن،همان زيان آشكار است»[زمر :آيه ۱۵] و به خدا سوگند مركب را مى‌راند آن‌سان كه نه حيوان خسته و زخمى گردد و نه سواره،آزرده و كوفته. و آنان را به سر چشمه‌اى مى‌رساند گوارا و جوشان كه آب از كناره‌هايش لبريز مى‌شد و باز مى‌گرداند آن گونه كه از شدت سيرى،سنگين و فربه شده باشند. بدون آنكه خود بهره‌اى برده باشد مگر به نوشيدن جرعه‌هايى اندك و رفع شدت گرسنگى. به خدا سوگند تنها به خاطر شمشير باطل براندازش و سختى عقوبتش و از كوره در رفتنش در راه خدا از او انتقام گرفتند. به خدا سوگند اگر زمام مركب حكومت را كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله به او سپرده بود در دست او باز مى‌گذاشتند و از او حمايت مى‌كردند او به خوبى اين مركب را مهار مى‌كرد و به نرمى آنان را به پيش مى‌برد كه همانا او چارچوبه رسالت و پايه‌هاى پا برجاى نبوت و فرودگاه روح الامين كاردان امر دين در دنيا و آخرت است«بدانيد كه آن،همان بدبختى آشكار است»[زمر : آيۀ ۱۵] آن گونه كه نه مركب خسته و مجروح شود و نه راكب آزرده و كوفته. آنان را به سرچشمه گوارا جوشانى كه آب كناره از كناره‌هايش لبريز مى‌شد هدايت مى‌كرد تا به قدرى بنوشند كه از سيرابى سنگين شوند نه آن‌چنان كه بى‌بهره و لب‌تشنه و نااميد بازگرداند. به راستى كه اگر چنين كرده بودند بركت از آسمان و زمين به روى آنان گشوده مى‌شد،اما به زودى خداى بزرگ آنان را به كيفر آنچه كرده‌اند،خواهد رساند. «اكنون بيا و بشنو! هرچه پس از اين زندگى كنى روزگار تازه‌ها و شگفتى‌هاى ديگرى به تو نشان خواهد داد! به راستى كه كار اينان شگفت‌آور است. اينان به چه تكيه‌گاهى تكيه زده و به چه چيز ريسمانى چنگ زده‌اند؟ چه بد دوستدار و چه بد همراهى است. و چه بد جايگزينى براى ستمكاران خواهد بود»[حج :آيۀ ۱۳] اينان دنباله‌روها را به‌جاى پيشروان نشاندند سركش را به‌جاى بى‌پرواى شجاع گرفتند. پيشتازان را رها كردند و پس‌ماندگان را گرفتند. ننگ و خوارى باد بر مردمانى كه«گمان مى‌كنند كار خوبى كرده‌اند»[كهف :آيۀ ۱۰۴] (درحالى كه خود جامعه خويش را تباه ساخته‌اند و نمى‌دانند)[بقره :آيۀ ۱۲] «آيا كسى كه مردم را به سوى حقيقت هدايت مى‌كند سزاوار است كه پيروى شود يا كسى كه خود بايد پيروى كند؟ شما را چه شد.چگونه حكم مى‌كنيد؟»[يونس :آيۀ ۳۵] «اين كار نابجا و ناپسند روزگار شما را به آبستن حوادثى كرد كه نتايج شوم آن را در آينده خواهيد ديد.بدانيد كه به‌جاى شير،خون تازه و زهر كشنده خواهيد دوشيد و در آن هنگام است كه تبهكاران روز زيانبارى داشته و آيندگان آثار شوم بدعتهاى گذشتگان و پيشينيان خود را خواهند ديد.از اين پس خود را براى آغاز فتنه‌ها و حوادث ناگوار آماده كنيد و چشم را به راه شمشيرهاى برنده و هرج‌ومرج فراگيرنده و استبداد ستمگران باشيد كه حق شما را بربايند و مقدار ناچيزى به شما بدهند و دسترنج شما را به يغما ببرند.آه كه اخبار برايتان پنهان است چگونه ما مى‌توانيم شما را به اجبار به راه حق ببريم درحالى كه خودتان نمى‌خواهيد.»[هود :آيۀ ۲۸]
