الهی، عاشق را با شعر و شاعری و سجع و قافیه پردازی و الفاظ بازی چه کار!
الهی، پرندگان همه یک طرف و مرغ عشق یک طرف، گیاهان همه یک جهت و گیاه عشق یک جهت، همه درسها یک جانب و درس عشق یک جانب، همه یک سوی و عشق یک سوی.
الهی، بلبل به چمن خوش است و جُعَل به چَمین، حسن را ان چنان کن نه این چنین.
الهی، از خوردن در شگفتم که جماد را حیوان می کند و حیوان را انسان.
الهی، این ایام معدودات است و محرّم ماه ارشاد در پیش، توفیقم ده تا هم اکنون قابل ارشاد شوم که گفتار از دهنِ بی کردار نموداری ندارد.
الهی، مرا به نعمت لقایت متنعّم فرموده ای،چگونه شکر ان بگذارم.
الهی، شکرت که به جنّت لقایت در امدم.
الهی، از اربعین کلیمی ام به روی اربعین و کلیم علیه السلام و کریمۀ (وَ واعَدنا موسی- اعراف/۱۴۲) شرمنده ام که حقّ هیچ یک رابه جای نیاورده ام.
الهی، کجا سرّ دوست از دوست مستور است، چگونه حسن دعوی دوستی کند که مهجور است.
الهی، یک عمر امروز را به فردا بردم، توفیقم ده که حالِ فردا را به امروز اورم!
الهی، ثمرۀ درس و بحث و فکر و ذکرم این شد که جهان را جهانبانی است و جان را جانانی.
الهی، قربان لب و دهانم بروم که به ذکر تو گویایند.
الهی، تا کنون از این و ان به سویت راه می افتادمم و اینک از تو به این و ان اشنا می شوم.
الهی، در شگفتم از ان که در غربت از یاد وطن شکفته می شود و در دنیا از یاد اخرت گرفته.
الهی، چون است که در خود می نگرم به تو نزدیک می شوم و در تو می نگرم از تو دور.
الهی، تو خود بزرگی و بر همه دست داری. مرا بزرگ افریدی و بر همه دست دادی. باری، از بزرگ انچنان بزرگِ اینچنین پدید اید.
الهی، تا حال تو را پنهان می داشتم و حال جز تو را پنهان می دانم.
الهی، یکی حافظۀ قوی دارد و دیگری هاضمۀ قوی، خنک ان که عاقلۀ بالغه دارد!
الهی، ان که را دلِ باز دادی، دهن بسته است، این سخن پرداز دل بسته است.
الهی، مرا بر همه سلطنت دادی، به سلطانت مرا بر من سلطنت ده!
الهی، حسن از دست خود چنان بود و در دست تو چنین شد، شکرت که ان چنان این چنین شد.
الهی، تو را دارم چه کم دارم، پس چه غم دارم.
الهی، هر که را می بینم با خود است، مرا با خودت دار!
الهی، هر که را می بینم در تسخیر و تصرف ملک می گوید و می کوشد، حسن را سیر در ملکوت ده و انس با جبروت و به زبا انان گویا کن و در حضور مالکِ مُلک و ملکوت و جبروت بدار!
الهی، از سجده کردن شرمسارم و سر از سجده برداشتن شرمسارتر.
یا «لا اله الا انت» اجازه خواهم که «هو هو» گویم و «انت انت»!
الهی، این کمترین را با قلیل بدار!
الهی، در شگفتم از ان که کوه را می شکافد تا به معدن جواهر دست یابد وخویش را نمی کاود تا به مخزن حقایق برسد.
الهی، هر نقمت و زحمت بر حسن اید نعمت و رحمت است، و همۀ تلخی ها در کامش شیرین تر از عسل است، و هر دشواری ای برای او اسان است جز اینکه گرفتار احمق شود؛ به عزّت و سلطانت در چنگ احمق گرفتارش مکن!
الهی، حسن را شیر و پلنگ بدرد و با احمق به سر نبرد!
الهی، روی زمینت باغ وحش شد؛ خرّم ان که از وحشیان برست!
الهی، شکرت که بندۀ ازادم.
الهی، نمی گویم که ظالم نیستم، ولی شکر که از عمّال ظلمه نشدم.
الهی، سیلی سرازیر شد تا قطره ای نصیب حسن گردید.
