#فقه_و_تمدن
#مناسبات_فقه_و_تمدن
#عباسعلی_مشکانی_سبزواری
🔅🔅🔅
📌
فقه معطوف به تمدن-3
🔹 آنچه بر اهمیت این رسالت میافزاید این است که اسلام دین جاوید الهی است و برای زندگی انسان در همه عصرها و برای همه جوامع اعم از مدرن و سنتی، توسعه یافته و توسعه نایافته، قوانین و مقررات دارد، هر چند تمام آنها بطور صریح بیان نشده و نیازمند کشف و استخراج میباشد.
🔹 وظیفه مهم فقه آن است که تمامی احکام و مقررات مورد نیاز جامعه انسانی در تمامی جنبهها را در هر عصر و زمانی، متناسب با مقتضیات زمانی و مکانی و نیازهای واقعی انسان، ارائه داده و به صحنه زندگی وارد نماید.
🔹 خلاصه اینکه رسالت فقه تبیین قوانین و باید و نبایدهای دین در صحنه زندگی فردی و اجتماعی انسان، جهت عمل نمودن به آنهاست و غایت آن دستیابی به پیامدهای دینمداری و التزام به شریعت است که همان کسب کمالات روحی و معنوی و رسیدن به قرب الهی است.
5.تمدن
از لحاظ لغوی واژه «تمدن» معانی مختلفی را در برمیگیرد، اما اصلیترین معنایی که محققان بر آن اتفاق نظر دارند، شهرنشین شدن و اقامت در شهر (مدنیّت) است. پژوهشگران درباره تعيين ريشه لغوي كلمه «مدنيت»، اختلاف نظر دارند؛ برخي آن را به «مدن» به معناي اقامت گزيدن در مكاني، باز ميگردانند. برخي ديگر آن را به «دان» باز ميگردانند كه ريشة واژة دين و به معناي خاضع شدن و اطاعت نمودن است. بر همین پایه، این کلمه معادل واژه «شهرآیینی» و به معنای «حسن معاشرت» است. این واژه از کلمه لاتین «civilis» که برگرفته از «Civis» یا «Civitais» میباشد، مشتق شده است. بنابراین در فرهنگهای لغت، زندگی «متمدن» در برابر زندگی بربرهای وحشی که فاقد زندگی شهرنشینیاند، به کار برده میشود.
🔹 در باب مفهوم تمدن نیز با تلقیهای گوناگونی روبرو هستیم که این تفاوتها اغلب به دلیل وجود رویکردهای مختلف در تعاریف است. اصطلاح تمدن از قرن هجدهم و در عصر روشنگری پدید آمد، هر چند واقعیت آن از گذشته موجود بوده است. در یک معنا تمدن با فرهنگ مترادف پنداشته شده است. طبق این انگاره تمدن یا فرهنگ عبارت است از ترکیب پیچیدهای شامل علوم، اعتقادات و هنرها، اخلاق و قوانین وآداب و رسوم و عادات و اعمال دیگری که بوسیله انسان در جامعه به دست میآید. نمود جلوههای مادی فرهنگ و تجسم آن در شهرنشینی از دیگر از دیگر معانی فرض شده برای تمدن میباشد.
🔹 دیدگاهی دیگر، برای تمدن، معنایی فراگیر قائل است. بر اساس این دیدگاه علاوه بر جنبه نرم و فرهنگی حیات اجتماعی، مجموعه عناصر اقتصادی، سیاسی، تکنیکها، سازمانهای اجتماعی و خلاصه جنبههای سخت نیز در گستره تمدن جای میگیرند. طبق این نظر تمدن عبارت است از: مجموعهای از پدیدههای اجتماعی که قابل انتقال بوده و جنبههای مذهبی، اخلاقی، زیباشناسی، فنی-علمی مشترک در یک جامعه یا چند جامعه مرتبط با یکدیگر را به خود میگیرد.
🔹 در نگاه دیگری –که صحیحترین دیدگاه به نظر میرسد- به مجموعه بزرگی از نظامهای اجتماعی (سیاسی، اقتصادی، حقوقی، تربیتی، عبادی و ...) که از نظر جغرافیایی واحد کلانی را در یک قلمرو پهناور در برمیگیرد، و فرهنگی واحد بر تمامی اجزای آن سیطره دارد، تمدن اطلاق میشود. طبق این تعریف، تمدن چیزی جز تشکیل و تلفیق نظامهای اجتماعی، تحت سیطره فرهنگی خاص (مثلاً فرهنگ اسلامی) نیست. بر اساس تعاریف فوق، میتوان به چند ویژگی مفهوم تمدن اشاره نمود:
الف) تمدن آنچنان که از کلمه لاتینی شهرنشین بودن یا شهروندان (civis) و شکل وصفی آن (civilis) مشتق میشود، متقوّم به شکلگیری نظام اجتماعی قانونمند است.
ب) گستره یک تمدن به مراتب بیشتر از یک حکومت و بالطبع عمر طولانیتری از عمر حیات اجتماعی یک جامعه خاص دارد.
ج) تمدن یک جنبه سخت و یک جنبه نرم دارد. فرهنگ به عنوان جنبه نرم یک تمدن، زیربنای ساخت یک تمدن است که به طور یکسان بر تمامی اجزای آن نظارت و سیطره داشته و آنها تحت تاثیر خود دارد. به عبارت دیگر بُعد عقلانیت یک تمدن –که اساس یک تمدن است- بازگشت به بعد فرهنگی آن دارد. البته تمدن تنها به این جنبه نباید خلاصه شود، بلکه جنبه های سخت تمدن همچون ساختارها، محصولات و ... هم مطرح میباشد.
د) هر تمدنی دارای نظامات اجتماعی متعددی میباشد که اساساً همین نظامات هستند که تمامیت یک تمدن را محقق میسازند، مانند نظامهای حقوقی، تربیتی، اقتصادی، سیاسی و دیگر نظامات کلان و خرده نظامات که به صورت هماهنگ و تحت سیطره فرهنگی خاص (مثلاً فرهنگ اسلامی در تمدن اسلامی) تعیّن بخش میباشند.
ذ) چنانکه گذشت، شکل گیری یک تمدن محصول وجود و هماهنگی نظامات اجتماعی مختلف و خاصی است که در صورت فقدان و یا ناهماهنگی و یا عدم مشروعیت و مقبولیت اجتماعی، هرگز تمدنی شکل نخواهد گرفت.
@salmanraoofi
باسمه تعالی
نمیدانم دنیا چگونه است برای شهید بحری حوزه تکانی نخورد
برای شهید تولایی کانال بحوث به هر دری زد که آقایان بجنبند و کار اساسی انجام دهند کاری انجام نشد نه مراجع معظم تقلید نه جامعه مدرسین نه مدیر حوزه در حد یک پیام رسمی اقدام نکردند
https://eitaa.com/salmanraoofi/1928
https://eitaa.com/salmanraoofi/2028
https://eitaa.com/salmanraoofi/2118
ولی این طلبه بزرگوار اینطور مورد حمایت واقع شد
گرچه باز هم کار اساسی در این باب انجام نشد
کار اساسی این است که همه مراجع معظم تقلید، جامعه مدرسین، شورای عالی حوزه و مدیر حوزه های علمیه و بزرگان و علمای بلاد
در یک نامه به رئیس جمهور و وزیر ارتباطات بخواهند سند ملی زیرساختهای فضای مجازی در یکسال پیاده شود و گزارشش به بزرگان و مردم ارائه گردد
نمی دانم چرا بزرگان هماهنگ و یکصدا عمل نمی کنند وقتی یک مرجع درباره فضای مجازی فریاد می زند اگر فردا هم بزرگ دیگری پیگیری کند و همه بزرگان و نهادهای حوزوی در یک هفته پای یک مساله پافشاری کنند خیلی مسائل حل می شود
متاسفانه فضای مجازی فضای رواج دروغ، تهمت، فحشا و منکرات شده و مسئول شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی فضای مجازی که رئیس جمهور باشد فقط نظاره می کند
خدا می داند حسب قواعد مسلم شرعی به دلیل نبستن فضای منکرات با وجود مسئولیت و قدرت در نامه عمل رئیس جمهور و وزیر ارتباطات چه منکراتی ثبت خواهد شد
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
سلمان رئوفی
۱۳۹۸/۲/۸
@salmanraoofi
باسمه تعالی
امروز برای مساله ای محتاج دعای بزرگواران هستم
از همه بزرگواران التماس دعا دارم
@salmanraoofi
باسمه تعالی
چند روزی است خبر اخراج یک طلبه از یک مدرسه معروف و خوش سابقه انقلابی خبر ساز شده
بنده نه آن طلبه را می شناسم و نه مدیر را البته از قضایا بیشتر از بقیه طلاب از طرق موثقی مطلع شدم از جمله از اعتذار مدیر محترم آن مدرسه درباره این اخراج
کفالت و پدری ایتام آل محمد صبر و حوصله بیشتری می خواهد فرزند هر چقدر هم متمرد، وقتی منحرف نیست نباید به وسیله پدر از خانه خود بیرون رانده شود
اخراج آن هم ده روز قبل از امتحانات
و سختگیری شدید برای معمم شدن
و اعلام عدم مجوز حضور معمم بر سر امتحانات
حقا و انصافا برخورد اخلاقی مورد انتظار از مدیر محترم یک مدرسه مهم با سوابق درخشان نیست
بر فرض که مساله تمرّد در معمم شدن بوده، کما اینکه در مدرسه شایع شده و به آن طلبه گفته شده و بعضی اساتید آنجا اعلام کرده اند
اینکه خلاف قانون مدرسه باشد خلاف قانون مرکز مدیریت که نبوده، اخراج سازوکار قانونی خود را دارد
نباید سلیقه ای و غیر قانونی کار کرد و بر قوانین وضعی شخصی، آنقدر سخت گرفت خصوصا که تایید دو عالم اخلاقی و ارشاد آیت الله مصباح هم برای معمم شدن وجود داشته
اگر مساله این بوده هزار راه بود و هست چرا باید با چنین مساله ای که خلاف شرع نیست ولو خلاف قانون مدرسه باشد چنین آهنین برخورد شود بالاخره صبر کردن تا پایان امتحانات مشکلی ایجاد نمی کرد و دوماه زودتر از قانون عمومی، معمم شدن مساله ای نیست که شایسته اخراج باشد
چرا باید حیثیت یک طلبه به دلیل معمم شدن ولو خلاف قانون یک مدرسه با اعلام اخراج از بین برود
طلبه زن و بچه دارد و آینده حوزوی او هم باید لحاظ شود هر طلبه در این اوضاع یک سرمایه برای امام زمان عج است که باید تا می توان حفظش کرد
کاش با پذیرش طلبه به حضور و دادن یک نامه محترمانه برای نبودن سال بعد در این حوزه و درخواست از طلبه برای اعلام رفتن شخصی نه اخراج مدیر
و حل مساله به صورت شخصی بین مدیر و آن طلبه قضیه فیصله می یافت
اگر تحمل معمم شدن بعضی طلاب را به هر دلیل و توانایی اقناع طلبه را نداریم
تحمل حضور تا پایان امتحانات را باید داشته باشیم
اگر هم قضیه حضور یکی از افراد موثر نشست اساتید بوده
که ان شاءالله نباشد
مدیر یک مدرسه نباید اعتبار خود را صرف یک فرد بزرگوار از یک مجمع صنفی کند که اعتراض مراجع معظم تقلید را هم در مواردی به همراه داشته
نباید طلبه را از خود راند و به هر دلیلی به حضور نپذیرفت
به هر حال برخوردهای اینچنینی ولو قانونی در حوزه علمیه نباید جایگزین حل اختلافات با رویکرد پدرانه، دلسوزانه و اخلاقی با طلاب شود اگر خدای ناکرده این مسائل رویه عمومی شود هر روز حوزه متشنج خواهد بود و شالوده همه امور به هم می ریزد
قبلا این نحو برخوردها در معصومیه تشنج آفرین شد
عرض بنده خدمت مدیر محترم این است که رویکرد خود را عوض کنند و مساله را پدرانه، دلسوزانه، کریمانه به نفع این طلبه و حوزه با رویکرد اخلاقی پایان دهند
طلاب هم با حفظ احترام و حزم، درایت و در نظر گرفتن مصالح خود و حوزه ها طوری عمل کنند که هزینه سازی نشود
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
سلمان رئوفی
۱۳۹۸/۲/۹
@salmanraoofi
#فقه_و_تمدن
#مناسبات_فقه_و_تمدن
#عباسعلی_مشکانی_سبزواری
🔅🔅🔅
📌 فقه معطوف به تمدن-4
6.مولفه های تمدن
🔹 برای تمدن مولفههای مختلفی ذکر شده است. در یکی از دیدگاههای مشهور، بر نظام های مختلف اجتماعی از قبیل نظام اقتصادی، نظام حقوقی، نظام تربیتی، نظام سیاسی و دیگر نظامات خرد و کلان اجتماعی مانند نظام خانواده و... به عنوان ارکان و سازه های مهم تمدنی تاکید شده و این نظامها را با حاکمیت و نظارت فرهنگی خاص، در صورتبندی ساختار تمدن ضروری دانسته اند. از دیگر سازه های اصلی تمدن، نظام دینی (نظام باورهای جمعی) است. در کنار نظام دینی، نظام اخلاقی تمدن نیز در شکل گیری تمدنها بسیار موثر است. دیگر از نظام های مهم تمدنی که در هر تمدنی نقش آفرین بوده، نظام معنوی و عبادی تمدن است که در قالبهای مختلف مراسم و مناسک دینی و گاه در قالب های دیگری همچون حرکت های عرفانی و صوفیگرانه، حرکتهای زاهدانه و راهبانه، و یا حتی جنبشها و جریان های اجتماعی و مذهبی، ظاهر میگردد. نظام معنوی و عبادی، ناظر به نظام گرایشها، بینشها و کنشهای روحی و باطنی یک تمدن است که از رهگذر آن نیازهای روحی و نیازهای روانی جمعی و تمدنی تامین میشود. نکته مهم دیگر در باب سازههای تمدنی، توجه به جایگاه افراد جامعه در شکلگیری تمدن است. چنین نیست که اگر بر تمدن تاکید میشود و یا نظام های مختلف اجتماعی مانند نظام سیاسی، اقتصادی، حقوقی، تربیتی، عبادی و ... مورد تاکید قرار میگیرد، جایگاه افراد و سهم آنها در شکل گیری تمدن نادیده گرفته شده باشد.