مکارم الأخلاق / ترجمه احمدزاده: ج ۱، ص۳۰ امام حسن عليه السّلام مى‌فرمايد:با اشتياق فراوان،از دايى خود،هند بن ابى هاله تميمى كه خصوصيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به خوبى توصيف مى‌نمود،خواستم كه شمايل و خصوصيات حضرت را برايم توصيف و ترسيم كند.وى چنين گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بزرگوار و باوقار بود،چهره‌اش مانند ماه شب چهارده مى‌درخشيد، قامتش نه كوتاه بود و نه بلند.سرى بزرگ و موهايى فروهشته(غير مجعد) داشت كه هرگاه بلند مى‌شدند،آنها را پشت سر مى‌بست.و در غير اين صورت، بلندى آنها به قدرى بود كه از نرمى گوش تجاوز نمى‌كرد.رنگ چهره حضرت، شاداب و باطراوت و پيشانى‌اش بلند بود. ابروانى كشيده،كمانى و پيوسته داشت كه ميان آنها رگى بود كه هنگام غضب،برجسته مى‌شد. بالاى بينى حضرت،برجسته و محدب بود و درخششى داشت كه باعث مى‌شد در نگاه اول بلند به نظر آيد. ريش حضرت،پرپشت و گونه‌هايش صاف و تكيده بود.چشمانى سياه،دهانى بزرگ(پرحجم)و دندان‌هايى سفيد و جدا از هم داشت. خط‍‌ موى وسط‍‌ سينه او باريك بود.رنگ گردن او مايل به سرخى بود كه بر سفيدى سينه،خودنمايى مى‌كرد. اندامش متناسب،توپر و گرفته بود.شكم و سينه حضرت هم‌سطح بود، سينه‌اش پهن و فاصله شانه‌هايش زياد بود.داراى مفاصل ستبر و قوى و پوستى صاف و درخشنده بود.از وسط‍‌ سينه تا ناف او خطى از مو امتداد داشت.سينه و شكم او خالى از مو بود و ساق دست‌ها و شانه‌هاى حضرت مو داشت. سينه‌اش بلند و برجسته،ساق دستانش بلند و كشيده بود و دستى پهن با استخوانهاى بلند و كشيده داشت.كف دست و پاى حضرت،ضخيم و خشن بود و انگشتانى كشيده داشت.كف پاهاى حضرت،قوس داشت و پوست آن،چنان نرم بود كه آب از آن مى‌لغزيد و جدا مى‌شد.وقتى پايش از زمين بلند مى‌شد، گويى آن را مى‌كند.هنگام گام برداشتن،به جلو متمايل بود و باوقار راه مى‌رفت. چون راه مى‌رفت،گويى از بلندى پايين مى‌آمد و چون به طرفى متمايل مى‌شد،با تمام بدن به آن جهت متمايل مى‌شد. چشمانى فروافتاده داشت،به زمين بيشتر از آسمان مى‌نگريست.نگاه‌كردن حضرت،يك لحظه بيشتر طول نمى‌كشيد. پشت سر يارانش راه مى‌رفت و به هركس كه مى‌رسيد سلام مى‌كرد. امام حسن عليه السّلام مى‌فرمايد:به او(هند)گفتم كه سخن گفتن او را برايم توصيف كن. وى چنين گفت:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اندوهى پيوسته داشت و هميشه در تفكر بود و آسايشى نداشت.بدون ضرورت سخن نمى‌گفت و سكوتش طولانى بود و هنگام سخن گفتن،دهان خود را زياد باز نمى‌كرد. سخنانش،جامع و پربار بود، نه زايد و نه ناقص.آن حضرت،(در كارها)سهل‌گير بود و بدمعاشرت و ستمكار نبود.