eitaa logo
سالن مطالعه
195 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
970 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈• 🍃 ۳۰۶🍃••┈┈• گزارشگر: دوست خوبم؛ سلام! از مدیر جدید صدا و سیما چه انتظاری دارید؟📺😜 – سلام بهشون بگید همین فرمون رو ادامه بدن. سنگر رو خالی نکنن از وقتی این سریال‌های پرمحتوا رو پخش می‌کنند؛ من خونه خریدم، زن گرفتم، ماشینم خریدم☺️💪💪 گزارشگر: ببخشید؛ می‌شه شغل شما رو بپرسم؟🤔 -- بله! بنده نصاب ماهواره هستم! 📡😎😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ --------🔸😜🔸-------- 🍃به نام خدایی که بهترین رئیس است سلام 🔹از رحمت صلی‌الله‌علیه‌وآله؛ مَنْ أَمَّ قَوْماً وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ إِلَى السَّفَالِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. کسی که قومی را امامت نماید در حالی که بین آنها داناتر از او باشد امور این قوم همواره رو به ضعف و سستی و تباهی است تا روز قیامت. (📘وسایل الشیعه، ج۸، ص۳۴۶) ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ✍🏻 ای کاش؛ هر مدیری در هر مجموعه‌ای صادقانه افراد برتر از خود را معرفی می‌کرد و امور مجموعه را به او می‌سپرد تا کارشان درست شده و از تباهی نجات یابد. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121494957186559.pdf
13.07M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ امروز؛ چهارشنبه‌ ۱۹ بهمن ۱‌۴۰۱ ۱۷ رجب ۱۴۴۴ ۸ فوریه ۲۰۲۳ تمام صفحات 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✍🏻
⭐ مجموعه ۱ 🎨 تصویر | حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در اوایل دوران نوجوانی 👈 سرآغاز؛ مبارزه با زورگویی رضاخانی! 🌺 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: همه می‌دانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم می‌خواست و مادرم به شدّت دوست می‌داشت. خود من هم علاقه‌مند بودم... اما این‌که لباس ما را از اوّل، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود؛ به خاطر این بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود - از جمله، اتّحاد شکل از لحاظ لباس - و دوست نمی‌داشت همان لباسی را که رضاخان به زور می‌گوید، بپوشیم. ۱۳۷۶/۱۱/۱۴ 💻 Farsi.Khamenei.ir 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
✡🔥 🔥✡ ۸۹ 🖋 مقاله‌ی بیست و سوم: نقش سازمان جاسوسی یهود در متلاشی کردن لشکر امام حسن (ع) قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/8126 ◀️ قسمت سوم؛ 🔹حضرت (ع) می‌داند که این افراد مرد جنگ و رزم نیستند، زیرا زمانی هم که علی (ع) با آن موقعیت در میان آن‌ها بود، اهمال کردند. به هرحال حضرت (ع) سپاهی تشکیل می‌دهد. پیش‌قراولانِ حضرت به فرماندهی عبیدالله بن عباس به سوی معاویه حرکت می‌کنند.(۷) 🔶🔸عبیدالله بن عباس و قیس بن سعد 🔹معاویه و نیروهای حضرت با هم به مسکن می‌رسند. مسکن، مرز عراق و شام آن روز است. عبیدالله بن عباس، پسر عموی حضرت علی (ع) است و امام حسن (ع) نوه عموی عبیدالله می‌شود. 