خلاصه اینکه هر تمدنی متشکل از مجموعهای از نظامهای اجتماعی، همچون نظام اقتصادی، نظام حقوقی، نظام تربیتی، نظام عبادی و همین طور نظام سیاسی است و اساساً همین نظام ها هستند که تمامیت یک تمدن را شکل میدهند.
🔹 با برشمردن، موارد فوق، سوال اصلی تحقیق به طور شفاف تری خود را مینمایاند: آیا فقه توانایی تاسیس تمدن و یا حداقل تولید بخشی از نظامهای تمدنی و یا توانایی تامین نرمافزاری و سختافزاری یک تمدن را دارد یا خیر؟
🔹 با رصد و مطالعه سازه ها و مولفه های تمدنی، آنچه در باب نسبت فقه و تمدن میتوان ادعا کرد، نظام سازی فقه در راستای تکمیل سازههای مختلف تمدن است. به بیان دیگر، اگر ما بتوانیم اثبات کنیم که فقه شیعه توانایی تولید و تاسیس نظامهای مختلف اجتماعی، اعم از حقوقی، سیاسی، اقتصادی، عبادی، تربیتی و ... را دارد، به جایگاه رفیع و نقش عمیق فقه در باب تمدن سازی پی خواهیم برد.
@salmanraoofi
ادامه در زیر👇👇👇
#فقه_و_تمدن
#مناسبات_فقه_و_تمدن
#عباسعلی_مشکانی_سبزواری
🔅🔅🔅
📌 فقه معطوف به تمدن-5
✳ دیدگاههای مختلف در رابطه با نسبت فقه و تمدن
قبل از هر چیز، بیان دیدگاههای مختلف در باب نسبت فقه و تمدن، حالت دقیق و روشنتری به فضای بحث خواهد داد. درباره تمدن و نسبت فقه با آن، گسترهای از نظریات متصور است که به اجمال آنها را در سه دسته میتوان خلاصه کرد:
1.انکار نسبت فقه و تمدن
🔹 گروهی رابطه بین فقه و تمدن را نفی میکنند و معتقدند اصولاً مقوله تمدن و مقوله سرپرستی اجتماعی با مقوله فقه بیگانه است و فقه ارتباطی با مقوله تمدن، حیات اجتماعی و تکامل معیشت ندارد. این گروه از تمدن و تمدن سازی تفسیر خاصی داشته، آن را عهده دار معیشت و فقه را عهدهدار سعادت میدانند و هیچ ارتباطی بین معیشت و سعادت برقرار نمیبینند. از نظر این گروه، حتی اگر فقه در گوشهای از معیشت دخالت کند، آن دخالت عرضی است و جزو مقولات حقیقی فقه نمی آید. به بیان دیگر، اگر فقه در امور تمدنی و اجتماعی نظری داشته باشد، این اظهار نظر بالعرض است و در واقع فقه از موضوعی از سخن گفته که از جنس خودش نیست.
🔹 اصل تفکیک بین مقولات بالذات و بالعرض یک نظریه غربی و وارداتی است که برخی از اندیشمندان مسلمان با پیروی از آن، مقولات دینی را به دو دسته تقسیم کرده اند: مقولات مربوط به سعادت که ذاتی دین و مقولات مربوط به معیشت که بیرون از سعادت و از مباحث عرضی دین است. این نگاه به فقه نیز تسرّی پیدا کرده است.
🔹 نگاه دیگری نیز در بین است که اساساً ارتباط بین دیانت و سعادت را نیز منقطع دانسته و بر این باور است که بشر برای رسیدن به سعادت، نیازمند دیانت نیست، چه اینکه در نگاه این دسته، سعادت، تنها سعادت در معیشت است که آن هم با عقل جمعی و بشری قابل دستیابی است و به قانون و برنامههای وحیانی و الهی (که در لسان ما همان فقه است) نیازی نیست. این نگاه، نگاه مادیگرایان و منکرین اصل شریعت است. اما موضوع بحث ما اندیشمندان مسلمانی هستند که اصل فقه و شریعت را قبول دارند، اما ضرورت آن برای مقوله معیشت را قبول نداشته، رابطه بین سعادت و معیشت را منقطع میدانند، در نتیجه رابطه بین دین و دنیا و بالتبع نسبت بین فقه و تمدن را منتفی میدانند.
🔹 طرفداران این نظریه معتقدند که فقه و سعادت به هم گره خردهاند و مقوله تمدن و معیشت نیز در هم آمیختهاند و این دو کاملاً دو حوزه مستقل دارند. سعادت به عهده فقه و تکامل معیشت به عهده تمدن است و تمدن برخاسته از خرد خود انسانهاست؛ یعنی شیوهها و آیین مهندسی اجتماعی و رهبری جامعه در امور معیشتی و اجتماعی از خرد مستقل بشر تغذیه میکند.
@salmanraoofi
ادامه در زیر👇👇👇
#فقه_و_تمدن
#مناسبات_فقه_و_تمدن
🔅🔅🔅
📌 فقه معطوف به تمدن-6
2.پذیرش نسبت حداقلی بین فقه و تمدن
🔹 نظریه دیگر در زمینه نسبت فقه و تمدن، پذیرش نسبت حداقلی بین فقه و تمدن است. طرفداران این نظریه، بین فقه و تمدن ارتباطی کلی در نظر میگیرند؛ یعنی معتقدند که فقه در کل با تمدن و زندگی اجتماعی بشری ارتباط دارد. آنها اصل ارتباط معیشت و فقه، و فقه و تمدن را میپذیرند، اما نقش فقه را در برنامه ریزی تمدنی و سرپرستی تکامل معیشت و هدایت تکامل زندگی اجتماعی نقشی بی اثر میدانند، یعنی معتقدند فقه فقط جنبه نظارتی دارد نه جنبه برنامه دهی و برنامه ریزی و مدیریت. بلکه انسان با مدد از توانایی هایی که خدا بدو عطا کرده، از جمله عقل، تجربه، حس و خردورزی و اندیشه هایش میتواند به تمدن سازی پرداخته و معیشت خود را اداره بکند. فقط در این مسیر ممکن است در مواردی راهکار و یا راهبرد انتخابی برای معیشت با سعادت معنوی و اخروی تعارض داشته باشد که در این موارد فقه نقش نظارتی خود را ایفا کرده و آن را تصحیح میکند.
🔹 این گروه معتقدند نقش فقه نظارت بر تمدن و معیشت است نه سرپرستی تکامل و برنامهریزی آن. تمدنسازی و برنامهریزی معیشت، تولید و برنامهریزیِ خردمندانه و مربوط به حوزه اندیشه و تجربههای بشری است. انسانها با تکامل اندیشهها و تجربه ها، راهبردهای جدید را به سوی تمدنسازی و تکامل معیشت، بدست می آورند و حتی گزینش میکنند و فقه صرفاً نقش نظارتی دارد. یکی از دلایل اصلی این رویکرد، عدم توجه به موضوعات اساسیای است که پیشفرض های ارتباط فقه و دنیا و بالتبع ارتباط فقه و تمدن را بیان میکند. این گروه توجه نکرده و ندیدهاند که حوزه فقه، چه هدایتها و مناسبات وثیقی در رابطه با تولید،کنترل، هدایت و تکامل اجتماعی زندگی بشری و جوامع انسانی به دست داده است. آنها به این موضوع نپرداختهاند که در یک نگاه کلیتر دخالت دین در تکامل ضروری است یا خیر؟ آنگاه اگر این دخالت ضروری بوده و دخالتی باشد که حوزه فقه را تعریف میکند، منطق فقه را توسعه دهند و با منطق توسعه یافتهتر به سراغ واکاوی منابع رفته و به صید و تماشای روابط و مناسبات فقه با حوزه تمدنی و اجتماعی زندگی بشری بنشینند.
....
ادامه دارد
@salmanraoofi
#احادیث_فقه_حکومتی
#فقه_حکومتی
#عملیات_ویژه 6
🔅🔅🔅
8/ فی المغازی ، قال الواقدىّ : حدّثنا إسماعيل بن عبد الله بن جبير، عن موسى بن جبير، قال: بلغ رسول الله صلّى الله عليه و سلّم أنّ سفيان بن خالد بن نبيح الهذلىّ، ثم اللّحيانىّ، و كان نزل عرنة و ما حولها فى ناس من قومه و غيرهم، فجمع الجموع لرسول الله صلّى الله عليه و سلّم، و ضوى إليه بشر كثير من أفناء الناس. فدعا رسول الله صلّى الله عليه و سلّم عبد الله بن أنيس، فبعثه سريّة وحده إليه ليقتله، و قال له رسول الله صلّى الله عليه و سلّم : انتسب إلى خزاعة . فقال عبد الله بن أنيس : يا رسول الله ما أعرفه، فصفه لى. فقال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم: إنك إذا رأيته هبته و فرقت منه و ذكرت الشيطان . و كنت لا أهاب الرجال ، فقلت: يا رسول الله، ما فرقت من شيء قطّ . فقال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم : بلى ، آية بينك و بينه أن تجد له قشعريرة إذا رأيته. و استأذنت النبىّ صلّى الله عليه و سلّم أن أقول ، فقال : قل ما بدا لك . قال : فأخذت سيفي لم أزد عليه ، و خرجت أعتزى إلى خزاعة، فأخذت على الطريق حتى انتهيت إلى قديد، فأجد بها خزاعة كثيرا، فعرضوا علىّ الحملان و الصحابة، فلم أرد ذلك و خرجت حتى أتيت بطن سرف، ثم عدلت حتى خرجت على عرنة، و جعلت أخبر من لقيت أنّى أريد سفيان بن خالد لأكون معه، حتى إذا كنت ببطن عرنة لقيته يمشى، و وراءه الأحابيش و من استجلب و ضوى إليه. فلمّا رأيته هبته، و عرفته بالنّعث الذي نعت لى رسول الله صلّى الله عليه و سلّم. و رأيتنى أقطر فقلت صدق الله و رسوله! و قد دخلت فى وقت العصر حين رأيته، فصلّيت و أنا أمشى أومئ إيماء برأسى، فلمّا دنوت منه قال: من الرجل؟ فقلت: رجل من خزاعة، سمعت بجمعك لمحمّد فجئتك لأكون معك. قال: أجل، إنى لفى الجمع له. فمشيت معه، و حدّثته فاستحلى حديثي، و أنشدته شعرا، و قلت: عجبا لما أحدث محمّد من هذا الدين المحدث، فارق الآباء و سفّه أحلامهم! قال: لم يلق محمّد أحدا يشبهني! قال: و هو يتوكأ على عصا يهد الأرض، حتى انتهى إلى خبائه، و تفرّق عنه أصحابه إلى منازل قريبة منه و هم مطيفون به، فقال: هلمّ يا أخا خزاعة! فدنوت منه فقال لجاريته: احلبى! فحلبت ثم ناولتني، فمصصت ثم دفعته إليه، فعبّ كما يعبّ الجمل حتى غاب أنفه فى الرّغوة ، ثم قال: اجلس. فجلست معه، حتى إذا هدأ الناس و ناموا و هدأ، اغتررته فقتلته و أخذت رأسه، ثم أقبلت و تركت نساءه يبكين عليه، و كان النّجاء منّى حتى صعدت فى جبل فدخلت غارا. و أقبل الطلب من الخيل و الرجال توزّع فى كلّ وجه، و أنا مختف فى غار الجبل، و ضربت العنكبوت على الغار، و أقبل رجل و معه إداوة ضخمة و نعلاه فى يده، و كنت حافيا، و كان أهمّ أمرى عندي العطش، كنت أذكر تهامة و حرّها، فوضع إداوته و نعله و جلس يبول على باب الغار، ثم قال لأصحابه: ليس فى الغار أحد. فانصرفوا راجعين، و خرجت إلى الإداوة فشربت منها و أخذت النعلين فلبستهما، فكنت أسير الليل و أتوارى النهار حتى جئت المدينة فوجدت رسول الله صلّى الله عليه و سلّم فى المسجد، فلما رآني قال: أفلح الوجه! قلت: أفلح وجهك يا رسول الله! فوضعت رأسه بين يديه، و أخبرته خبري، .»