هرنعمتى را اگر چه كوچك بود،بزرگ مى‌شمارد و از آن بدگويى نمى‌كرد. از خوردنى‌ها بدگويى نمى‌كرد و تعريف هم نمى‌نمود. دنيا و امور دنيوى او را خشمگين نمى‌ساخت.هنگامى كه حق كسى پايمال مى‌شد،آنچنان خشمگين مى‌شد كه هيچ‌كس او را نمى‌شناخت و كسى را ياراى ايستادگى در برابر خشم او نبود،تا اينكه حق صاحب حق را بگيرد.به خاطر خودش خشمگين نمى‌شد و انتقام نمى‌گرفت. هنگامى كه به چيزى اشاره مى‌كرد،با تمام كف دست خويش اشاره مى‌كرد و هنگام تعجب،دست خود را برمى‌گرداند و چون سخن مى‌گفت،با دست خود نيز اشاره مى‌نمود و با كف دست راست،بر انگشت شصت دست چپ،ضربه مى‌زد.هنگام خشم،روى مى‌گرداند و هنگام شادى،چشم فرومى‌بست.بيشتر خنده‌هايش تبسم بود كه دندان‌هايش(هنگام تبسم)همچون دانه‌هاى برف،نمايان مى‌گشت. امام حسن عليه السّلام مى‌فرمايد:من اين مطلب را براى مدتى از حسين عليه السّلام پنهان نگاه داشتم و سپس آن را برايش بازگو كردم،در اين هنگام متوجه شدم كه او تمام خصوصيات رفتارى و ظاهرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از پدر(امير المؤمنين عليه السّلام)پرسيده و هيچ مطلبى را فروگذار نكرده. امام حسين عليه السّلام مى‌فرمايد:از پدرم درباره شيوه وارد شدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيدم، فرمود:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اختيار خود،به منزلش مى‌رفت و وقت خود را در خانه به سه بخش تقسيم مى‌كرد: بخشى براى خداوند عز و جل، بخشى براى اهل خانه و بخش ديگر براى انجام كارهاى شخصى و سپس قسمت خود را ميان خود و مردم تقسيم مى‌نمود كه آن را صرف رسيدگى به امور خواص و عوام مردم مى‌نمود و چيزى از ايشان دريغ نمى‌كرد. شيوه حضرت در رسيدگى به امور مردم اين بود كه براى اذن ورود و مدت ملاقات،اهل فضيلت را به اندازه سهم آنها در دين بر ديگران برترى مى‌داد.بعضى از مردم يك حاجت،برخى دو حاجت و برخى چند حاجت داشتند كه به آنها رسيدگى مى‌كرد و آنها را به كارى كه به صلاح آنها و جامعه بود راهنمايى مى‌كرد و به آنچه كه براى آنها مفيد بود آگاهى مى‌داد و مى‌فرمود:حتما حاضران به غايبان اطلاع بدهند و مرا از حاجت كسى كه نمى‌تواند حاجت خود را نزد من بازگو كند آگاه سازيد،چراكه هركس حاجت نيازمندى را كه نمى‌تواند
در تقسيم نگاه‌ها و گوش فرا دادن او به مردم بود و تفكر او درباره آنچه بود كه مى‌ماند و آنچه كه نابود مى‌شود. بردبارى و صبر در او گرد آمده بود،به‌گونه‌اى كه چيزى او را خشمگين و برافروخته نمى‌نمود و دورانديشى او بر چهار گونه بود:انجام دادن و انتخاب نيكى‌ها،تا ديگران نيز از او پيروى كنند و ترك زشتى‌ها،تا ديگران نيز آنها را ترك كنند و تلاش و كوشش در آنچه كه موجب اصلاح و ساماندهى امت او مى‌شد و اقدام به امورى كه خير دنيا و آخرت را براى امتش درپى داشت.
حاجت خود را از سلطان بخواهد،نزد سلطان بازگو كند،خداوند در روز قيامت گامهايش را استوار مى‌گرداند.در محضر او به جز اين مطالب،سخنى بيان نمى‌شد و از هيچ‌كس غير از اين مطالب را نمى‌پذيرفت. مردم او را زيارت مى‌كردند و جز با شيرين‌كامى از او جدا نمى‌شدند و در حالى خارج مى‌شدند كه راهنمايى شده و فهم عميق يافته بودند. امام حسين عليه السّلام فرمود:از پدرم پرسيدم كه رفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بيرون از خانه چگونه بود؟ فرمود:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زبان خود را به جز در آنچه به او مربوط‍‌ بود نگه مى‌داشت و ميان مردم همبستگى ايجاد مى‌كرد و ايجاد تفرقه نمى‌نمود و بزرگ هرقومى را گرامى مى‌داشت و او را به آنها مى‌گماشت و مردم را از فتنه‌ها برحذر مى‌داشت.از مردم بر حذر بود،بدون اينكه روى خوش و اخلاق نيكويش را از آنان دريغ كند و حال يارانش را جويا مى‌شد و از امور جارى ميان مردم سؤال مى‌نمود،آنگاه امور پسنديده را تأييد مى‌كرد و امور ناپسند را قبيح و سست مى‌شمرد. در كارها ميانه‌رو بود و از تشتت و پراكندگى به دور بود.هرگز غفلت به خود راه نمى‌داد تا ديگران دچار غفلت و تنبلى نشوند.براى هرحالت و پيشامدى،برنامه‌اى آماده داشت.درمورد حق كوتاهى نمى‌كرد و از آن پيشى نمى‌گرفت. همنشينان او بهترين افراد بودند.برترين آنها نزد او،خيرخواه‌ترين آنان بود و ارزشمندترين آنها نزد وى كسى بود كه يارى و همكارى او با ديگران،بيشتر و بهتر باشد. امام حسين عليه السّلام مى‌فرمايد:از پدرم پرسيدم كه نشستن پيامبر چگونه بود؟ فرمود:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نمى‌نشست و برنمى‌خاست مگر با ياد خداوند متعال و جايى را مخصوص خود قرار نمى‌داد و از اين كار نهى مى‌فرمود و هرگاه به مجلسى وارد مى‌شد،هرجاى مجلس كه خالى بود مى‌نشست و به اين كار امر مى‌نمود.به هركدام از اهل مجلس،در خور شأن او توجه و التفات مى‌نمود تا كسى گمان نكند كه ديگرى از او گرامى‌تر است.هركس نزد وى مى‌نشست،يا براى بيان حاجتى با وى به سخن مى‌ايستاد،حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنقدر صبر مى‌كرد تا طرف مقابل، خودش بازگردد. و هركس از او چيزى مى‌خواست،خواسته او را برآورده مى‌كرد يا با سخنى نرم و مناسب،او را رد مى‌كرد. مردم از سعه صدر و خلق نيكوى او بهره‌مند بودند و براى آنان همچون پدرى بود كه همگى نزد وى از حق خود برخوردار بودند. مجلسى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آن حضور داشت،مجلس بردبارى و حيا و صبر و امانتدارى بود،(در حضور آن حضرت،كسى صداى خود را بلند نمى‌كرد)، حرمت‌ها شكسته نمى‌شد و لغزشهاى افراد،برملا نمى‌شد و بر سر زبانها نمى‌گشت. همگى در آن(مجلس)ميانه‌رو بودند و در تقوا بر همديگر پيشى مى‌گرفتند و فروتنى مى‌كردند.بزرگان را احترام مى‌نمودند و با كوچكترها مهربانى مى‌كردند و نيازمندان را بر خود ترجيح مى‌دادند و مراقب حال غريب‌ها بودند. امام حسين عليه السّلام مى‌فرمايد:پرسيدم:شيوه رفتارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با همنشينان چگونه بود؟ فرمود:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همواره گشاده‌رو و نرمخو و خوشرفتار بود. بدزبان و تندخو نبود و صدايش را بلند نمى‌كرد. ناسزا نمى‌گفت و عيب‌جويى نمى‌كرد و (بدون دليل)كسى را نمى‌ستود. از آنچه كه نمى‌پسنديد،خود را به غفلت مى‌زد تا كسانى كه به آن مايلند مأيوس نشوند.نفس خود را از سه چيز بازداشته بود: جدال بيهوده،پرگويى و چيزهايى كه به او مربوط‍‌ نمى‌شد و مردم را از سه چيز رهانيده بود: هيچ‌كس را مذمت و عيب‌جويى نمى‌كرد،در جستجوى عيب ديگران نبود و جز در امورى كه اميد پاداش در آن مى‌رفت صحبت نمى‌كرد.هرگاه سخن مى‌گفت،هم‌نشينان او سر فرو مى‌انداختند،گويى بر سر آنها پرنده نشسته باشد و هرگاه سكوت مى‌نمود،آنها سخن مى‌گفتند. نزد او مشاجره لفظى نمى‌كردند. هركس سخن مى‌گفت،ديگران سكوت مى‌كردند تا او كلام خود را تمام كند. نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره خودشان صحبت مى‌كردند(غيبت نمى‌كردند). هرگاه مى‌خنديدند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز مى‌خنديد و از هرچه تعجب مى‌نمودند،تعجب مى‌نمود. هرگاه شخص غريبى با لحنى خشن،با ايشان سخن مى‌گفت و چيزى مى‌خواست،حضرت صبر و مدارا مى‌كرد و حتى اگر مى‌ديد كه يارانش،شخص نيازمند را مى‌رانند، (مانع مى‌شد و)مى‌فرمود: هرگاه نيازمندى را ديديد كه چيزى مى‌خواهد،او را كمك كنيد. مدح و ستايش كسى را قبول نمى‌كرد،مگر اينكه از حد نگذرد (اغراق نكند)و كلام كسى را قطع نمى‌كرد مگر اينكه از حد تجاوز كند كه در اين صورت يا او را نهى مى‌فرمود و يا بلند مى‌شد تا كلام او را قطع كند. امام حسين عليه السّلام مى‌فرمايد: گفتم كه سكوت ايشان چگونه بود؟ (امير المؤمنين عليه السّلام)فرمود: سكوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چهار قسم بود:از روى بردبارى و دورانديشى و تقدير و تفكر. تقدير(اندازه نگاه داشتن)
اول از تو از كسى استقبال ننموده‌اند: ظرفهايى از نور در دست دارند،و بر ناقه‌هايى از نور سوارند كه جهاز آنها از طلاى زرد و ياقوت خواهد بود. مهار آنها از مرواريد تازه،ركاب آنها از زبرجد سبز،در ميان جهاز هر ناقه‌اى يك بالش از سندس و استبرق بهشتى مى‌باشد. و چون وارد بهشت شوى عموم اهل بهشت مسرور و خوشحال مى‌شوند و به يك ديگر بشارت مى‌دهند. براى شيعيان تو خانه‌هايى از جواهر الوان بر فراز ستونهايى از نور نصب مى‌نمايند،آنان در آن هنگامه‌اى كه مردم مشغول حساب باشند از آن خانه‌ها غذا مى‌خورند،شيعيان تو وقتى داخل شوند دائما به نعمت‌هاى بهشتى متنعّم خواهند بود. عموم پيامبران از آدم تا خاتم به زيارت تو مى‌آيند. دو مرواريد هست كه از يك رشته به وجود آمده‌اند،يكى از آنها سفيد و ديگرى زرد رنگ است،در هر يك از آنها هفتاد هزار قصر و در هر قصرى هفتاد هزار خانه مى‌باشد. آن قصرهاى سفيد منزل ما و شيعيان ما خواهند بود،قصرهاى زرد منزل ابراهيم و آل ابراهيم است. فاطمه عليها السّلام گفت: پدر جان! من نمى‌توانم مرگ تو را ببينم و بعد از تو زنده بمانم. پيغمبر اكرم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود: جبرئيل از طرف خداوند رئوف به من خبر داده: اوّل كسى كه از اهل بيت من به من ملحق مى‌شود تو خواهى بود. واى بر آن كسى كه در حق تو ظلم كند. رستگارى از آن شخصى است كه تو را يارى نمايد.
بحارالأنوار (جلد ۴۳) / ترجمه روحانی: ج ۱، ص۸۵۸ در تفسير فرات كوفى از على عليه السّلام روايت شد كه فرمود: روزى پيامبر گرامى اسلام نزد حضرت زهرا رفت و آن بانو را محزون يافت. به فاطمه فرمود: دختر عزيز من! سبب غم و اندوه تو چيست‌؟ فاطمه گفت:روز محشر و برهنگى مردم به خاطرم آمد. رسول خدا فرمود: آرى آن روز روز بسيار بزرگى است. ولى جبرئيل از طرف خداوند رئوف به من خبر داد: هنگامى كه در آن روز زمين شكافته شود،اوّل كسى كه از زمين خارج شود من هستم، بعد از من ابراهيم خليل،بعد از او شوهر تو على بن ابى طالب، آنگاه خداوند مهربان جبرئيل را با هفتاد هزار ملك نزد قبر تو خواهد فرستاد،بر قبر تو هفت قبۀ نور نصب خواهد شد، اسرافيل سه حلۀ نور براى تو مى‌آورد و نزد سر تو توقف مى‌كند و صدا مى‌زند: اى دختر حضرت محمّد بيا به صحراى محشر! تو در حالى از قبر بيرون مى‌آيى كه بدنت پوشيده باشد و از خوف آن روز در امان خواهى بود، اسرافيل آن حله‌ها را به تو مى‌دهد و تو آنها را مى‌پوشى، آنگاه ملكى كه او را زوقائيل مى‌گويند ناقه‌اى براى تو مى‌آورد كه مهار آن از مرواريد و كجاوه‌اى از طلا بر پشت آن نصب شده باشد. تو بر آن ناقه سوار مى‌شوى و زوقائيل در حالى كه در پيش تو هفتاد هزار ملك باشد و علم‌هاى تسبيح در دست داشته باشند مهار آن را خواهد كشيد. هنگامى كه حركت كنى تعداد هفتاد هزار ملك به استقبال تو مى‌آيند و از نظر كردن به تو خوشحال مى‌شوند،هر يك از آنان منقلى از نور بدون آتش در كف دارند كه عود از آن ساطع مى‌شود،هر يك از ايشان تاجى مرصّع از زبرجد بر سر خواهد داشت،آنان در طرف راست تو خواهند بود. و چون مقدارى از راه را طى كنى،مريم بنت عمران با هفتاد هزار حوريه به استقبال تو مى‌آيند و بر تو سلام مى‌كنند و در طرف چپ تو خواهند بود. آنگاه مادرت خديجه دختر خويلد كه در ميان زنان عالم اوّل كسى است كه به خداوند و رسول ايمان آورد،با هفتاد هزار ملك كه علم‌هاى تكبير در دست دارند به استقبال تو مى‌آيند. پس از آنكه نزديك محشر رسيدى،حوّا با هفتاد هزار ملك و آسيه زن فرعون به استقبال تو خواهند آمد و با تو حركت مى‌نمايند. هنگامى كه وارد صحراى محشر شوى منادى از زير عرش ندايى مى‌كند كه خلايق عموما مى‌شنوند و مى‌گويد: چشمان خود را ببنديد تا فاطمه دختر محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و اين زنان مطهّره كه با او مى‌باشند عبور نمايند! در آن روز غير از ابراهيم و شوهرت على بن ابى طالب كسى به تو نظر نخواهد كرد. سپس آدم حوّا را طلب مى‌كند و با مادرت خديجه نزد تو مى‌آيند. آنگاه منبرى از نور براى تو نصب مى‌شود كه هفت پايه داشته باشد،در ميان هر پايه تا پايۀ ديگرى صفهايى از ملائكه ايستاده‌اند،علمهايى از نور در دست خواهند داشت. حوريه‌ها در طرف چپ و راست منبر تو صف مى‌كشند. نزديكترين زنان از طرف چپ به تو حوا و آسيه خواهند بود. هنگامى كه بر فراز منبر روى،جبرئيل از طرف خداوند سبحان نزد تو مى‌آيد و مى‌گويد: اى فاطمه! حاجت خويشتن را بخواه! تو خواهى گفت:پروردگارا! حسن و حسينم را به من نشان بده! حسنين در حالى نزد تو مى‌آيند كه خون از رگهاى گردن حسين فرو مى‌ريزد. حسين مى‌گويد:بار خدايا! امروز حق مرا از آن افرادى كه به من ظلم و ستم كردند بگير. در همين زمان است كه درياى غضب حضرت پروردگار به جوش مى‌آيد،براى غضب خداوند است كه ملائكه و جهنّم نيز به خروش مى‌آيند. جهنّم نعره مى‌زند و زبانه مى‌كشد و به صحراى محشر مى‌آيد. آنگاه قاتلين حسين را با فرزندان و فرزندان فرزندان آنان مى‌ربايد. ايشان مى‌گويند: پروردگارا! ما كه در زمان قتل حسين خلق نشده بوديم‌؟! خداوند قهار به زبانۀ آتش دستور مى‌دهد: اين گونه افراد را كه چشمشان كبود و صورتشان سياه است بگيريد! موهاى جلوى سر ايشان را بگيريد و بكشيد و به صورت در طبقات پايين جهنّم بيفكنيد! زيرا سختگيرى ايشان بر دوستان حسين از جنگيدن پدرانشان با خود حسين شديدتر بود. پس از اين جريان جبرئيل به تو مى‌گويد: حاجت خود را بخواه! تو مى‌گويى: پروردگارا! من شيعيان خود را مى‌خواهم. خداوند رئوف مى‌فرمايد: من گناه آنان را آمرزيدم. تو مى‌گويى:بار خدايا! من شيعيان خود و دوستان ايشان را مى‌خواهم. خداوند سبحان مى‌فرمايد: برو هر كدام از آنان را كه دست به دامن تو شود،او را وارد بهشت كن! در آن روز عموم خلايق آرزو مى‌كنند: كاش از شيعيان و دوستان فاطمه بودند! آنگاه تو با شيعيان و دوستان و فرزندان خويشتن و شيعيان على در حالى حركت مى‌كنيد كه خوف و بيم آنان بر طرف شده باشد،عورت‌هاى ايشان پوشيده شده،سختى‌هاى قيامت بر ايشان آسان مى‌شود و از هول و ترسهاى قيامت به آسانى خواهند گذشت،در آن روز مردم عموما دچار ترس مى‌شوند ولى ايشان نمى‌ترسند،مردم عموما در آن روز تشنه‌اند ولى ايشان سيراب خواهند بود. آن زمان كه نزديك در بهشت مى‌رسى تعداد دوازده هزار حوريه به استقبال تو مى‌شتابند،آن حوريه‌ها قب
بحارالأنوار (جلد ۴۹) / ترجمه خسروی: ج ۱، ص۵ عيون اخبار الرضا:ج ۱ ص ۱۳ بزنطى ميگويد:بحضرت جواد عرض كردم گروهى از مخالفين شما معتقدند كه لقب رضا را مأمون بپدر شما داد چون راضى شد كه ولى عهد او باشد فرمود بخدا دروغ گفته‌اند و كار نابجائى كرده‌اند خداوند بزرگ او را رضا ناميده زيرا او مورد رضايت خدا بود در آسمانها و مورد پسند پيامبر اكرم و ائمه طاهرين بود در زمين. عرض كردم مگر تمام آباء و اجداد شما از ائمه طاهرين عليهم السّلام مورد پسند خدا و پيامبر و ائمه نبودند. فرمود چرا عرض كردم پس چرا پدرت را بين آنها رضا لقب داده‌اند فرمود چون مخالفين نيز او را چنان پسنديدند كه دوستان و موافقين نيز پسنديدند ولى اين موفقيت براى هيچ كدام از آباء گرامش دست نداد بهمين جهت در ميان ائمه برضا ملقب شد.
اصول کافی / ترجمه مصطفوی: ج ۳، ص۲۲۱ مردى خدمت پيغمبر صلى اللّٰه عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللّٰه! فاميل من تصميم گرفته‌اند بر من حمله كنند و از من ببرند و دشنامم دهند. آيا من حق دارم آيا را ترك گويم‌؟ فرمود: در آن صورت خدا همه شما را ترك ميكند، عرض كرد: پس چه كنم‌؟ فرمود، بپيوند با هر كه از تو ببرد و عطا كن بهر كه محرومت كند و در گذر از هر كه بتو ستم نمايد، زيرا چون چنين كنى، خدا ترا بر آنها يارى دهد.