🔹قائم‌مقام او قیس بن سعد بن عباده است. قیس، انسان شجاعی است؛ مدنی و از انصار است. عبیدالله با دوازده هزار نیرو به مسکن آمده بود. اما یک نامه هویّت او را به‌کلی عوض کرد. مضمون نامه این بود: "اگر به جانب ما بیایی، یک میلیون درهم به تو می‌دهیم؛ نصف آن نقد و نصف دیگرش در کوفه." 🔹اگر به پول رایج امروز حساب کنیم، هر درهم حدود چهار هزار تومان است. بنابراین حدود چهار میلیارد تومان گرفت و اردوگاه را ترک کرد!(۸) این مقدار پول مبلغ کمی نیست، حتی اگر ثبات دینی او را انکار کنیم، نمی‌توانیم از عرب بودن و تعصبات قبیله‌ای او چشم بپوشیم. عرب تعصب عشیره‌ای دارد و عبیدالله به دلیل بنی‌هاشمی بودنش باید مقاومت می‌کرد. علاوه بر این، معاویه قاتل پسران او بود. 🔹به نظر می رسد امام حسن (ع) از روی عمد عبیدالله را فرمانده قرار داد تا دیگران را متوجه وضعیت نیروهایش کند. در این صورت است که می‌توان درک درستی از وضعیت سپاه حضرت داشت؛ زیرا وقتی آشنایان کسی با او این‌گونه برخورد می‌کنند، نباید توقعی از غریبه‌ها داشت! 🔹نیروها هم که سپاه را بدون فرمانده دیدند، دست و دلشان لرزید. علاوه بر این‌که نامه‌هایی به آن‌ها رسید که ما رفتیم، شما هم بروید. بنابراین آنان هم از اردوگاه دل بریدند و این امری طبیعی است؛ زیرا وقتی فرمانده که نخ تسبیح لشکر است، خودش را می‌فروشد، از نیروها چیزی باقی نمی‌ماند. 🔹حالا قیس بن سعد بن عباده مانده بود و لشکری که از هرسو آماده‌ی از هم گسستن بود. میان او و عبیدالله بسیار تفاوت است، زیرا اگر قرار بود او هم مثل فرمانده‌اش دست به خودفروشی بزند؛ مبلغ کمتری هم می‌توانست او را راضی کند تا کوفه و امام حسن (ع) را دست بسته تسلیم معاویه کند. 🔹قیس تمام تلاشش را برای حفظ آرامش سپاه به کار بست. اما به نظر می‌رسد که در کار او یک خللی وجود دارد. او توجه نداشت با دست خود در حال جمع کردن نیروهایی برای معاویه است. این افراد با شنیدن خبر فرار فرمانده و با زمینه‌های ذهنی قبلی که برایشان وجود داشت، نمی‌توانستند نیروی جنگ در برابر معاویه باشند. این نکته‌ای بود که متاسفانه مورد غفلت قیس قرار گرفت. 🔶🔸سازمان جاسوسی یهود 🔹خبر فرار عبیدالله به سرعت باد در میان سپاه پیچید! تأمل در این‌که چگونه این خبر و اخبار مأیوس‌کننده‌ی دیگر در زمانی کوتاه با چنین سرعتی در همه‌جا منتشر می‌شود، لایه‌های پنهان سازمانی قدیمی را روشن می‌کند؛ سازمانی مخفی و خزنده که بسیار کم مورد توجه مطالعه و شناسایی قرار گرفته است: "سازمان امنیتی و جاسوسی معاویه" 🔹پیشینه‌ی این سازمان را باید در قوت و قدرت تاریخی یهود جست‌وجو نمود. سازمان جاسوسی یهود در صدر اسلام بسیار با دقت و ظرافت عمل می‌کرد. این مسأله که پس از شهادت پیامبر (ص) دیگر سخنی از منافقین نیست، نشانه آشکاری است که این سازمان تصمیم به پنهان کردن نیروهایش دارد. 🔹این، همان سازمانی است که معاویه را بر سر کار می‌آورد و با کمک‌هایی که می‌رساند، او را تا این مرتبه ارتقا می‌دهد. اکنون همین سازمان در اختیار معاویه است تا او را در رسیدن به اهدافش کمک کند. از ویژگی‌های شبکه مخفی این است که نیازی به نیروی انسانی فراوان ندارد. پنجاه نفر نیروی مخفی برای از بین بردن یک لشکر کافی است. 