🔹 ترجمه حدیث در پست بعدی
@salmanraoofi
#احادیث_فقه_حکومتی
#فقه_حکومتی
#عملیات_ویژه 6
🔅🔅🔅
در مغازی واقدى آمده که گويد : « اسماعيل بن عبد الله بن جبير، از موسى بن جبير برايم نقل كرد كه گفت: به پيامبر (ص) خبر رسيده بود كه سفيان بن خالد بن نبيح هذلى لحيانى، در عرنه [2] فرود آمده است و مردم اطراف از خويشاوندان او و غير آنها براى جنگ با پيامبر (ص) گرد او جمع شده اند، و گروه زيادى هم از مردمان مختلف با او هماهنگى كرده اند. پيامبر (ص)، عبد الله بن انيس را احضار و او را به تنهايى براى كشتن سفيان اعزام فرمودند، و به او گفتند: خودت را از قبيله خزاعه معرفى كن. عبد الله بن انيس گويد: به پيامبر (ص) گفتم: من سفيان بن خالد را نمىشناسم، نشانه هاى او را برايم توصيف كنيد. فرمود: نشانى آن اين است كه همينكه او را ببينى از او خواهى ترسيد، و بياد شيطان خواهى افتاد، و دلت مىخواهد كه از او كناره بگيرى. گويد: من از هيچ كس نمى ترسيدم، و گفتم: اى رسول خدا (ص)، من هرگز از چيزى نگريخته ام. فرمود: صحيح است، ولى اين نشانه ميان تو و او خواهد بود كه چون او را ببينى لرزه بر اندامت خواهد افتاد. من از رسول خدا (ص) تقاضا كردم كه اجازه فرماييد هر چه لازم شد بگويم. فرمودند:آنچه لازم باشد و هر چه دلت مىخواهد بگوى. گويد: غير از شمشيرم هيچ چيز ديگرى از سلاح برنداشتم و خود را به قبيله خزاعه منسوب كرده و به راه افتادم تا به قديد رسيدم. در آنجا گروه زيادى از قبيله خزاعه را ديدم. آنها اصرار كردند كه به من مركوب و راهنمايى بدهند، ولى من نپذيرفتم و بيرون آمدم تا به قبيله سرف رسيدم، و سپس راه را كج كرده تا از عرنه سر در آوردم، و به هر كس كه مى رسيدم مىگفتم مى خواهم پيش سفيان بن خالد بروم و همراه او باشم. همينكه به عرنه رسيدم او را ديدم كه پياده راه مىرفت، و پشت سرش جمعيت و كسانى كه گرد او جمع شده بودند، حركت مى كردند. همينكه او را ديدم از او ترسيدم، و با نشانه هايى كه پيامبر (ص) از او داده بودند، شناختمش، و در حالى كه از سر و پايم عرق مىريخت، گفتم:خدا و رسولش راست مى گويند. وقتى كه او را ديدم هنگام نماز عصر بود، من همچنان كه راه مىرفتم با اشاره سر نماز عصر را گزاردم. چون نزديك او رسيدم، گفت: كيستى؟ گفتم: مردى از خزاعه ام، شنيدم مردم را براى جنگ با محمد جمع كرده اى، آمده ام تا همراهت باشم. گفت: آرى، من مشغول جمع كردن مردم براى جنگ با اويم. همراهش پياده راه افتادم و شروع به صحبت كردم، و او صحبتهاى مرا خيلى شيرين دانست و برايش شعر خواندم، و گفتم: اين آيين تازه اى كه محمد آن را ساخته است چيز عجيبى است، از آيين پدران دورى گزيده و عقايد آنها را سفاهت مىداند! گفت: محمد با هيچ كس برخورد نكرده است كه مثل من باشد. و در اين حالت به عصايى تكيه داده بود و آن را به زمين مىكشاند، تا اينكه به خيمه اش رسيد و ياران او پراكنده شده و در نزديكى چادر او فرود آمدند، و در عين حال دور و بر او مىگشتند. گفت: اى برادر خزاعى، جلو بيا ! و من نزد او رفتم. او به كنيز خود گفت: شير بدوش! و او شير دوشيد. سفيان ظرف شير را به من داد و من جرعه اى نوشيدم، و ظرف شير را به او دادم. سفيان سرش را مانند شترى در ظرف شير فرو برد چنانكه تمام بينى او پر از شير شد. سپس گفت: بنشين. و نشستم تا آنكه مردم آرام گرفتند و خفتند، و او هم آرام گرفت. ناگاه او را غافلگير كردم و سرش را جدا كرده با خود برداشتم، و به راه افتادم در حالى كه زنانش بر او مى گريستند. من موفق شده بودم، پس خود را به كوهى رسانده و در غارى پنهان شدم. در اين موقع گروه زيادى سواره و پياده از هر سو به جستجوى من بر آمدند، و من در غار كوه پنهان بودم و عنكبوتها بر در غار، تار تنيده بودند. مردى جلو آمد كه قمقمه آب و كفشهايش به دستش بود، من پا برهنه و سخت تشنه بودم. مهمترين مسئله براى من تشنگى بود و شدت گرماى تهامه را به ياد مىآوردم. آن مرد قمقمه آب و كفشهاى خود را كنار غار گذاشت و نشست تا ادرار كند، و بعد به همراهان خود گفت: كسى در غار نيست. و بازگشتند. من از قمقمه آب نوشيدم و كفشها را نيز برداشتم و شبها راه مىرفتم و روزها خود را مخفى مىكردم تا به مدينه رسيدم و پيامبر (ص) را در مسجد يافتم. همين كه مرا ديدند پرسيدند : سپيدرويى ؟ گفتم : اى رسول خدا روى شما سپيد باد . و سر او را برابر آن حضرت نهادم و اخبار خود را گزارش دادم . »
....ادامه دارد
@salmanraoofi
#فقه_و_تمدن
#مناسبات_فقه_و_تمدن
🔅🔅🔅
📌 فقه معطوف به تمدن-7
3.پذیرش نسبت حداکثری فقه و تمدن
🔹 طیف سوم کسانی هستند که نقش فقه در تمدنسازی، هدایت و تکامل زندگی اجتماعی، را نقشی فراگیر و مثبت میدانند و معتقدند رسالت فقه در حوزه معیشت، سرپرستی تکامل معیشت است و اصولاً فقه را قانون اساسی و شالوده اصلی تمدن سازی میدانند. در اصطلاح به این نظریه، نظریه حداکثری گویند. طرفداران این نظریه خود به دو دسته تقسیم شدهاند. کسانی که فقه موجود را برای تمدنسازی و اداره جوامع انسانی کافی میدانند و معتقدند فقه موجود توانایی تمدن سازی و اداره جوامع انسانی را دارد. این نظریه به «فقه سنتی» مشهور است.
🔹 در مقابل دیگرانی معتقدند فقه موجود، گرچه میراث گرانقدر شیعه در طول تاریخ بوده و حفظ آن واجب است، اما این فقه به جهاتی گوناگون، چونان که باید گسترش کمی و کیفی در جهت تمدن سازی و اداره جوامع انسانی را به خود ندید و همواره با دور بودن از حکومت و اجتماع، گرفتار مسائل فردی بوده است. باور این گروه این است که نگاه حاکم بر فقه موجود نگاهی فردی است و این در حالی است که ما به فقهی نیاز داریم که با نگاهی اجتماعی و حکومتی به مسائل، تدوین شده و مسائل را نه با نگاه فردی، که با نگاه اجتماعی و حکومتی به حل و تحلیل نشسته باشد. این نظریه با عنوان «فقه حکومتی» شناخته شده است.
🔹 طبیعی است که بحث از مناسبات فقه و تمدن، ذیل دو نظریه اخیر – سنتی و حکومتی- شکل خواهد گرفت و در محدوده این دو نظریه است که میتوان سخن از روابط و مناسبات فقه و تمدن و تمدن سازی به میان آورد. چه اینکه بر مبنای نظریه اول، هیچ ارتباطی بین فقه و تمدن برقرار نیست و نظریه دوم نیز گرچه ارتباطی حداقلی را معتقد است، اما نتیجه آن چیزی جز انکار نسبت فقه با تمدن و معیشت اجتماعی نیست.
🔹 در مورد طرفداران نظریه حداکثری، گفتنی است اگر توانستیم ضرورت نگاه دوم یعنی فقه حکومتی را به اثبات رسانده و فقه شیعی را با این نگاه تدوین کنیم، مراد حاصل خواهد آمد و صرف تصور فقهی با این اوصاف، موجب تصدیق روابط و مناسبات وثیق فقه و تمدن و تمدنسازی خواهد بود.
🔹 اما اگر شرایط به گونه ای بود که توان اقامه فقه حکومتی وجود نداشت و به فقه سنتی -که ماهیت و مسائل آن، فردی و فردگرایانه است- اکتفا شد، باز هم بحث از روابط و مناسبات فقه و تمدن، همچنان بر اهمیت و ضرورت خود پایدار است.
🔹 حقانیت و صحت این ادعا، پس از تأمل و دقت در مجموعۀ فقه سنتی، از آغاز تا پايان و از طهارت تا ديات مشخص میشود. رهآورد ملاحظه مجموعه فقه سنتی و مسائل آن، آمیختگی و ارتباط وثیق تمدن با این مقوله است؛ به گونهای که تفکیک و جداسازى این هر دو از یکدیگر غير ممكن می نماید.
....ادامه دارد
@salmanraoofi
#فقه_و_تمدن
#مناسبات_فقه_و_تمدن
#عباسعلی_مشکانی_سبزواری
🔅🔅🔅
📌 فقه معطوف به تمدن8
•تعیین نسبت فقه و تمدن
🔹 تعیین نسبت فقه و تمدن با دو نگاه قابل بررسی است:
1.نگاه توصیفی: در این نگاه، فقه موجود (فقه سنتی) در بستر زمان و در قالب احکام و مسائل موجود مورد بررسی و کنکاش قرار میگیرد؛
2.نگاه توصیه ای: این نگاه با تأکید بر فقه مطلوب - که از آن با عنوان «فقه حکومتی» یاد میکنیم – به بررسی نسبت فقه و تمدن میپردازد.
بر اساس نگاه اول، ما به مجموعه فقه موجود و احکام و مسائل آن از آغاز تدوین تاکنون می نگریم و بررسی میکنیم که فقه در چه جهاتی با مقوله تمدن و تمدن سازی در ارتباط بوده و به تاسیس و یا تکمیل آن کمک نموده است و بر طبق آنچه به عنوان میراث فقهی به ما رسیده، نسبت آن را با تمدن و تمدن سازی تعیین میکنیم. بنابراین در این نگاه ما با اینکه نسبت فقه و تمدن چه باید باشد، کاری نداریم، بلکه با آنچه تاکنون بوده، سروکار داریم.
🔹 اما بر اساس نگاه دوم، باید بررسی کنیم که نسبت حقیقی فقه و تمدن چه باید باشد و صرفاً نمی توانیم به آنچه موجود است، اکتفا کنیم.
🔹 در نقد دیدگاه اول میتوان گفت: در این که برای تعیین نسبت فقه و تمدن میباید از فقه موجود در مراحل تاریخی آن بهره گرفت و با بررسی احکام، مسائل و موضوعات آن به مطلوب نسبی رسید، تردیدی وجود ندارد، اما سخن در این است که آیا به آنچه موجود است، میتوان اکتفا کرد یا خیر؟ به نظر میرسد بررسی فقه موجود برای تعیین نسبت حقیقی فقه با تمدن کافی نباشد، چرا که در صورتی فقه موجود آینه تمام نمای نسبت فقه و تمدن خواهد بود که تمام ظرفیت های فقه به فعلیت رسیده و زمینه ظهور و بروز آن در جنبه های مختلف زندگی اجتماعی بشری فراهم آمده باشد. اما از آن جا که در فقه سنتی و فردی از همه توانمندیهای فقه استفاده نشده - خصوصاً به جهت محروم بودن شیعه از حکومت و در نیامدن به صحنه اجتماع و حکومت-، در نتیجه زمینه توسعه و گسترش همه جانبه آن در همه جنبه های زندگی بشری فراهم نشده است. بنابراین در اصل برای تعیین نسبت فقه و تمدن باید به فقه مطلوب نظر داشت و به ظرفیت های آن نگریست.
🔹 نکته مهمی که ذکر آن ضروری است اینکه استخراج نظامهای اجتماعی و تاسیس تمدن از فقه، ضرورتاً به معنای اين نيست كه بالفعل اين نظامها در فقه وجود دارد؛ بلكه به معنای اين است كه برخی از موضوعات و بسياری از مبانی كه برای حوزه بحثهای مربوط به نظامهای فقهی لازم است، در فقه وجود دارد و ما میتوانيم از اين ظرفيت عظيم برای تدوين نظامهای فقهی و تاسیس تمدن اسلامی استفاده كنيم.
....ادامه دارد
@salmanraoofi
#فقه_و_تمدن
#مناسبات_فقه_و_تمدن
#عباسعلی_مشکانی_سبزواری
🔅🔅🔅
📌 فقه معطوف به تمدن9
✳ فرضیه مقاله حاضر
🔹 مقاله حاضر در صدد است با بازپژوهی فقه موجود، منابع، احکام و مسائل آن، این نکته را روشن سازد که بر فرض عدم قبولِ امکان و ضرورت فقه حکومتی –که آئینه تمام نمای تمدنسازی اسلامی است- فقه موجود (فقه سنتی) چنانکه برخی پنداشته اند، با مقوله تمدن و تمدنسازی بیگانه نیست. با رصد ابواب، کتب، احکام و مسائل مختلف فقه موجود، با چارچوبهای کلی، قواعد و بعضاً احکام ریز و درشت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی، تربیتی، عبادی و... مواجه میشویم که نشانگر رویکرد و اهتمام فقه سنتی به زندگی اجتماعی بشر و نیازهای گونه گون و مختلف تمدنی میباشد. به بیان دیگر شاید نتوانیم از دل فقه موجود نظام های مختلف اجتماعی را استخراج و تاسیس کنیم، اما این مسئله دالّ بر عدم توجه فقه موجود به این مسائل نیست. بلکه فقه موجود در باب های مختلف و مورد نیاز نظام های اجتماعی، احکام فقهی مختلف و گونه گونی دارد. یعنی احکام مورد نیاز نظام اقتصادی که با عنوان «فقه اقتصادی» از آن یاد میشود. همچنین احکام حقوقی، احکام تربیتی، احکام سیاسی، احکام عبادی، احکام فرهنگی و دیگر احکام مختلفی که نقش اشباع کننده -و یا تامین حداقلی- نیازهای مختلف نظامهای اجتماعی را بر عهده داشته و با عناوینی همچون فقه فرهنگی، فقه سیاسی، فقه حقوقی، فقه تربیتی و .. از آنها یاد میشود.
👇 در واقع این مقاله به طور مشخص، در صدد جوابگویی به دیدگاه «منکرین نسبت فقه و تمدن» است. یعنی کسانی رابطه بین فقه و تمدن را نفی کرده، معتقدند مقوله «تمدن و سرپرستی اجتماعی» با مقوله «فقه» بیگانه است و فقه ارتباطی با مقوله تمدن، حیات اجتماعی و تکامل معیشت ندارد. همان کسانی که از تمدن و تمدن سازی تفسیر خاصی داشته، آن را عهدهدار معیشت و فقه را عهده دار سعادت میدانند، و هیچ ارتباطی بین معیشت و سعادت برقرار نمیبینند. به بیان دیگر، مقاله حاضر عهده دار اثبات ارتباط حداقلی فقه سنتی و تمدن و تبیین نظریه دوم –که در بخش دیدگاه ها گذشت- میباشد. بدیهی است که سخن از ارتباط حداکثری فقه و تمدن، در غالب نگاه و نظریه سوم امکان دارد و آن نیز مبتنی بر بحث از فقه حکومتی میباشد.
✳ فقه و احکام مورد نیاز نظامهای اجتماعی
1.فقه و احکام نظام فرهنگی
یکی از مهمترین وجوهی که ماهیت یک تمدن به آن وابسته است وجهه فرهنگی تمدن است. جایگاه فرهنگ در جغرافیای تمدن از چنان رفعتی برخوردار است که اگر تمدنی نتواند تولید فرهنگی داشته و فرهنگ اصیل خود را حفظ نماید، هستی و چیستی خود را در معرض نیستی و فنا قرار داده است. در تمدن اسلامی، یکی از مهمترین عواملی که تاکنون توانسته است هویت مستقل فرهنگی به آن بدهد، فقه و قوانین فقهی است. اگر تعریف فرهنگ به «شیوه و روش زندگی» را قبول کنیم، آنگاه نسبت وثیق فرهنگ و فقه هویدا خواهد شد. چه اینکه فقه اسلامی، از ابتدا تا انتها و از طهارت تا دیات، آموزگار شیوه زندگی است. به دلیل اینکه تعالیم فقه، نسبت به نحوه برخورد با دیگران، رعایت نظم و انضباط، رعایت حقوق دیگران، داد و ستد، آداب معاشرت، ازدواج و طلاق، همنوع گرایی، سیاست، حکومت، مدیریت، تدبیر منزل، نظافت، بهداشت، علم و صنعت و ... مطالب فراوانی دارد. فقه اسلامی، در تمامی زمینههای طهارات، عبادات، سیاسات، اجتماعیات، تجارات، حقوق (حدود، دیات، قصاص، تعزیرات، شهادت، وصیّت، ارث، قرض، دین، تعاون، احسان، اتفاق) و تمامی احکام و مسائل امور زندگی و شیوههای برخورد اجتماعی، دستورات و آئین نامه های خاص خود را داراست. بر اساس پذیرش تعریف پیشین برای فرهنگ، فرهنگ اسلامی عبارت است از «شیوه زندگیِ مستخرج از متون دینی به واسطه علم فقه». به عبارت دیگر احکام و قوانینی که به واسطه علم فقه از متون دینی استنباط میشود، عاملی شده تا جامعه و تمدن اسلامی شیوه زندگی مستقل را دارا و از فرهنگی پویا برخوردار باشد.
....ادامه دارد
@salmanraoofi
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 حضرت آیت الله خامنهای در احکام جداگانهای حجتالاسلام سید عبدالنبی موسویفرد را به نمایندگی ولیفقیه در استان خوزستان و امامت جمعه اهواز و حضرت حجتالاسلام والمسلمین موسویجزائری را به ریاست حوزه علمیه اهواز منصوب کردند.
📝 متن احکام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:
🔻 بسم الله الرحمن الرحیم
جناب حجةالاسلام آقای سید عبدالنبی موسویفرد دامت افاضاته
اکنون که جناب حجةالاسلام والمسلمین آقای جزائری پس از سالها خدمت با ارزش در سنگر امامت جمعهی اهواز از این مسئولیت انصراف دادهاند جنابعالی را که بحمدالله متّصف به علم و عمل و خصوصیات شایسته و روحیه خدمت و گرایش مردمی میباشید و آزمون نیکوئی را در عرصهی امامت جمعه و جماعات گذرانیدهاید به نمایندگی خود در خوزستان و امامت جمعهی اهواز منصوب میکنم. شهر مقاوم اهواز و مردم وفادار و فداکار آن استان با شرافت و عزّت در همهی حوادث مهم پس از انقلاب اسلامی، آزمونی درخشان را گذرانیده و عناصر فداکار و شجاعی از آن سر برآوردهاند. این منطقهی حساس در مقابلهی نظامی با متجاوزان، و در ایستادگی بر هویت ملی، و در مواجهه با بلایای طبیعی، بطور یکسان، صلابت و قدرت نشان داده و از حوادث، سربلند بیرون آمده است.
نمازجمعه که مظهر تجمع متحد مؤمنان است همواره باید این خصوصیات برجسته را نمایندگی کند و آنها را زنده بدارد. ارتباط صمیمانه با جوانان و همفکری با علمای حوزه و دانشگاه و همکاری با مسئولان دولتی و فعالان و اثرگذاران اجتماعی توصیههای دیگر اینجانب است.
توفیقات شما را از خداوند متعال مسألت مینمایم.
سیّدعلی خامنهای
🔻 بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت مستطاب حجةالاسلام والمسلمین فقیه بزرگوار جناب آقای موسوی جزائری دامتبرکاته
اکنون که جنابعالی پس از سالها حضور پر برکت و خدمات همهجانبه در سنگر امامت جمعهی اهواز از ادامهی این مسئولیت اعلام انصراف نمودهاید، لازم دانسته میشود که برکات حضور آنجناب در آن شهر پر افتخار و در میان مردم عزیز و وفادار آن ادامه یابد و همانطور که جهات گوناگون علمی و اجتماعی و سیاسی در آن شهر و استان مقاوم و حسّاس در طول سالیان متمادی از هدایت و درایت جنابعالی بهرهمند شدهاند، از این پس هم همگان مشمول این نعمت خداوندی باشند. مستحضرید که اهواز و تعدادی دیگر از شهرهای آن استان در گذشتههای دور و نزدیک اقامتگاه فقهاء برجسته بودهاند و مرحومان آیاتالله حضرت آقای سیدعلی بهبهانی و حضرت آقای سید محمدجعفر جزائری مروّج و حضرات آقایان کرمی و برخی بزرگان دیگر نمونههائی در دهههای اخیر میباشند، و هماکنون نیز آن خطه بحمدالله برخوردار از محضر علمای اعلام است، از اینرو حوزهی علمیهی اهواز را باید به دیدهی اهمیت نگریست. لذا مقتضی میدانم که آنجناب همچنان سکونت در اهواز را ادامه داده و ضمن کمک به امام جمعهی محترم و دیگر مسئولان و امور اجتماعی آن مردم غیور و وفادار، ریاست حوزهی علمیه را عهدهدار گردید و رونق مضاعف به تربیت طلاب و فضلا داده و از ظرفیت علمی علمای محترم برای اعتلای آن حوزه استفاده نمایید.
توفیقات روزافزون جنابعالی را از خداوند متعال مسألت مینمایم.
والسلام علیکم و رحمةالله
سیّدعلی خامنهای
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
📩 با پیام آیتاللهالعظمی سبحانی؛
🌒 نشست تخصصی «رؤیتپذیری هلال رمضان» با حضور شخصیتهایی چون حججاسلام آقایان موحدنژاد، فلاحزاده و اصفهانی روز پنجشنبه ساعت ۱۶ در خبرگزاری حوزه برگزار میشود.
http://hawzahnews.com/detail/News/490593
#احادیث_فقه_حکومتی
#فقه_حکومتی
#عملیات_ویژه 7
🔅🔅🔅
9/ فی المغازی الواقدی ؛ حدّثنى عبد الله بن الحارث، عن أبيه، أنّ عصماء بنت مروان من بنى أميّة بن زيد، كانت تحت يزيد بن زيد بن حصن الخطمىّ، و كانت تؤذى النبىّ صلّى الله عليه و سلّم، و تعيب الإسلام، و تحرّض على النبىّ صلّى الله عليه و سلّم، و قالت شعرا:
فباست بنى مالك و النّبيت و عوف و باست بنى الخزرج
أطعتم أتاوى من غيركم فلا من مراد و لا مذحج
ترجّونه بعد قتل الرّءوس كما يرتجى مرق المنضج
قال عمير بن عدىّ بن خرشة بن أميّة الخطمىّ حين بلغه قولها و تحريضها: اللّهمّ، إنّ لك علىّ نذرا لئن رددت رسول الله صلّى الله عليه و سلّم إلى المدينة لأقتلنّها - و رسول الله صلّى الله عليه و سلّم يومئذ ببدر- فلمّا رجع رسول الله صلّى الله عليه و سلّم من بدر جاءها عمير بن عدىّ فى جوف الليل حتى دخل عليها فى بيتها، و حولها نفر من ولدها نيام ، منهم من ترضعه فى صدرها ، فجسّها بيده ، فوجد الصبىّ ترضعه فنحّاه عنها ، ثم وضع سيفه على صدرها حتى أنفذه من ظهرها، ثم خرج حتى صلّى الصّبح مع النبىّ صلّى الله عليه و سلّم بالمدينة . فلمّا انصرف النبىّ صلّى الله عليه و سلّم نظر إلى عمير فقال: أقتلت بنت مروان ؟ قال : نعم بأبى أنت يا رسول الله . و خشي عمير أن يكون فتات على النبىّ صلّى الله عليه و سلّم بقتلها فقال : هل علىّ فى ذلك شيء يا رسول الله ؟ قال : لا ينتطح فيها عنزان ، فإنّ أوّل ما سمعت هذه الكلمة من النبىّ صلّى الله عليه و سلّم. قال عمير: فالتفت النبىّ صلّى الله عليه و سلّم إلى من حوله فقال: إذا أحببتم أن تنظروا إلى رجل نصر الله و رسوله بالغيب ، فانظروا إلى عمير بن عدىّ. فقال عمر بن الخطّاب رضى الله عنه : انظروا إلى هذا الأعمى الذي تشدّد فى طاعة الله . فقال : لا تقل الأعمى، و لكنّه البصير! ....... »
📚 در مغازی واقدی آمده ؛ « عبد الله بن حارث از پدر خود برايم روايت كرد كه: عصماء دختر مروان از قبيله بنى امية بن زيد، كه همسر يزيد بن زيد بن حصن خطمى بود، پيامبر (ص) را آزار مىداد و از اسلام ايراد مىگرفت و مردم را عليه پيامبر (ص) تحريض مىكرد، وى اين اشعار را گفت: به نشيمنگاه بنى مالك و نبيت و عوف و به نشيمنگاه بنى خزرج شما از افراد ناشناخته اى پيروى كرديد كه نه از قبيله مرادند و نه مذحج پس از كشته شدن سران قوم هنوز هم به او اميد داريد، همچنانكه از گوشت سوخته آبى اميد داشته باشند.
عمير بن عدى بن خرشة بن اميد خطمى چون اين گفتار او را شنيد و شوراندن او را عليه اسلام بديد، گفت: پروردگارا، نذر مىكنم كه اگر محمد (ص) را به مدينه برگردانى، من عصماء را به قتل برسانم- رسول خدا (ص) در آن هنگام در بدر بود- چون پيامبر (ص) از بدر مراجعت فرمود ، عمير بن عدى در دل شب به خانه عصماء رفت ، بعضى از بچههاى او اطرافش خواب بودند و يكى از آنها شير خوار و روى سينه او بود، عمير با دست خود او را لمس كرد و كودكى را كه شير مىداد از او كنار زد و شمشيرش را بر سينه عصماء نهاد و چنان فشار داد كه از پشت او بيرون آمد. آنگاه نماز صبح را با پيامبر (ص) گزارد. چون پيامبر (ص) از مسجد بيرون آمد، به عمير نظر فرمود و پرسيد: آيا دختر مروان را كشتى؟ گفت: آرى پدر و مادرم فدايت گردند. عمير ترسيد كه نكند با قتل او مرتكب نافرمانى شده باشد، اين بود كه پرسيد: آيا گناهى بر من است؟ پيامبر (ص) فرمود: نه، به خاطر او حتى دو بزهم شاخ به شاخ نخواهند گذاشت (ارزش اين حرفها را ندارد). اين مثل براى اولين بار از پيامبر شنيده شد . عمير مىگويد: پيامبر (ص) به اطرافيان خود نگريست و فرمود: هر گاه دوست داشتيد به مردى نگاه كنيد كه خدا و رسول را از غيب يارى داده است، به عمير بن عدى بنگريد.
عمر بن خطاب هم گفت: به اين كور بنگريد كه چگونه در اطاعت خدا سختگير است. پيامبر (ص) فرمود: نگو كور، او بصير و بيناست ...... .»
....ادامه دارد
@salmanraoofi
📸 صدا و سیما
با وجهه سازی و جایگاه سازی غلط برای سلبریتی ها ما را به این سمت خواهد برد
که به روزی بیفتیم که بازیگران پوک و افراد بی مایه هوس ریاست بر امت اسلامی کنند
@salmanraoofi
#فقه_و_تمدن
#مناسبات_فقه_و_تمدن
#عباسعلی_مشکانی_سبزواری
🔅🔅🔅
📌 فقه معطوف به تمدن10
✳ فقه و سطوح مختلف فرهنگ
پس از تبیین نسبت فقه و فرهنگ، اینک لازم است تا سطوح و انواع مختلف فرهنگ از یکدیگر متمایز شده و تاثیر فقه بر هر یک از این بخشها مورد بررسی قرار گیرد.
🔹 برای فرهنگ تقسیمات مختلفی ارائه شده است. از جمله این تقسیمات، تفکیک سطوح یا انواع فرهنگ به دو بخش است: 1- فرهنگ عمومی؛ 2- فرهنگ تخصصی.
الف) فرهنگ عمومی و فقه
فرهنگ عمومی به معنای مجموعه نیازهای فرهنگی است که آحاد جامعه با آن روبرو بوده و مبتلا به آن میباشند. آداب و معاشرات، مراعات حقوق دیگران، نظم، وجدان کاری، انضباط اجتماعی، و مسایلی از این قبیل در این مجموعه میگنجد. مروری بر عناوین ابواب و احکام فقه موجود، تاثیر بیبدیل فقه بر عرصه فرهنگ عمومی را قطعی میسازد. معارف فقهی، چه به صورت غیر مستقیم از طریق تقویت ایمان، تقوا و یقین برای آحاد جامعه و چه به صورت مستقیم از طریق تعیین رویه معاشرت و برخورد با دیگران و مسائل و حوادث پیرامونی زندگی، توان ساختن فرهنگ عمومی جامع و نورانی را فراهم نموده است.
ب) فرهنگ تخصصی و فقه
پس از فرهنگ عمومی، سطح دوم فرهنگ را فرهنگ تخصصی جامعه تشکیل میدهد. فرهنگ تخصصی عبارت است از ارتکازات و پذیرشهای اجتماعی که بر خلاف فرهنگ عمومی، محدود به معدودی از افراد جامعه است که دارای سطح تحصیلات و سواد بالاتری میباشند. اطلاعات تخصصی، اطلاعاتی است که هم افراد کمتری به آن محتاجند و هم افراد محدودتری به آن امکان دسترسی دارند. مجموعه اطلاعات تخصصی بر روی هم رفته، فرهنگ تخصصی جامعه را تشکیل میدهد و در مجموع امکان پاسخگویی به مشکلات و معضلات و ناهنجاریهای پیچیدهتر جامعه را فراهم میسازد. تاثیر فقه در فرهنگ تخصصی به واسطه علم صورت میپذیرد. بدین معنا که آنچه فرهنگ تخصصی را میسازد علم است و به اصطلاح علم، فرهنگساز است، زیرا ارتکاز میآفریند و معیار ارزشگذاری و تعیین هنجار و ناهنجار در جامعه قرار میگیرد. با این حساب بررسی نسبت فقه و فرهنگ تخصصی، نیازمند تبیین نسبت فقه و علم میباشد. نسبت علم و فقه در چند سطح قابل ارائه و بررسی است.
🔹 در یک نگاه تاثیر فقه در علم، از طریق ترغیب به علماندوزی و توصیه برای کسب و نشر علم به وجود میآید. از نظر فقه اسلامی، برای فراگیرنده علم و پیشه، هیچگونه محدودیت زمانی و مکانی قابل تصور نیست و قلمرو موضوعی وجوب تعلّم نیز مختص به دانشها و پیشههای دینی نیست، بلکه هر دانش و پیشهای که حفظ نظام جامعه مسلمان بر آن متوقف باشد، از باب وجوب حفظ نظام، واجب میباشد.
🔹 با نگاهی دیگر، شاید بتوان تاثیرگذاری فقه بر علم را از زاویه جامعه شناسی علم به دست آورد. از زاویه جامعه شناسی علم، فقه از طریق باید و نبایدها و نیز حدود و صغور و شیوهای که برای زندگی آدمی ارائه میدهد، در اهداف، انگیزهها و مقاصد اندیشمندان و دانشوران مسلمان، تصرف نموده، میتواند در تعیین سرنوشت علم اثر بگذارد. به عبارت دیگر تولید علم از انگیزهها و نیازهایی پیروی میکند که اگر آنها را با یکدیگر پیوند بزنیم، نظام انگیزهها و نیازمندیها مقابل ما قرار خواهند گرفت. از طرف دیگر منشاء این انگیزهها و نیازها نیز بایدها و نبایدها و حدود و صغور احکام اسلامی میباشد.
🔹 نگاه اول بیانگر تاثیر حداقلی فقه در فرهنگ تخصصی است و نگاه دوم، نشانگر تاثیر حداکثری فقه در این حوزه فرهنگ میباشد.
با توجه به تعاریف و مصادیقی که برای فرهنگ عمومی و تخصصی بیان شد، ارتباط بین این دو فرهنگ نیز روشن میشود. همچنین با تبیین نسبت هر کدام از این دو با فقه، میزان تاثیرگذاری فقه بر هر یک و بالتبع مقدار تاثیرپذیری آنها از فقه نیز مشخص میشود.
🔹 فقه موجود با ابواب و احکام مختلف خود، آینه تمامنمای فرهنگ عمومی و تخصصی میباشد، گرچه در کلیت خود، از نگاه فردی حاکم بر خود رنج میبرد و این نگاه فردی سدی در برابر تاسیس نظام فرهنگی تمام عیار و در خور، از مجموعه فقه اسلامی میباشد.
....ادامه دارد
@salmanraoofi
#فقه_و_تمدن
#مناسبات_فقه_و_تمدن
#عباسعلی_مشکانی_سبزواری
🔅🔅🔅
📌 فقه معطوف به تمدن11
1.فقه و احکام نظام سیاسی
🔹 بی گمان نظام سیاسی و سیستم اداره فرد و جامعه، از اصول بنیادی یک تمدن به شمار میآید؛ چه اینکه به لحاظ عملی، مشکل بتوان زندگی جامعه بشری را بدون نظام سیاسی تصور نمود. نظام سیاسی نه تنها بیانگر وجود مجموعهای از نهادها، که حاکی از وجود نگرشها و شیوههای خاصی از اعمال و رفتار است که منحصراً مدنیّت خوانده شده و در واقع از اساسیترین اجزای یک تمدن محسوب میشوند. میتوان گفت نظام سیاسی در قسمت عمدهای از زندگی بشر نفوذ و رخنه میکند و اصولاً زندگی انسانها در درون نظام سیاسی آغاز میشود و پایان میپذیرد.
🔹 نظام سیاسی در بینش اسلامی، بر مبنای هدفمندیهای کلی شریعت و با توجه به اصل امامت، مفهوم مییابد. این نظام بر این اصل مبتنی است که امام به عنوان شاخص کلی در نظر گرفته شده و با توجه به وظیفه و رسالتی که دارد، جامعه دینی را که همان امت است، سمت و سو میدهد. اگر نظام سیاسی اسلامی را مجموعهای از عوامل و عناصر متداخل در راستای مدیریت جامعه اسلامی بدانیم، و آنگاه به بازپژوهی فقه موجود بپردازیم، به روابط وثیق این دو پی خواهیم برد. چه اینکه فقه شیعه، فقه اداره نظام معاش و معاد و عجین با سیاست و حکومت بوده و تمامی مقررات و قوانین آن بر اساس نظام سیاسی، حکومت و تشکیلات بنا نهاده شده است. این همه را میشود از روح حاکم بر اسلام و تکتک ابواب و مسائل فقهی فهمید. رصد ابواب و مسائل فقهی، بیانگر آن است که بخشی از قوانین فقهی موجود، در قامت چارچوبهای نظام سیاسی ظاهر شده و ناظر به وضعیت اداره جامعه بشری، حکومت، حاکمیت، مسئولیتهای حکومتی، حل تخاصمات اجتماعی، برقراری امنیت، قوای اجرایی، ترویج عمومی اسلام و ارتباط با دول و ملتهای دیگر و مسائلی از این دست است.
🔹 برای سیاست تقسیمات مختلفی ارائه شده است. از جمله این تقسیمات، تقسیم سیاست به دو بخش سیاست داخلی و سیاست خارجی است.
الف) سیاست داخلی و فقه
مقصود از سیاست داخلی اصول و احکام سیاسی مربوط به داخل جامعه اسلامی و در ارتباط آحاد جامعه اسلامی با یکدیگر از یک سو و با حکومت از سوی دیگر است. همچنین اجرای احکام و برقراری نظم و انضباط اجتماعی و ... از جمله اصول سیاست داخلی است. نقش و تاثیر فقه در سیاست داخلی تاثیری همه جانبه است. فقه از طریف برشماری وظایف هر کدام از طرفین (حکومت و رعیت) و نیز تنظیم قوانین و مقررات اجتماعی و الزام مکلفین به رعایت و اجرای آنها، چارچوب سیاست داخلی را تشکیل میدهد. پرداختن به ریز امور سیاسی و اجتماعی و نیز نقش حاکم و حکومت در امور خرد و کلان جامعه، نشان از اهتمام فقه به سیاست داخلی جامعه اسلامی است.
ب)سیاست خارجی و فقه
سیاست خارجی نیز به اصول سیاسی حاکم بر روابط جامعه و حکومت اسلامی با دیگر کشورها و جوامع مسلمان و غیر مسلمان است. در میدان سیاست خارجی نیز فقه نقش بسزایی ایفا میکند. در واقع فقه با تبیین چارچوبها و بعضاً مسائل گوناگون روابط و مناسبات جامعه اسلامی با دیگر جوامع سازوکار سیاست خارجی را تشکیل میدهد. در این بخش فقه، در دو قالب احکام و اصول کلی مانند قاعده نفی سبیل و مانند آن، و نیز احکام خرد مانند نجاست و یا طهارت اهل کتاب و نظایر آن، ساختار سیاست خارجی را تبیین میکند.
🔹 ابواب و مسائل فقهی موجود از قبیل نمازهای جمعه و جماعات، خمس و زکات، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، امور حسبه، امامت و ولایت فقیه و حکومت، حج، اسراء، غنائم، صلح، امان، اهل بغی، رباطه، دارالحرب و دارالاسلام، محاربه، ارتداد، نفاق و منافقان، سبق و رمایه، بطانه، قضاوت، حدود، شهادات، دعوت از کفار، عتق و فک رقبه، تالیف قلوب، اهل ذمه و جزیه، استجاره و امان و... از جمله مصادیق احکام و مسائل سیاسی فقه موجود و نشانه دخالت فقه در امور سیاسی و حکومتی و نقش آن در نظام سیاسی جامعه اسلامی است.
....ادامه دارد
@salmanraoofi
#فقه_و_تمدن
#مناسبات_فقه_و_تمدن
#عباسعلی_مشکانی_سبزواری
🔅🔅🔅
📌 فقه معطوف به تمدن12
3.فقه و احکام نظام اقتصادی
🔹 در میان مسائل مورد نیاز تمدن و جامعه، اقتصاد از اهمیت ویژهای برخوردار است. اهمیت اقتصاد برای آحاد جامعه به خاطر درگیری روزمره و ملموس انها با مسائل و امور اقتصادی است. اما اهمیت این مقوله برای تمدن، به این جهت است که استقلال و قدرت مقاومت و نیز شکوه و عظمت و ثبات سیاسی آن، بستگی ساختار اقتصادی و توانایی تمدن در حل نیازمندیها، معظلات و مشکلات اقتصادی و معیشتی است. علاوه اینکه زندگی اجتماعی انسانها بدون یک نظام اقتصادی شکوفا و رشد یافته، بسی دشوار است و همواره اقتصاد بیمار و فقدان نظام اقتصادی، زمینه را برای نابودی ارزشهای اخلاقی و حاکمیت فساد و فحشاء و جرم و جنایت مهیا میکند. اصولاً پیمودن مسیر تکامل و رسیدن به کمال مطلوب برای یک تمدن، بدون مهیا بودن نظام اقتصادی مستحکم غیرممکن به نظر میرسد. در مقابل، فقه نیز به نظام معیشتی و اقتصادی جامعه توجهی ویژه دارد. یکی از کاویژههای عمده فقه در این زمینه، جعل قوانین و مقررات و نیز راهکارهای اجرایی آنها، برای مدیریت امور معیشتی و اقتصادی جامعه است.
🔹 مسائل و موضوعات اقتصادی در یک دستهبندی، تحت عناوینی چند، مورد بررسی قرار گرفته اند:
1- اقتصاد تشریعی
2- اقتصاد تحلیلی.
🔹 در ادامه به تعریف و تبیین این عناوین پرداخته و تاثیر و نقش فقه در مورد هر کدام از آنها را مورد بررسی قرار میدهیم.
الف) اقتصاد تشریعی و فقه
مقصود از اقتصاد تشریعی، بخشی از اقتصاد است که به صورت امر و نهیها، یا تفسیر و ارزیابی آنها در یک مکتب ارائه شده است. امر و نهیهای فقه اسلامی در ابواب فقهی مختلف مربوط به امور اقتصادی و تجاری از قبیل تجارات، معاملات، عقود و ایقاعات از این دست است. در واقع این بخشها از فقه اسلامی، در قالب اقتصاد تشریعی ارائه شده است.
ب) اقتصاد تحلیلی و فقه
مقصود از اقتصاد تحلیلی، رفتارهای بشری در زمینه تولید، توزیع و مصرف است. فقه اسلامی در بخشهایی همچون تشویق به امر کار و تولید و نیز بخشهایی که مربوط به مصرف درست و نهی از اسراف و تبذیر است، اقتصاد تحلیلی را مورد دقت و توجه قرار داده است.
🔹 اصولاً در فقه اسلامی مقوله تجارت، زراعت و سرمایهگذاریهای تولیدی و اموری از این دست، از اهمیت ویژهای برخوردار است. ترغیب روایات به امر تجارت و تولید، زاییده همین احساس مسئولیت فقه در برابر اقتصاد و معیشت جامعه است. شاید بتوان ادعا کرد بخش عمده کتابهای فقهی به حوزه معیشت و اقتصاد مربوط میشود. در این حوزه افزون بر قواعد کلی که فقه آنها را معتبر دانسته، به تدوین قانون و بحث در جزئیات نیز پرداخته شده است. کتابهای فقهی نظیر متاجر، مکاسب، مساقات، مزارعه و ... همه برای تحقیق در زمینه معیشت و اقتصاد جامعه و تلاشی برای بهبودی سازمان اقتصادی جامعه بشری است. قواعد کلانی مانند قاعده ید، سلطنت، احسان، صحت و سوق مسلمین از جمله مسائل کلان اقتصادی فقه اسلامی میباشد. مروری بر مکاسب محرمه شیخ انصاری دخالتهای ریز و درشت فقه اسلامی در احکام و مسائل اقتصادی جامعه و ارائه چارچوب برای امور اقتصادی جامعه را در مقابل دیدگان همگان قرار میدهد.
🔹 بنابراین شاید نتوان ادعا کرد که هم اکنون نظام اقتصادی مستخرج از منابع فقهی وجود دارد، اما این ادعا قابل توجه است که با توجه به اهتمام فقه اسلامی به مباحث و مسائل اقتصادی و نیز وجود رگههایی عنیق و عریق از امور اقتصادی در منابع فقه، امکان استخراج نظام اقتصادی از دل فقه وجود دارد. البته این امر نیازمند اصلاح و تبدیل نوع نگاه به فقه از نگاه فردی و خرد به نگاه حکومتی و کلان است.
....ادامه دارد
@salmanraoof
سلمان رئوفی
📸 صدا و سیما با وجهه سازی و جایگاه سازی غلط برای سلبریتی ها ما را به این سمت خواهد برد که به روزی
🔆برنامه آمریکا برای اجرای مدل اوکراین در انتخابات ایران
«این بار؛ به صحنه آوردن شومن ها»
✍امیر حمزه مهرابی
بخش اول
ولادیمیرو زیلنسکی” کمدین ۴۱ ساله و “شومن” برنامههای سرگرم کننده تلویزیونی و طرفدار غرب، با کسب ۷۳ درصد آراء رئیس جمهور اوکراین شد.
این چهره تلویزیونی و سینمایی اوکراین، فاقد پیشینه سیاسی بوده و رسانهها به او لقب” ترامپ اوکراین” را دادهاند.
جالب اینکه او در پیشینه بازیگری خود، سابقه بازی در نقش یک رییس جمهوری “گیج و کودن” در یک سریال تلویزیونی در اوکراین را نیز دارد.
🔆تحولات اوکراین، به دلیل قرار گرفتن این کشور در خط مقدم نزاع غرب با روسیه ، از اهمیت ویژه ای برخوردار است و بعنوان موفقیت «مدل غربی» بر «مدل روسی» تلقی می شود.
🔆مروری برطرح های گذشته غرب در منطقه و ایران
🌈انقلابهای رنگی
یک دهه قبل غربی ها با دامن زدن به «انقلاب های رنگی»( مخملی)، توانستند در برخی از کشورهای اروپای شرقی وآسیای مرکزی حکومت های دست نشانده خود را بر سر کار بیاورند و روسیه را به انفعال بکشانند.
ولی اجرای این مدل درایران (علی رغم برنامه ریزی وسیع و گسترده) و در جریان فتنه ۸۸ با شکست روبرو شد. هرچند خسارات زیادی را در پی داشت .
دولت هایی هم که با شعار تقلب در انتخابات و در فرایند انقلاب های مخملی در اروپا و آسیای مرکزی روی کار آمده بودند یکی پس از دیگری از صحنه خارج شدند.
🔆انقلاب میدانی:
دامن زدن به نارضایتی ها و کشاندن مردم به خیابان، یکی دیگر از روش هایی است که غربی ها برای به کرسی نشاندن دست نشاندگان خود در کشور های منطقه از آن استفاده می کنند. در اوکران ، مقامات غربی در جریان « انقلاب میدانی» با تحریک احساسات مردم و حمایت و حضورعلنی در میان معترضین، توانستند دولت منتخب مردم و طرفدار روسیه (ویکتور یانوکوویچ ) را ساقط و فرد دست نشانده خود را به کرسی بنشانند.( سال ۲۰۱۴ )
اما در ایران با طرح «تابستان داغ» و فشار های بی سابقه اقتصادی – روانی و همراهی تلویحی و علنی برخی از مسئولین داخلی در دامن زدن به نارضایتی عمومی و کشاندن مردم به درگیری خیابانی، نتوانستند مردم را علیه کلیت نظام و رهبری بسیج کنند(اواخر سال ۹۶ و نیمه سال ۹۷)
این بحث ادامه دارد ⏪
@salmanraoofi
🔆برنامه آمریکا برای اجرای مدل اوکراین در ایران
«این بار؛ به صحنه آوردن شومن ها»
امیر حمزه مهرابی
بخش دوم و پایانی
زیلنسکی ایران کیست؟
🔆در گذشته های نه چندان دور، تصویری که مردم از رهبران خود در ذهن داشتند، مدیرانی قدرتمند، با برنامه، مصمم و سخت کوش با چاشنی کاریزماتیک بود. اما چند سالی است که برنامه ریزان جهانی توانسته اند با بهره گیری از رسانه ها و برجسته سازی سلبریتی ها، ذائقه سیاسی- اجتماعی مردم را تغییردهند.
به گونه ای که بسیاری از مردم «شومن ها» ،«دلقک ها» و «سلبریتی های» بی سواد و بی عرضه را بر افراد با هوش، شایسته،نیرومند، پرتلاش و دلسوز ترجیح می دهند.
🔆نکته ظریف و باریک تر از مو آن است که:
غربی ها برای کشور خودشان، مدیران و روسای قوی اما با ژست وظاهری دلقک نما و دیوانه را به عرصه انتخابات روانه می کنند تا آراء مردم با ذائقه جدید را جلب کنند ، که « ترامپ»یک نمونه بارز آن است.
🔆اما در جهان سوم، احمق ها و دلقکهای واقعی را به مردم قالب می کنند.
◀️انتخاب یک «شومن» بدون هیچ تجربه مدیریتی در اوکران( کشوری با مشکلات اقتصادی عمیق) ، زنگ خطری است برای کشورهای در حال توسعه که مردم ندانسته و با دست خودشان، افراد بی کفایتی را بعنوان رئیس جمهور انتخاب کنند. نتیجه طبیعی چنین فرایندی، افزایش مشکلات همه جانبه آن کشور و تشدید وابستگی به ابرقدرتها خواهد بود.
🔆در ایران نیز این تغییر ذائقه مردم و افزایش نقش آفرینی سلبرتی های بی سواد، از مدت ها پیش شروع شده است. وقتی رفتارهای سخیف و سبک آقای حسن روحانی در بدست گرفتن کلیدهای جور وا جور و بیان سخنان بی پایه و اساس در جریان تبلیغات انتخاباتی مشاهده می شد، کمتر کسی فکر می کرد، مردم به ایشان رای بدهند .
اما با کمال تعجب دیده شده که همان مردمی که با مشکلات شدید اقتصادی ، بیکاری و گرانی دسته و پنجه نرم می کردند، به جای انتخاب فردی کمر بسته و پا به کار، به یک شومن رای دادند.غافل از اینکه دود این بی عرضگی به چشم خودشان خواهد رفت.
🔆این خطر همچنان وجود دارد که باز هم غول رسانه ای غرب ، در انتخابات آتی «شومن هایی» را به مردم قالب کنند تا اهدافی که با جنگ و تحریم با آن نرسیده اند ، به آن دست یابند .
سپردن قدرت به افراد نالایق ، نتیجه ای جز افزایش مشکلات ، تشدید نارضایتی و از پاشیدگی اجتماعی و در نهایت تسلیم و وابستگی به بیگانگان را در پی ندارد و این همان طرح جدیدی است که آمریکا برای کشور های منطقه از چمله ایران دارد .
🔆به این جمله پمپئو در نشست با ۱۵ تن از سران دو تابعیتیِ مخالف جمهوری اسلامی دقت کنید:
«در پرونده ایران مداخله نظامی نخواهیم داشت، ماموریت ما ایجاد فرصت و حمایت از روند انتقال قدرت است، بهترین منفعت ما در ایران اینست که گروهی از "رهبران غیرانقلابی"، این کشور را اداره و مدیریت کنند»
🔆هشدار
آیا جلوه گری ها و شوآف های افراد مرموزی مثل آذری جهرمی که دست پروده مکتب نیوریورکی ها است، شک برانگیز نیست ؟!
آیا آذری جهرمی ها می توانند زیلنسکی ایران بشوند؟
یا اینکه این بار هم مردم ایران مثل «فتنه ۸۸» و «تابستان داغ ۹۷» موفق و سربلند بیرون خواهند آمد؟
@salmanraoofi
#احادیث_فقه_حکومتی
#فقه_حکومتی
#عملیات_ویژه 8
🔅🔅🔅
10/ فی المغازی ؛ باسناده عن جابر بن عبد الله ، فكلّ قد حدّثنى بطائفة، فكان الذي اجتمعوا لنا عليه قالوا: إنّ ابن الأشرف كان شاعرا و كان يهجو النبىّ صلّى الله عليه و سلّم و أصحابه ، و يحرّض عليهم كفّار قريش فى شعره . و كان رسول الله صلّى الله عليه و سلّم قدم المدينة و أهلها أخلاط ؛ منهم المسلمون الذين تجمعهم دعوة الإسلام، فيهم أهل الحلقة و الحصون، و منهم حلفاء للحيّين جميعا الأوس و الخزرج . فأراد رسول الله صلّى الله عليه و سلّم حين قدم المدينة استصلاحهم كلّهم و موادعتهم ، و كان الرجل يكون مسلما و أبوه مشركا . فكان المشركون و اليهود من أهل المدينة يؤذون رسول الله صلّى الله عليه و سلّم و أصحابه أذى شديدا ، فأمر الله عزّ و جلّ نبيّه و المسلمين بالصبر على ذلك و العفو عنهم، و فيهم أنزل : وَ لَتَسْمَعُنَّ من الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ من قَبْلِكُمْ وَ من الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ من عَزْمِ الْأُمُورِ 3 : 186 . و فيهم أنزل الله عزّ و جلّ : وَدَّ كَثِيرٌ من أَهْلِ الْكِتابِ ... 2: 109 الآية. فلمّا أبى ابن الأشرف أن ينزع عن أذى النبىّ صلّى الله عليه و سلّم و أذى المسلمين ، و قد بلغ منهم ، فلمّا قدم زيد بن حارثة بالبشارة من بدر بقتل المشركين و أسر من أسر منهم، فرأى الأسرى مقرّنين ، كبت و ذلّ ، ثم قال لقومه : ويلكم ، و الله لبطن الأرض خير لكم من ظهرها اليوم ! هؤلاء سراة الناس قد قتلوا و أسروا ، فما عندكم ؟ قالوا : عداوته ما حيينا. قال : و ما أنتم و قد وطئ قومه و أصابهم؟ و لكنى أخرج إلى قريش فأحضّهم و أبكى قتلاهم ، فلعلّهم ينتدبون فأخرج معهم . فخرج حتى قدم مكّة و وضع رحله عند أبى وداعة بن ضبيرة السّهمىّ ، و تحته عاتكة بنت أسيد ابن أبى العيص، فجعل يرثى قريشا و يقول:
طحنت رحى بدر لمهلك أهله و لمثل بدر تستهلّ و تدمع
.............
فأجابه حسّان بن ثابت، يقول:
أبكى لكعب ثم علّ بعبرة منه و عاش مجدّعا لا يسمع
و دعا رسول الله صلّى الله عليه و سلّم حسّان، فأخبره بنزول كعب على من نزل فقال حسّان:
ألا أبلغوا عنى أسيدا رسالة فخالك عبد بالسّراب مجرّب
فلمّا بلغها هجاؤه نبذت رحله و قالت : ما لنا و لهذا اليهودىّ ؟ ألا ترى ما يصنع بنا حسّان ؟ فتحوّل ، فكلّما تحوّل عند قوم دعا رسول الله صلّى الله عليه و سلّم حسّان فقال: ابن الأشرف نزل على فلان . فلا يزال يهجوهم حتى نبذ رحله ، فلمّا لم يجد مأوى قدم المدينة . فلمّا بلغ النبىّ صلّى الله عليه و سلّم قدوم ابن الأشرف قال : اللّهمّ ، اكفني ابن الأشرف بما شئت فى إعلانه الشرّ و قوله الأشعار . و قال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم : من لى بابن الأشرف ، فقد آذاني ؟ فقال محمّد بن مسلمة : أنا به يا رسول الله ، و أنا أقتله . قال : فافعل! فمكث محمّد بن مسلمة: أيّاما لا يأكل ، فدعاه رسول الله صلّى الله عليه و سلّم فقال : يا محمّد ، تركت الطعام و الشراب ؟ قال : يا رسول الله ، قلت لك قولا فلا أدرى أفي لك به أم لا. قال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم : عليك الجهد . و قال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم : شاور سعد بن معاذ فى أمره . فاجتمع محمّد بن مسلمة و نفر من الأوس منهم عبّاد بن بشر ، و أبو نائلة سلكان بن سلامة ، و الحارث بن أوس ، و أبو عبس بن جبر ، فقالوا: يا رسول الله نحن نقتله ، فأذن لنا فلنقل ، فإنه لا بدّ لنا منه . قال : قولوا !
فخرج أبو نائلة إليه ، فلمّا رآه كعب أنكر شأنه ، و كاد يذعر ، و خاف أن يكون وراءه كمين ، فقال أبو نائلة : حدثت لنا حاجة إليك . قال. و هو فى نادى قومه و جماعتهم : ادن إلىّ فخبّرنى بحاجتك . و هو متغيّر اللون مرعوب- فكان أبو نائلة و محمّد ابن مسلمة أخويه من الرّضاعة- فتحدّثا ساعة و تناشدا الأشعار، و انبسط كعب و هو يقول بين ذلك : حاجتك! و أبو نائلة يناشده الشعر- و كان أبو نائلة يقول الشعر- فقال كعب : حاجتك، لعلّك أن تحبّ أن يقوم من عندنا؟ فلمّا سمع ذلك القوم قاموا. قال أبو نائلة: إنى كرهت أن يسمع القوم ذرو كلامنا، فيظنّون ! كان قدوم هذا الرجل علينا من البلاء، و حاربتنا العرب و رمتنا عن قوس واحدة ، و تقطّعت السّبل عنّا حتى جهدت الأنفس و ضاع العيال، أخذنا بالصّدقة و لا نجد ما نأكل. فقال كعب: قد و الله كنت أحدّثك بهذا يا ابن سلامة، أنّ الأمر سيصير إليه. فقال أبو نائلة: و معى رجال من أصحابى على مثل رأيى ، و قد أردت أن آتيك بهم فنبتاع منك طعاما أو تمرا و تحسن فى ذلك إلينا و نرهنك ما يكون لك فيه ثقة. قال كعب: أما إنّ رفافى تقصف تمرا، من عجوة تغيب فيها الضرس، أما و الله ما كنت أحبّ يا أبا نائلة أن أرى هذه الخصاصة بك و إن كنت من أكرم الناس علىّ، أنت أخى، نازعتك الثّدى! قال سلكان : اكتم عنّا ما حدّثتك من ذكر محمّد. قال كعب: لا أذكر منه حرفا. ثم قال كعب: يا أبا نائلة، اصدقنى ذات نفسك، ما الذي تريدون فى أمره؟ قال: خذلانه و التنحّى عنه. قال: سررتني يا أبا نائلة! فما ذا ترهنوننى، أبناءكم و نساءكم؟ فقال: لقد أردت أن تفضحنا و تظهر أمرنا! و لكنّا نرهنك من الحلقة ما ترضى به. قال كعب: إنّ فى الحلقة لوفاء. و إنما يقول ذلك سلكان لئلا ينكرهم إذا جاءوا بالسلاح. فخرج أبو نائلة من عنده على ميعاد، فأتى أصحابه فأجمعوا أمرهم على أن يأتوه إذا أمسى لميعاده. ثم أتوا النبىّ صلّى الله عليه و سلّم عشاء فأخبروه، فمشى معهم حتى أتى البقيع ، ثم وجّههم، ثم قال: امضوا على بركة الله و عونه! و يقال: وجّههم بعد أن صلّوا العشاء و فى ليلة مقمرة مثل النهار، فى ليلة أربع عشرة من ربيع الأوّل، على رأس خمسة و عشرين شهرا. قال: فمضوا حتى أتوا ابن الأشرف، فلمّا انتهوا إلى حصنه هتف به أبو نائلة، و كان ابن الأشرف حديث عهد بعرس، فوثب فأخذت امرأته بناحية ملحفته و قالت: أين تذهب؟ إنك رجل محارب، و لا ينزل مثلك فى هذه الساعة. فقال: ميعاد، إنما هو أخى أبو نائلة، و الله لو وجدنى نائما ما أيقظنى. ثم ضرب بيده الملحفة و هو يقول: لو دعى الفتى لطعنة أجاب. ثم نزل إليهم فحيّاهم، ثم جلسوا فتحدّثوا ساعة حتى انبسط إليهم، ثم قالوا له: يا ابن الأشرف، هل لك أن تتمشّى إلى شرج العجوز فنتحدّث فيه بقيّة ليلتنا؟ قال: فخرجوا يتماشون حتى وجّهوا قبل الشّرج، فأدخل أبو نائلة يده فى رأس كعب ثم قال: ويحك، ما أطيب عطرك هذا يا ابن الأشرف! و إنما كان كعب يدهّن بالمسك الفتيت بالماء و العنبر حتى يتلبّد فى صدغيه، و كان جعدا جميلا. ثم مشى ساعة فعاد بمثلها حتى اطمأنّ إليه، و سلسلت يداه فى شعره و أخذ بقرون رأسه، و قال لأصحابه: اقتلوا عدوّ الله! فضربوه بأسيافهم، فالتفّت عليه فلم تغن شيئا، وردّ بعضها بعضا، و لصق بأبى نائلة. قال محمّد بن مسلمة: فذكرت مغولا معى كان فى سيفي فانتزعته فوضعته فى سرّته، ثم تحاملت عليه فقططته حتى انتهى إلى عانته، فصاح عدوّ الله صيحة ما بقي أطم من آطام يهود إلّا قد أوقدت عليه نار. فقال ابن سنينة، يهودىّ من يهود بنى حارثة، و بينهما ثلاثة أميال: إنى لأجد ريح دم بيثرب مسفوح. و قد كان أصاب بعض القوم الحارث بن أوس بسيفه و هم يضربون كعبا، فكلمه فى رجله. فلمّا فرغوا احتزّوا رأسه ثم حملوه معهم، ثم خرجوا يشتدّون و هم يخافون من يهود الأرصاد، حتى أخذوا على بنى أميّة بن زيد ثم على قريظة، و إنّ نيرانهم فى الآطام لعالية، ثم على بعاث ، حتى إذا كانوا بحرّة العريض نزف الحارث الدم فأبطأ عليهم فناداهم: أقرءوا رسول الله منّى السلام! فعطفوا عليه فاحتملوه حتى أتوا النبيّ صلّى الله عليه و سلّم. فلمّا بلغوا بقيع الغرقد كبّروا. و قد قام رسول الله صلّى الله عليه و سلّم تلك الليلة يصلّى، فلما سمع رسول الله صلّى الله عليه و سلّم تكبيرهم بالبقيع كبّر و عرف أن قد قتلوه. ثم انتهوا يعدون حتى وجدوا رسول الله صلّى الله عليه و سلّم واقفا على باب المسجد، فقال: أفلحت الوجوه! فقالوا: و وجهك يا رسول الله! و رموا برأسه بين يديه، فحمد الله على قتله. ثم أتوا بصاحبهم الحارث فتفل فى جرحه فلم يؤذه، فقال فى ذلك عبّاد بن بشر: ........ قالوا: فلمّا أصبح رسول الله صلّى الله عليه و سلّم من الليلة التي قتل فيها ابن الأشرف قال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم: من ظفرتم به من رجال اليهود فاقتلوه. فخافت اليهود فلم يطلع عظيم من عظمائهم و لم ينطقوا، و خافوا أن يبيّتوا كما بيّت ابن الأشرف. و كان ابن سنينة من يهود بنى حارثة، و كان حليفا لحويّصة بن مسعود، قد أسلم، فعدا محيّصة على ابن سنينة فقتله، فجعل حويّصة يضرب محيّصة، و كان أسنّ منه، يقول: أى عدوّ الله، أ قتلته؟ أما و الله لربّ شحم فى بطنك من ماله! فقال محيّصة: و الله، لو أمرنى بقتلك الذي أمرنى بقتله لقتلتك. قال: و الله، لو أمرك محمّد أن تقتلني؟ قال: نعم. قال حويّصة: و الله، إنّ دينا يبلغ هذا لدين معجب. فأسلم حويّصة يومئذ . الی ان قال : ففزعت اليهود و من معها من المشركين، فجاءوا إلى النبىّ صلّى الله عليه و سلّم حين أصبحوا فقالوا: قد طرق صاحبنا الليلة و هو سيّد من ساداتنا قتل غيلة بلا جرم و لا حدث علمناه. فقال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم: إنّه لو قرّ كما قرّ غيره ممّن هو على مثل رأيه ما اغتيل، و لكنه نال منّا الأذى و هجانا بالشعر، و لم يفعل هذا أحد منكم إلّا كان له السيف . و دعاهم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم إلى أن يكتب بينهم كتابا ينتهون إلى ما فيه، فكتبوا بينهم و بينه كتابا تحت العذق فى دار رملة بنت الحارث. فحذرت اليهود و خافت و ذلّت من يوم قتل ابن الأشرف. »
@salmanraoofi
ترجمه در👇👇👇
#احادیث_فقه_حکومتی
#فقه_حکومتی
#عملیات_ویژه 8
🔅🔅🔅
📚 در مغازی آمده ؛ از جابر بن عبد الله برايم نقل كردند و همه آنها در اين هم عقيده بودند كه: ابن اشرف شاعر بود و پيامبر (ص) و اصحاب او را هجو مىكرد و در شعر خود كافران قريش را عليه مسلمانان بر مىانگيخت. هنگامى كه پيامبر (ص) به مدينه آمدند، مردم مدينه مخلوطى از گروههاى مختلف بودند، برخى مسلمان بودند كه دعوت اسلام آنها را گرد هم جمع كرده بود، گروهى هم اهل سلاح و حصار بودند و برخى هم همپيمان با قبيلههاى اوس و خزرج. پيامبر (ص) چون به مدينه آمد خواست ميان همه را اصلاح فرمايد و با همه پيمان دوستى بندد، در عين حال گاهى مسلمانانى بودند كه پدران ايشان كافر بودند. مشركان و يهوديان مدينه پيامبر (ص) و اصحاب آن حضرت را بشدت آزار مىدادند و خداوند متعال پيامبر خود و مسلمانان را فرمان به شكيبايى و گذشت از ايشان مىداد و در مورد آنان اين آيه نازل شد: هر آينه بشنويد از آنان كه پيش از شما كتاب داده شدهاند (اهل كتاب) و از كسانى كه مشرك شدهاند ناسزاى فراوان و اگر صبر كنيد و بپرهيزيد آن از كارهاى استوار است (آيه 186، سوره 3، آل عمران)، و هم درباره ايشان اين آيه را نازل فرموده است: خواستند بسيارى از جهودان كه از ايمان به كافرى برندتان ... (آيه 109، سوره 2، البقره . به هر حال، ابن الاشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پيامبر (ص) و مسلمانان خوددارى نمىكرد بلكه در آن مبالغه هم مىكرد . چون زيد بن حارثه براى مژده از بدر آمد و خبر كشتهشدگان را آورد و ابن الاشرف اسيران را هم در بند ديد، خوار و زبون شد و به قوم خود گفت: واى بر شما، به خدا سوگند، امروز زير زمين براى شما بهتر از روى آن است! اينها كه كشته و اسير شدند سران و بزرگان مردم بودند و حالا شما چه خيال داريد؟ آنها گفتند: تا زنده هستيم با محمد دشمنى مىورزيم. ابن الاشرف گفت: چه ارزشى داريد؟ او خويشان خود را لگدكوب كرد و از ميان برد، ولى من پيش قريش مىروم و آنها را بر مىانگيزم و بر كشتهشدگانشان مرثيه مىگويم و مىگريم، شايد آنها راه بيفتند و من هم همراه آنها مىآيم. اين بود كه بيرون آمد و به مكه رفت و به ابو وداعة بن ضبيره سهمى وارد شد، همسر ابو وداعه، عاتكه دختر اسيد بن ابى العيص بود، ابن الاشرف قريش را مرثيه سرود و چنين گفت: آسياب بدر براى نابودى اهل آن به گردش در آمد، آرى، براى امثال بدر بايد گريست و اشك ريخت. ......
حسان بن ثابت در پاسخ ابن الاشرف چنين سرود:
چشم كعب اشكبار باشد و پياپى اشك ببارد و بينى بريده و كر باشد، آرى! در دل بدر، كشتگانى از آنها ديدم كه چشمها بر ايشان مىگريست و اشك مىريخت، گريه كن بر بردهاى فرومايه، كه چون توله سگى از ماده سگى كوچك پيروى مىكرد. .......
پيامبر (ص) حسان را خواست و به او خبر داد كه كعب بن اشرف نزد چه كسى فرود آمده است، و حسان چنين سرود: از من اين پيام را به اسيد برسانيد كه دايى تو بردهاى است كه فقط در شراب كار كشته است ....... چون خبر هجاى حسان بن ثابت، به عاتكه دختر اسيد كه همسر ابى وداعه بود رسيد، گفت: ما را با اين يهودى (كعب بن اشرف) چه كار است؟ مگر نمىبينى كه حسّان چه بر سر ما مىآورد؟ ناچار ابن اشرف از نزد آنها رفت و پيش هر كسى كه مىرفت پيامبر (ص) حسان را مىخواست و به او مىفرمود كه ابن اشرف به كجا رفته است و حسّان همچنان آنها را هجو مىكرد تا ابن اشرف از پيش آنها برود. چون ابن اشرف پناهگاهى نيافت، به مدينه برگشت و چون خبر آمدن او به مدينه، به اطلاع پيامبر (ص) رسيد فرمود: پروردگارا، در ازاى اشعارى كه او سروده و شرّى كه آشكار ساخته است، به هر طريقى كه مىخواهى، او را جزا فرماى. و هم پيامبر (ص) فرمود: چه كسى شر ابن اشرف را از من دفع مىكند كه مرا آزرده است. محمد بن مسلمه گفت: من از عهده او بر مىآيم اى رسول خدا، و او را خواهم كشت. پيامبر (ص) فرمود: اين كار را بكن . چند روزى محمد بن مسلمه چيزى نمىخورد، پيامبر (ص) او را احضار كرد و فرمود: محمد، چرا خوراك و آشاميدنى را ترك كردهاى؟ گفت: اى رسول خدا، تعهدى براى شما كردهام كه نمىدانم مىتوانم آن را انجام دهم يا نه. پيامبر (ص) فرمود: بر تو است كه تلاش كنى. و همچنين فرمود: در مورد او با سعد بن معاذ مشورت كن. اين بود كه محمد بن مسلمه همراه تنى چند از اوس از جمله، عبّاد بن بشر و ابو نائله سلكان بن سلامه و حارث بن اوس و ابو عبس بن جبر جمع شدند و گفتند: اى رسول خدا، ما او را مىكشيم، به ما اجازه بده كه هر چه لازم باشد، بگوييم زيرا از اين كار چاره اى نيست.
@salmanraoofi
ادامه ترجمه در👇👇
پيامبر (ص) فرمود: هر چه مىخواهيد بگوييد.
ابو نائله به سوى كعب بن اشرف رفت، چون كعب او را ديد خوشش نيامد، بيمناك شد و ترسيد كه نكند ديگران در كمين باشند. ابو نائله گفت: نيازى به تو پيدا شده است. كعب در حالى كه در ميان قوم خود و يهوديان بود ، گفت: نزديك بيا و حاجت خود را بگو. در عين حال ، رنگ چهرهاش دگرگون شده و بيمناك بود.- ابو نائله و محمد بن مسلمه هر دو برادران شيرى كعب بودند- ابو نائله و كعب ساعتى گفتگو كردند و براى يك ديگر شعر خواندند، كعب شاد شد و در آن ميان از ابو نائله پرسيد: حاجت تو چيست؟ ابو نائله كه شعر هم مىسرود همچنان براى او شعر مىخواند ، كعب دو مرتبه پرسيد: حاجت تو چيست؟ شايد مىخواهى كسانى كه پيش ما هستند برخيزند؟ چون مردم اين سخن را شنيدند برخاستند. ابو نائله گفت: خوش نداشتم كه مردم گفتگوى ما را بشنوند و بدگمان شوند. آمدن اين مرد (پيامبر (ص)) براى ما گرفتارى و بلا بود، همه عرب به جنگ ما برخاستهاند و همگی متفق ما را هدف قرار مىدهند، راههاى زندگى بر ما بسته شده است، به طورى كه خودمان و خانوادههايمان سخت به زحمت افتادهايم، او از ما زكوة مىخواهد و مىگيرد ، حال آنكه ما چيزى پيدا نمىكنيم كه بخوريم. كعب گفت: اى پسر سلامه، من كه قبلا به تو گفته بودم كار به اين جا مىكشد. ابو نائله گفت: مردانى از ياران من هم همراه منند كه همين نظر را دارند، تصميم گرفتم همراه ايشان پيش تو بياييم و از تو خرما يا خوراك ديگرى خريدارى كنيم و تو هم بايد با ما نيكو رفتار كنى ، البته ما چيزى را هم كه به آن توجه داشته باشى نزد تو گرو مىگذاريم. كعب گفت: ولى انبارهاى من انباشته از خرماهاى خوب و نرم است كه دندان در آنها پنهان مىشود. آنگاه گفت: اى ابو نائله، به خدا دوست نداشتم كه تو را در اين گرفتارى ببينم، كه تو در نظرم از گراميترين مردم هستى، تو برادر منى و من با تو از يك پستان شير خوردهام. او گفت: آنچه درباره محمد (ص) به تو گفتم پوشيده دار. كعب گفت: يك حرف از آن را نخواهم گفت . كعب به ابو نائله گفت: به من راست بگو، در باطن خود نسبت به محمد چه تصميمى داريد؟ گفت: خوار ساختن او و جدا شدن از وى. گفت: خوشحالم كردى، حالا چه چيز را در گرو من مىگذاريد، پسران و زنانتان؟ ابو نائله گفت: مىخواهى ما را رسوا كنى و كار ما را آشكار سازى؟ نه! ولى ما آن قدر اسلحه در گرو تو مىگذاريم كه خوشنود شوى. ابو نائله اين مطلب را براى اين مىگفت كه وقتى با اسلحه آمدند تعجب نكند، كعب هم گفت: آرى! در سلاح وفاى به عهد است و همان كفايت مىكند. ابو نائله از نزد كعب بيرون رفت تا در وقتى كه قرار گذاشته بود برگردد، او پيش ياران خود آمد و تصميم گرفتند كه شبانگاه پيش كعب بروند. آنگاه شب به حضور پيامبر (ص) آمدند و خبر دادند، پيامبر (ص) تا بقيع همراه آنها آمد و از آنجا ايشان را روانه كرد و فرمود: در پناه بركت و يارى خدا برويد، گفته شده است، پيامبر (ص) در شب چهاردهم ماه ربيع الاول بيست و پنجمين ماه هجرت، بعد از گزاردن نماز عشاء آنها را روانه فرمود، شب مهتابى بود و همچون روز روشن. گويد : به راه افتادند تا به محله ابن اشرف رسيدند . چون كنار خانه او رسيدند، ابو نائله او را صدا زد، ابن اشرف تازه عروسى كرده بود، چون برخاست زنش گوشه لباس او را گرفت و گفت: كجا مىروى؟ تو مردى هستى در حال جنگ و كسى مثل تو در اين ساعت از خانه بيرون نمىرود. گفت: با آنها قرار دارم، بعلاوه او برادرم ابو نائله است، اگر مىدانست خوابم بيدارم نمىكرد، و با دست خود جامهاش را گرفت و گفت: اگر جوانمرد را براى نيزه زدن هم بخوانند مىرود. آنگاه پيش ايشان آمد و درودشان گفت و ساعتى نشستند و گفتگو كردند به طورى كه با آنها انس گرفت، سپس آنها گفتند: آيا موافقى كه به شرج العجوز برويم و باقى شب را به گفتگو بگذرانيم؟ گويد: بيرون آمدند و به طرف شرج العجوز به راه افتادند. ابو نائله دست خود را وارد موهاى سر كعب كرد و گفت: خوش به حالت، اين عطر تو چقدر خوشبو است! كعب مشك ممزوج با آب و عنبر و روغن به موهاى خود مىماليد به طورى كه روى زلفهايش باقى مىماند، او مردى بسيار زيبا و با موهاى مجعد بود. سپس ساعتى راه رفتند و ابو نائله دوباره همان كار را انجام داد به طورى كه كعب مطمئن گرديد. ناگاه دستهاى خود را در موهاى او زنجيروار داخل كرد و طرفين سرش را محكم گرفت و به ياران خود گفت:دشمن خدا را بكشيد! و آنها با شمشيرهاى خود به جانش افتادند. ولى چون شمشيرها به يك ديگر برخورد مىكرد و او هم خود را به ابو نائله چسبانده بود كارى ساخته نمىشد.
@salmanraoofi
ادامه ترجمه👇👇
محمد بن مسلمه گويد: ناگاه يادم آمد كه شمشير كوچك و باريكى دارم كه در نيامش بود، آن را بيرون كشيدم و بر سينهاش نهادم و تا زير نافش را دريدم، دشمن خدا چنان فريادى كشيد كه در همه كوشكهاى يهود آتش افروخته شد، در اين هنگام، ابن سنينه كه يهودى از يهود بنى حارثه بود و فاصله محل زندگى او و كعب
سه ميل بود، گفت: من بوى خونى را كه در مدينه ريخته شده است، مىشنوم. ضمنا همچنان كه آنها به كعب ضربت مىزدند، يكى شان بدون توجه ضربتى به حارث بن اوس زد كه پايش را سخت مجروح كرد، ايشان چون از كشتن كعب فارغ شدند، سرش را بريدند و همراه خود بردند. پس شتابان بيرون آمدند چون از كمين يهوديان بيمناك بودند، به محله بنى امية بن زيد و سپس به محله يهود بنى قريظه رسيدند كه آتشهاى ايشان بر فراز كوشكهايشان روشن شده بود. سپس به بعاث رسيدند، چون به حرة العريض رسيدند، زخم حارث شروع به خونريزى كرد و از ايشان عقب ماند، پس آنها را صدا زد و گفت: سلام مرا به رسول خدا برسانيد! آنها بر او محبت كرده و به دوشش گرفتند تا به حضور پيامبر (ص) بيايند. چون به بقيع رسيدند، تكبير گفتند. اتفاقا پيامبر (ص) هم آن شب به پا خاسته و نماز مىگزارد، چون صداى تكبير ايشان را شنيد، تكبير گفت و دانست كه او را كشتهاند. آنها با دو خود را به مسجد رساندند و ديدند كه پيامبر (ص) كنار در مسجد ايستاده است، حضرت فرمود: چهرههاى شما شاد باد. گفتند: و چهره تو اى رسول خدا، و سر او را برابر پيامبر (ص) انداختند. حضرت خداى را براى قتل او ستايش كرد. آنها دوست خود حارث را پيش آوردند، پيامبر (ص) آب دهان خود را در محل زخم افكند و آن زخم حارث را زيانى نرساند،
عباد بن بشر در اين مورد چنين سروده است: .......
گويند: چون پيامبر (ص) آن شب را كه ابن اشرف كشته شد به صبح آورد ، فرمود : به هر يك از بزرگان يهود كه دست يافتيد، بكشيدش. يهودان سخت ترسيدند به طورى كه هيچيك از بزرگان ايشان ظاهر نمىشدند و سخنى هم نمىگفتند و مىترسيدند كه شبانه آنها را بكشند، همچنان كه ابن اشرف كشته شد . ابن سنينه از يهود بنى حارثه و همپيمان حويّصة بن مسعود بود، حويصه اسلام نياورده بود، برادرش بر ابن سنينه حمله برد و او را كشت، حويصه كه از برادر خود ، محيّصه بزرگتر بود، او را مىزد و مىگفت: اى دشمن خدا، ابن سنينه را كشتى؟ به خدا قسم، بسيارى از پيههاى شكم تو از آن اوست ، محيصه مىگفت: به خدا سوگند، كسى كه دستور به قتل او داد، اگر به من دستور قتل تو را هم مىداد، مىكشتمت. حويصه گفت: تو را به خدا قسم، اگر محمد مىگفت مرا بكشى، مىكشتى؟ گفت آرى ! حويصه گفت: به خدا، دينى كه به اين حد برسد، دين عجيبى است و در آن روز اسلام آور...... يهوديان و مشركانى كه همراه ايشان بودند، ترسيدند و فرداى آن شب پيش پيامبر (ص) آمدند و گفتند: ديشب اين دوست ما كه سرورى از سروران ماست، بدون هيچ گناه و علتى كه ما بدانيم ، غافلگير و كشته شده است. پيامبر (ص) فرمود: اگر او هم مانند ديگر همكيشان خود آرام مىگرفت ، غافلگير نمىشد ، اما او ما را آزار داد و با شعر خود ما را هجا گفت و هر كس از شما چنان كند ، پاداشش شمشير است. پيامبر (ص) آنها را دعوت فرمود كه عهد نامهاى بنويسند و به مواد آن عمل كنند و آنها ميان خود و رسول خدا، عهد نامهاى در زير درخت خرماى خانه رمله دختر حارث نوشتند و يهود از روز كشته شدن ابن اشرف خوار و زبون گرديد.
@salmanraoofi