الإرشاد / ترجمه رسولی محلاتی: ج ۲، ص۲۲۳ بدان كه حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام عابدترين مردمان زمان خود و فقيه‌ترين ايشان و باسخاوت‌تر و گرامى‌ترين مردمان آن زمان بود،و روايت شده كه آن حضرت نافله‌هاى شب را مي خواند و آنها را بنماز صبح متصل مي كرد، سپس تعقيب نماز ميخواند تا خورشيد بزند آنگاه بسجده مي رفت و مشغول بدعاء و حمد مي شد و سر بر نميداشت تا نزديك ظهر. و بسيار دعا مي كرد و مي گفت: «اللهم ان أسألك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب» (يعنى بار خدايا از تو در خواست ميكنم راحتى و آسودگى هنگام مرگ و عفو و گذشت هنگام حساب را) و اين دعا را چند بار ميگفت،و از دعاهاى آن حضرت عليه السّلام است كه ميگفت: «عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك» (يعنى گناه بنده‌ات بزرگ است،پس بايد گذشت و عفو تو نيز نيكو باشد) و از ترس خدا چندان ميگريست كه محاسنش از اشك چشمش تر ميشد. و آن حضرت مهربانترين مردم بخانواده و خويشاوند خود بود،و از فقراى مدينه در شبها تفقد و نوازش ميفرمود،و زنبيلهائى كه در آن پول طلا و نقره و آرد و خرما بود براى ايشان مى‌برد و بآنان ميرساند و آنان نميدانستند از كجا مى‌آيد و چه كسى مى‌آورد.
بحارالأنوار (جلد ۴۸) / ترجمه خسروی: ج ۱، ص۱۲۸ شريف مرتضى در غرر مينويسد:كه ايوب هاشمى گفت: شخصى بنام نفيع انصارى بدر خانه هارون الرشيد آمد، در همين موقع موسى بن جعفر عليه السّلام كه سوار الاغ بود رسيد دربان احترام شايسته‌اى بامام كرد و با عجله براى او اجازه ورود خواست. نفيع از عبد العزيز بن عمر پرسيد اين پيرمرد كيست‌؟گفت: اين بزرگترين اولاد ابى طالب و بزرگتر از اولاد محمّد است موسى بن جعفر،گفت: من از اين بنى عباس عاجزتر نديده‌ام اين قدر احترام ميكنند نسبت بشخصى كه قدرت دارد آنها را از سرير سلطنت بزير آورد وقتى از پيش هارون خارج شود باو توهين خواهم كرد. عبد العزيز گفت: اين كار را نكن اينها خانواده‌اى هستند كه كمتر كسى متعرض آنها شده كه ننگى براى خود تا ابد بجاى نگذاشته باشد. حضرت موسى بن جعفر خارج شد، نفيع لجام الاغش را گرفت و گفت:تو كه هستى آهاى‌؟ فرمود: اگر منظورت نژاد است من پسر محمّد حبيب اللّٰه و پسر اسماعيل ذبيح اللّٰه و پسر ابراهيم خليل اللّٰه هستم و اگر منظورت وطن من است،همان محلى است كه بر مسلمانان و تو اگر مسلمان باشى لازم است زيارت و حج در آن محل، اگر منظورت اينست كه بر من فخر كنى بخدا قسم بى‌دينهاى قوم من راضى نشدند همطراز باشند با مسلمانان قوم تو كه گفتند:يا محمّد براى مبارزه با همطرازان خودمان را از قريش بفرست، اگر منظورت آوازه و شهرت است ما كسانى هستيم كه خداوند واجب كرده بر ما صلوات بفرستند در نمازها ميگوئى: اللهم صلّ‌ على محمّد،و آل محمّد، ما همان آل محمّد هستيم الاغ را رها كن. نفيع لجام مركب را رها كرد دستش برعشه افتاد با كمال خوارى براه خود ادامه داد عبد العزيز باو گفت:بتو نگفتم‌؟!!