🔹معاویه در زمان عثمان، ساختار سازمانِ امنیتی – جاسوسی کوفه را ایجاد کرده بود. نیروهای او هر چند کم اما با قوت مشغول به فعالیت هستند؛ نیروهایی که در ظاهر هیچ ارتباطی با معاویه ندارند، اما در باطن دستورات او را مو به مو عمل می‌کنند. ولید بن عقبه، اشعث بن قیس و دیگرانی که در کوفه دارای جایگاه اجتماعی‌اند، از اعضای این سازمان محسوب می‌شوند. 🔗ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/8220 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت نود و چهارم؛ آلبوم عکس‌هایش را ورق می‌زد. روی بعضی از عکس‌ها مکث می‌کرد و آه می‌کشید توی چشمانش حلقه‌ای از اشک نشسته بود ، می‌گفت: «پروانه! بیشتر این بچه‌ها در آزمون جهاد هشت ساله نمره قبولی گرفتن، پاک بودن، مخلص بودن و خدا انتخاب‌شون کرد. اما من تنبل بودم، موندم باید نوکری یتیمای شهدا رو بکنم تا اون دنیا شرمنده شهدا نباشم. هر روز برای دلجویی به خانواده‌ای سر می‌زد بخشی از اوقاتش را برای رفع مشکلات مجروحین و جانبازان جنگ می‌گذاشت یکی از آنان حاج‌آقا سماوات بود آخرین بار که او را به خانه آورد آب ماهیچه برایش گذاشتم. نمی‌توانست صحبت کند. فقط مظلومانه نگاه‌مان می‌کرد. حسین با یک آمبولانس حاج‌آقا را به تهران برد بعد از پیگیری و هماهنگی لازم حاج‌آقا به آلمان اعزام شد اما پس از چند روز برش گرداندند. دکترها جوابش کرده بودند چون سلول‌های حنجره‌اش بر اثر گازهای شیمیایی از کار افتاده بود. مظلوم بود مظلوم‌تر شده بود. نمی‌توانست حرف بزند نفسش به سختی بالا می‌آمد. باید گوشَت را تا نزدیک دهانش می‌بردی تا حرف‌هایش را بشنوی خیلی کم حرف می‌زد و اگر می‌زد با حسین بود بعد از بی نتیجه ماندن سفر آلمان، حسین دوباره به تکاپو افتاد به خانم حاج‌آقا سماوات گفت: «ببریمش پابوس آقا امام رضا.» حاج‌خانم قبول کرد حسین همان آمبولانس را آورد با حاج خانم چهار نفر شدند. حاج‌آقا را عقب خواباندند و رفتند. بعد از سه روز از مشهد برگشتند. حال حاج‌آقا به ظاهر تغییر نکرده بود فقط نگاه مظلومانه‌اش با تبسمی محو قاطی شده بود که بیشتر دلم را می‌سوزاند میهمان ما بودند برایش آب ماهیچه گذاشتم و نشستم پای تعریف‌های حاج‌خانم؛ "خدا خیر بده به حسین‌آقا! از برادر به حاج‌آقا نزدیک‌تره" و ادامه داد: «دم غروب بود که به حرم رسیدیم. هوا خیلی سرد بود. با اینکه حاج‌آقا رو روی ویلچر پتوپیچ کرده بودیم، ولی می‌لرزید. بدتر از همه، خدام بعد از نماز مغرب در حرم رو بستن و اجازه ورود به کسی نمی‌دادن. مردم رفتن و صحن خلوت شد. حسین‌آقا با خدام صحبت کرد و حتی خواهش کرد که بذارید این مریض رو تا آستانه حرم ببریم و زود برگردیم. نمی‌پذیرفتن. می‌گفتن که برامون مسولیت داره حسین‌آقا که همه درها رو بسته دید، با التماس گفت اصلاً خودتون تنهایی ببرینش کنار ضریح انگار یکی از خدام حال وروز ما رو بیشتر از بقیه درک کرده بود؛ به حسین‌آقا گفت: فقط شما و این مریض و خانمش برید تو و خیلی زود برگردید ما قبول کردیم و رفتیم داخل حرم که انگارقُرق ما بود حرمی نورانی که پر بود از سکوت حسین‌آقا، حاج‌آقا رو برد کنار ضریح و دعا کرد نگاهشون کردم حسین‌آقا غبار از لابه‌لای شیشه‌های ضریح با کف دستش می‌گرفت و به صورت حاج‌آقای ما می‌مالید. دیدن این صحنه اشکم رو درآورد. وقتی برگشتیم همون خادم که اجازه زیارت داده بود برای حسین‌آقا قصهٔ زندگی خودش رو تعریف کرد. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا