یه روز سید میلاد اومد سراغم.
دیدم خیلی خوشحاله،
گفتم:چت شده سید خیلی خوشحالی؟
گفت :حاجی سالها منتظر این لحظه بودم، بالاخره مادرم راضی شد و دعای شهادت برام کرد.
گفتم :چطور مگه؟
سید گفت : ده سال بود ازش می خواستم برام دعا کنه تا شهید بشم ولی راضی نمی شد.
مادر میگفت: این دیگه چه درخواستی هست که از من داری، آخه من یک مادرم چطور دلم بیاد برای جوانم این طور دعا کنم. دعا می کنم ان شاء الله زود داماد بشی و...
سید ادامه داد: اما نمی دانم چی شده بود امروز مادر دست به دعا برد و زیر لب دعای شهادت برام کرد.
حالا که مامانم برام دعا کرده، من مطمئنم با شهادت از این دنیا خواهم رفت، دعای مادر رد خور نداره...
📕 مهمان شام زندگینامه شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی ص ۴٨
🇮🇷 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
#شهدا
#مذهبی
#دهه_کرامت
https://eitaa.com/sallavat