الهی، شکرت که این کودک را در سایۀ اقبال بزرگان، واسطۀ فیض گردانیدی.
الهی، گرچه علم رسمی سر به سر قیل و قال است، باز شکر که علم و کتاب حجابم شدند نه سنگ و گل و درهم و دینار.
الهی، به حرمتِ سر و سامان گرفتگانت این بی سر و پا را اواره ات کن!
الهی، شکرت که از دوستان دشمنانت و از دشمنان دوستانت نیستم.
الهی، شکرت که دوستانت را دوست دارم و دشمنانت را دشمن.
الهی، نمی گویم که از دوستانم، ولی شکر که از دشمنان نیستم.
الهی، شکرت که به دیدار حُسن جمالت عاشقم و به گفتار ذکر جمیلت شایق.
الهی، ما هر چه کنیم کم است و تو هر چه کنی بسیار؛ «یا مَن یُعطی الکثیرَ بالقلیل!»
الهی، شکرت که صاحب منصب بی زوالم.
الهی، سگ گله و حائط و صید، حرمت امانت را داشته باشند و حسن ظلوم و جهول با امانت تو خیانت کند!
الهی، کتابدار و کتابخوان و کتابدار بسیارند؛ خنک ان کس که خود کتاب است و کتاب ار!
الهی، خداخدا گفتن مجازی ما که این همه برکت دارد، اگر به حقیقت گوییم چون خواهد بود.
الهی، وای بر حسن که اگر به پایه ای بی باک شود تا به ذات پاک و نامهای گرامی و نامۀ سترگ و فرستادگان بزرگ و دوستان ستوده ات سوگند یاد کند!
الهی، دهن حسن به عطر ذکر تو معطّر است، حیف است که بوی بد گیرد.
الهی، شمس اگرچه سلطان کواکب و نیّر اعظم است و شمسیه عقد فلک و کوکب قلب و تسخیر و ذهب و ملک و سراج وهّاج جهان افروز است، ولی حسن نجم با قمر است که سائراللیل و شمع بزم خلوت نشینان و مصباح شب زنده داردان است؛ که عاشق سوخته را چراغی نیم افروخته باید تا رازش اشکار نگردد و رسوای هر دیار نشود.
ماه است که چون سالک دل اگاه در تحوّل و اطوار است: گاه چون رخ زعفرانی اش هلال است و گاه چون سالک مجذوب بدر منیر؛ و گاه چون مجذوب سالک در محاق؛ و گاه از شرم سوزد و گاه از شوق فروزد.
الهی، دنیتر از دنیا ندیدم، که همواره همنشین دونان است.
الهی، خرمدمندان خطاب «ادخُلی فی عبادی- فجر/۲۹» ارزو کنند و این بی خرد گوید: «یا لَیتَ بَینی و بَینَهُم امَدا بَعیدا»، که نعمت عظیم الشان انسانی را کفران کرده ام و از رویشان شرمسارم.
الهی، دردمند ننالد چه کند. درمان ده تا بیشتر بنالم!
الهی، چهل و سه سال از من بگذشت، نمی دانم چهل و سه ان عمر کرده ام یا نه؟
الهی، بنده را با کاش چه کار و از لَیتَ و لعلَّ چه حاصل.
الهی، راه تو، به بزرگی تو دشوار است، و شگفتا که این مور لنگ را ارزوی دیدار است.
الهی، از گناه این و ان رنج می برم که از چون تویی رو گردانیدند.
الهی، از دردم خرسندم که درمانش تویی.
الهی، شیدایی جانان را با حور و قلمان چه کار.
الهی، شکرت که تا کنون خواننده بودم و اینک گوینده.
الهی، این بی تمیز با این که عمری در نحو و صرف صرف کرده است، هنوز تمیز بین منادی و منادا و مشتق و مشتقٌ منه را نگذاشته است.
الهی، ادراک هرمان می کنم شکرت که به دردم رسیدم که طبیب، طالب دردمند است.
الهی، عمری اهل شهری را به سوی تو خواندم که اگر خودم عامل یک صدهزارم انچه گفتمی بودمی، از ملک برتر شدمی. ولی «یا مَن اظهَرَ الجمیل و سَتَر القبیح» یک شهر به حسن، حُسن ظن دارند و حسن به تو. وی را در رستاخیز رسوا مکن و از چشم انان دورش بدار،که از روی همه شان شرمسار است!
الهی، در شگفتم از این گله گله اشباه الناس و رمه رمه ادمی پیکر، که یکی نمی گوید من کیستم.
الهی، حسن زاده چگونه دعوی بی گناهی کند که ادم و حوّا زاده است نه ملک، و چگونه از امرزش تو ناامید باشد که (ربّنا ظَلَمنا- اعراف/۳۲) گوست، نه (بما اغوَیتَنی- اعراف/۱۶- حجر/۳۹).
الهی، هر چه راز بود به پیغمبرت گفتی و ان ستوده بر ما ننهفت بر یافتن انها، ما را دریاب!
الهی، عابد دون معبود است و امام اشرف از مامون؛ ادم مسجود ملائکه است. این شیطان پرستان پست تر از ابلیس اند.
الهی، رسولت فرموده: «شرّالعَمی عمیُ القلب» و چه نیکو فرمود که کور چشم سر، از مشاهده خلق محروم است و کورِ چشم دل از رویت حق. حسن را چشم سرِ بینا داده ای چشم دلِ بینا نیز ده تا خلق بین حق بین شود!
الهی، اسمم را حسن کردی، که «الاسماءُ تنزُلُ مِنَ السماء»؛ خَلقم را حسن کردی، که (تبارک الله احسن الخالقین- مومنون/۱۴)؛ خُلقم را حسن گردان، که (یُبدّل الله سیّئاتهم حسنات- فرقان/۷۰).
الهی، روزگاری تو را به اواز بلند می خواندم، اکنون از ان استغفار می کنم، که ( اذ نادی ربّه نداءً خفیّا- مریم/۳)
الهی، سالیانی به خواندن اشارات و اسفار و شفا و فصوص دلخوش بودم و اکنون به گفتن انها. عاقبت حسن را حسن گردان!
الهی، کدام بیشرمی از این بیشتر که بنده در حضور مولایش بی ادبی کند.
الهی، محاسن حسن به بیاض مایل شد، وجه قلبش را نورانی کن، که از (یَومَ تَبیضُّ وُجُوهُ وَ تَسوَدُّ الوجوه- ال عمران/۱۰۶) اندیشه دارد.
الهی، چه شگفتی از این بیشتر که ماء مهین خوانا و نویسا شود و صلاله طین گویا و شنوا.
الهی، این همه خواب و بیداری ام (ربِّ ارجعونِ- مؤمنون/۹۹) گفتن بود و از جناب شما پذیرفتن، دیگر به چه رو (ربِّ ارجعون) گویم که (انّا الیه راجعون- بقره/۱۵۶) گویم.
الهی، هراس حسن از خویش، بیش از اهرمن است، که این دشمن بیگانه است و ان اشنا و همخانه.
الهی، نعمتهایی که به حسن داده ای تا قیامت نه تواند احسا کند و نه تواند از عهدۀ شکر یکی از انها براید.
الهی، انچه به حسن داده ای همه از تفضّل ان ولی نعم بود، وگرنه این منعم چه کاری کرده است تا به موجب ان استحقاق ثوابی را داشته باشد؛ باز هم چشم توقّع به تفضّل ان جناب دارد که دست دیگر نمی شناسد.
الهی، یکی بئر حفر می کند و غذا را به کنز می رسد. حسن ضرب یضرب صرف می کرد و به «کُنتُ کَنزا» دست یافت.
الهی، دربارۀ انبیایت فرمودی (و کذلک جَعَلنا لکلّ نبیّ عَدُوّا شیاطینَ الانس و الجنّ- انعام/۱۱۲)، حسن پرتوقّع می خواهد که نشانۀ تیرهای شیاطین زمانه نشود!
الهی، حسن که منزلی طی نکرده و به مقامی نائل نشده این همه از اشباهُ الناس اشمئزاز دارد؛ کسانی که منازلی سیر کرده اند و به مقاماتی رسیده اند، از حسن چقدر بیزاری می جویند.
الهی، این حرفها را کی به من یاد می دهد و از کجا نازل می شود؟
الهی، حسن روزگاری نگذرانید، بلکه روزگار بر او گذشت.
الهی، شکرت که از شرق تا غرب عالم به حسن خدمت می کنند.
الهی، در شگفتم از کسی که گوید به فلانی مرگ ناگهانی رسید.
الهی، تا کنون به زحمتم از بیرون می طلبیدم، و اینک به رحمتت از درون می جویم.
الهی، شکرت که در کسوتیَم، که اهل معصیت از ان شرم دارند.
الهی، این بنده از روی خود شرمنده است، چگونه از پروردگارش شرمسار نباشد.
الهی، چگونه شکر این نعمت گذرام که اجازه ام داده ای تا نام نیکوی تو را به زبان اورم و در پیشگاهت با تو گفتگو کنم و نامه ات را بگشایم و بخوانم، وگرنه «این التُّراب و ربُّ الارباب.»
الهی، چون از تو پرسند، دانایان کلید سرگردانی ام دهند که در دل است؛ خودِ دل در کجاست؟
الهی، چگونه حسن از عهدۀ شکر وجودت براید که دارِ غیرمتناهی وجودت را به او بخشیدی.
الهی، شکرت که دیدگان بینایم دادی که پرتو جمال دل ارایت را در مرائی و مجالی اسمای حسنا و صفات علیایت تماشا می کنم و از ان لذّتی می برم که خود دانی.
الهی، در پگاهی، تنی چند را بر خاکدانی گردامده دیدم که یکی با تیغۀ اهنی و دیگری با ترکۀ چوبی ان مزبله را با چه حرص و ولعی می کاویدند تا باشد که پاره پارچه ای یا چرمی یا کهنۀ دیگری به دست ارند. حسن چگونه از عهدۀ شکرت براید که شب و روز کتاب تو را و کتاب اولیایت را ورق می زند و دل انها را می کاود و از معانی انها که نسیم بهشتند دماغ جانش معطّر می گدد. بار خدایا، اگر ان خاکدانی ها بدان کار نباشد، حسن پاکدان بدین کار نتواند بود. پاداش نیکشان ده که بر بنده حق دارند!
الهی، شکرت که همۀ کواکب و ایّام را برای حسن سعد گردانیدی.
الهی، جمعی از تو ترسند، و خلقی از مرگ، وحسن از خود.
الهی، از کتاب ها پاسخِ پرسش خواستن و حل مشکل طلبیدن، عیال سفرۀ دیگران بودن است. «یا غنیّ و یا مُغنیّ»، «یا ملیّ و یا معطی» تا کی جیره خوار این و ان باشم و در کنار خوان انان نشینم، هر چند بر سر هر سفره رزّاق تویی.
الهی، یکی نان دارد و دندان ندارد، ویکی جان دارد و جانان ندارد. شکرت که حسن هم این دارد و هم ان دارد.
الهی، ایام اواخر رجب ۱۳۹۱ هـ . ق. برایم چون نیمۀ ان روز استفتاح بود که به تدریس اسفار افتتحاح کردیم. بار خدایا، چگونه شکرت کنم که هر روز در وصف اسمای حُسنا و صفات اولیا و اطوار جلوه های جانفزای تو سرگرم و دلخوشم.
الهی، خوشا انان که چون عین ثور، چشم بینا دارد و مانند قلب اسد و عقرب، دلی اتشین و روشن و مثل جوزا در راه تو، میان سخت بر بسته است!

الهی، حسن غبطۀ حال عقرب می خورد که عقرب کجا و حسن کجا؛ ان رو به مشرق دارد و این مغربی است؛ ان را قلب روشن است و این را ظلمانی؛ ان تاج بر سر پیش چشمش ترازوی داد است و این بیدادگر طغیان در میزان کرده است؛ ان سیر اسمانها می کند و این زمین را نپیموده است؛ ان شب و روز بیدار است و این در خواب؛ ان به صراط مستقیم است و این کجرفتار منحرف؛ ان هوشیار برای دفع عدوّ سلاح تیر و کمان و نیش از پشت دارد واین غافل بی سلاح در کمند دیواندر؛ و چه خوش گفته اند که: «کُونُوا عَقارِب اصلَحتَها فی اذنابها؛ فانّ الشیطان لَن یُراوِغ الانسان الا من ورائه»؛ لاجرم ان نیکبخت از هفت اسمان برتر شد و این تیره بخت هنوز خاک نشین است.
الهی، شکرت که به ناز و نعمت پرورده نشدم، وگرنه از کجا حسن می شدم.
الهی، اگر حسن مال می یافت و حال نمی یافت، از حسرت چه می کرد؟
الهی، چون است که اندوه تو مایۀ دل شادی است و بندگی تو براتِ ازادی؟
الهی، شکرت که روزنه ای از عوالم ملکوت را به رویم گشودی. (ربِّ زِدنی عِلما- طه/۱۱۴). رَبِّ زِدنی فیکَ تَحَیُّرا! ربِّ انعَمتَ فَزِد!
الهی، در این شب دوشنبه بیستم شهر رسول الله ۱۳۹۱هـ . ق. از استغفارهایم و از عبادتهایم جملگی استغفار می کنم. «یا توّاب یا غفورُ یا رحیم یا مَن یُحِبُّ التوّابین»، توبه ام را بپذیر!
الهی، من خودم را نشناختم تا تو را بشناسم.
الهی، حسن از حال مار غبطه می خورد که چون پیر شود چهل روز گرسنه بماند و تحمّل رنج گرسنگی کند، سپس به زمین فرو رود و چون بیرون اید پوست افکنده و جوان شده باشد، که کلمه و روح ممسوح تو، مسیح علیه السلام به حواریون فرمود: «کونوا کالحَیَّّه»؛ مار پیر از پوست به در اید و جوان شود، جوانی حسن بگذشت و اثار پیری در او نمودار شد و هنوز در حجابها گرفتار است.
الهی، تا کنون می گفتم جهان را برای ما افریدی، اکنون فهمیدم که خودت هم برای مایی.
الهی، ادراک مفاهیم اسما که بدین پایه لذّت بخش است، ادراک حقایق انها چون خواهد بود؟
الهی، حسن که بدین اندازه حسن است، حسن افرین چون باشد؟ (فتبارکَ الله احسنُ الخالِقین- مؤمنون/۱۴)
الهی، اگر حسن از تو جز تو خواهد، فرق میان او و بت پرست چیست؟
الهی، از گفتن نفی و اثبات شرم دارم که اثباتیم؛ «لا اله الا الله» را دیگران بگویند و«الله» را حسن.
الهی، شکرت که دلِ بی دردم را به درد اوردی.
الهی، شکرت که اوّلم را به اخر ماوّل کردی و اخرم را به اوّل مبدّل.
الهی، شکرت که تا خودم را شناختم، تنِ خسته و دلِ شکسته دارم.
الهی، تا کنون می گفتم داراتر از من کیست که تو دارای منی، از ان گفتار پوزش خواهم که اینک ۱۳ شهر رمضان ۱۳۹۱ هـ . ق. گویم که داراتر از من کیست که تو دارایی منی.
الهی، ما هنوز حرف های این جهانی را نفهمیدیم تا توقّع ان جهانی را داشته باشیم.
الهی، چه فکرهایی می کردم و به دنبال این و ان می رفتم و این در و ان در می زدم و موفق نمی شدم و خداخدا می کردم که چرا موفق نمی شوم. بار خدایا، شکرت که جوابم را ندادی و چه نکو شد که نشد، وگرنه حسن نمی شدم. تسلیم توام؛ حکم انچه تو فرمایی، لطف انچه تو اندیشی.
الهی، ندانسته از تو قرار می خواستم، اینک دانسته از تو بیقراری می خواهم، که مظهَر «یا مَن کُلُّ یومٍ هُو فی شان» ام.
الهی، خوش ان مُنعَم که مظهَر (هُو یُطعِمُ و لا یُطعَم- انعام/۱۴) است.
الهی، جایی که محمدبن عبدالله، انسان کامل، صاحب مقام محمود، خاتم انبیا، «ما عَرَفتُکَ حقَّ مَعرفَتِک و ما عَبَدتُکَ حَقَّ عِبادَتِک» گوید، حسن بن عبدالله، انسان نمای جاهل، باید «ما عَبَدتُکَ و ما عَرَفتُکَ» گوید.
الهی، توانگران به ازاد کردن بندگان رستگارند، این تهی دست را به بنده کردن ازادان سرافراز فرما!
الهی، دردمند دل اگاهت پنهانی و دزدکی می گرید تا نامَحرمان به حرم خانۀ سرّش دست نیابند، و اشکارا لبخند دارد تا نا بخردان دیوانه اش نخوانند.
الهی، تا به حال می گفتم گذشته ها گذشت. اکنون می بینم که گذشته هایم نگذشت، بلکه همه در من جمع است. اه اه، از یوم جمع.
الهی، در فکر فهمیدن حروف مقطّعۀ کتابت بدین جا رسیدم که تمام کلماتت حروف مقطّعه اند. خنک ان که اهل قران است!
الهی، این روزگار، طوفانیتر از طوفان نوح است و قران، کشتی نجات. خوشا به حال اصحاب السفینه!
الهی، گاهی در انواع مخلوقات گوناگون تو ماتم و گاهی در افراد لونالون انها، و بیش از همه در اطوار جورواجور خودم؛ «ربِّ زِدنی فیکَ تَحَیُّرا!»
الهی، بدا به حالم اگر مرگم به حَتفِ انف باشدو بس! «یا حَیُّ یا مُحیی»، جز تو که حیات دهد؟
الهی، تا کنون به امیدواری سر به بالا می داشتم و خداخدا می کردم، اکنون به شرمساری سر به زیر افکندم که چرا چون و چرا می کردم.
الهی، اعیانتر از من کیست، که با تو همنشینم.
الهی، خوشا به حال کسانی که لذت جسمانی شان عقلانی شد!
الهی، از تو شرمنده ام که بندگی نکردم، و از خود شرمنده ام که زندگی نکردم، و از مردم شرمنده ام که اثر وجودی ام برای ایشان چه بود.
الهی، گوینده ای گفت: «کُلُّ مَن فی الوجودِ یَطلُبُ صیدا. انّما الاختلاف فی الشَّبَکات.» تو خود گواهی که بدترین شبکه، شبکۀ صید من است. از شرّ ان به تو پناه می برم، که جز تو پناهی نیست.
الهی، توفیقم ده که یکبار «استغفرالله و اتوبُ الیه» بگویم، که هنوز از گفتن ان شرم دارم.
الهی، تا کنون خودم را بر منبر گوینده می پنداشتم و حضّار را مستمع، ولی اکنون می بینم گوینده تویی و من و مستمع، هر دو، مستمعیم.
الهی، شاه به خیال شاد است و حسن به عقل.
الهی، تا به حال می گفتم (لا تاخُذُهُ سِنَهٌ و لا نَوم- بقره/۲۵۵٫) الان می بینم مظهرش را هم (لا تاخذهُ سِنَهٌ ولا نوم).
الهی، وقتی حسن چشم باز کرد که دست و پا بسته است.
الهی، شکرت که دوستانم عاقلند و دشمنانم احمق.
الهی، شکرت که به حسن دختر دادی و پسر دادی و از هر یک چیزها به وی خبر دادی.
الهی، تا به حال می پنداشتم معرفت نفس، مرقات معرفت توست. شکرت که مرقات را اسقاط کردی و به سرّ اشارت نبی و وصی «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»، «اعلَمُکُم بِنَفسهِ اعلَمُکُم بِرَبِّهِ»، اشنا فرمودی.
الهی، شکرت که به هر سو رو می کنم، کریمۀ (فَاینما تُوَلُّو فَثَمَّ وَجهُ الله- بقره/۱۱۵)، برایم تجلی می کند.
الهی، شکرت که دنیایم اخرتم شد.
الهی، شکرت که از ظرف لغوِ زمان به در بردی و در ظرف فوق ان مستقرّم کردی.
الهی، خوشا به حال کسانی که همیشه مُحرمند، که ایشان مَحرم تواند!
الهی، وقتی بیدار شدم که هنگام خوابیدن است.
الهی، الحمدلله که در این حال به از این چه گویم و چه کنم.
الهی، چه کنم که تا کنون از بیرون می جستمت و درونی بودی، و اکنون از درون می جویمت و بیرون شدی.
الهی، جز تو از انسان بزرگتر کیست و در پیشگاهت از من کوچکتر کیست؟
الهی، شکرت که پیشه ام گازری و مامایی است.
الهی، روی زمینت حیوانستان شد؛ حسن را به اسمان انسانستانت انس ده!
الهی، این چه وادیی است که تا بخواهم سر مویی نزدیک شوم فرسنگها دور می شوم.
الهی، خاطر ما را از خطور خطیئه نگه دار!
الهی، به حق انانی که از دیدۀ مردم غایبند، این غایب را در حضور بمیران!
الهی، دل خوشم که شاخه ای از شجرۀ طوبایم.
الهی، ساعد علوی ام ده تا ابراهیم سان بتِ نفس را بشکنم، و نفثَم را نفس رحمانی گردان تا عیسی اسا در دمم!
الهی، خوشا انان که در فَلَوات عشق تو هایمند و از خود به در شدند و به تو قایمند!
الهی، این گدایان جان برای جماد می دهند، حسن جان برای حیات ندهد؟
الهی، همه در شهرالله عبادت می کنند و حسن تجارت سر به سر خسارت.
الهی، حسن به قدر سَمُّ الخِیاط یک روزنه به حُسن مطلق راه یافت، این همه لذت و ابتهاج دارد، انان که برایشان هزار باب و از هر بابی هزار باب دیگر گشوده شد چون خواهند بود، و تو خود چونی؟
الهی، تو که یوسف افرینی حسن از زلیخا کمتر باشد، و تو که لیلی افرینی حسن مجنون تو نباشد؟!
الهی، چگونه شکر این موهبت را بجا اورم که اگر شرق تا غرب را کفر بگیرد، در کاخ ربوبی ایمانم سرِ مویی خلل راه نمی یابد.
الهی، تا کنون به نادانی از تو می ترسیدم، و اینک به دانایی از خودم می ترسم.
الهی، حسن که از فهمیدن کتب تدوینی این همه ابتهاج و لذّت دارد، کسانی که کتب تکوینی را می خوانند و زبانشان را می دانند و مبیّن حقایق اسمائند چگونه اند، و کسی که با تو در گفت و شنود است چگونه است؟
الهی، ما که از فاضل چشیدۀ دیگران بدمستی می کنیم، چشیده ها چونند.
الهی، شکرت که از اساتید بی رنگ رنگ گرفته ام.
الهی، خوشا انان که فقط با تو دل خوش کرده اند!
الهی، لطف فرموده ای این کمترین را با کتب اشنا کرده ای؛ لطفت را مزید بفرما و با صاحبان کتب اشنایش کن!
الهی، درجات پدر و مادرم را مزید گردان که اگر ایشان احسن نمی بودند، من حسن نمی شدم!
الهی، شکرت که دارم کم کم مزّۀ پیری را می چشم.
الهی، گاهی «اعوذُ بالله مِنَ الشّیطان الرّجیم» می گفتم؟، و گاهی (اعوذُ بِکَ مَن هَمَزاتِ الشَّیاطین- مؤمنون/۹۷)، و گاهی «اعوذُ بِکَ مِن شرّ الوسواس الخَنّاس». از امشب که لیلۀ سبت رابع صفر ۱۳۹۳ هـ . ق. است اجازت می طلبم که «رَبِّ اعوذُ بِکَ مِنّی» بگویم.
الهی، شکرت که از ابلهان رنج می برم.
الهی، اگر حسن جهنمی است، جهنمی عاقلی را رفیق او گردان!
الهی، شکرت که شب و روز به پرندگان بال و پر می دهم.
الهی، حسن از حرف «تا» کمتر باشد که فعلش چون ذاتش خاصّ اسم شریفت است، تاء قسم خاصِّ تو باشد و حسن نباشد.
الهی، در شگفتم از کسانی که چون و چرایی، و کاش کاش گویند.
الهی، این و ان گویند بهای یک گرده نان پنج قران است. حسنِ بی بها گوید هرگز ان به بها در نمی اید. در ازای هر لقمه و جرعه از ازل تا ابد شکرت.
الهی، موج از دریا خیزد و با وی امیزد و در وی گریزدو از وی ناگزیر است؛ (انّا لله و انّا الیهِ راجِعون- بقره/۱۵۶٫)
الهی، شکرت که دیدۀ جهان بین ندارم (هُوَ الاوّل و الاخِرُ و الظاهِرُ و الباطِن- حدید/۳٫)
الهی، این کلمۀ ناتمام خوشحال است که به اسم، سه حرف از حروف مقطّعۀ فرقانت را داراست. کلمات تامّه ای که به حقیقت همۀ مقطّعۀ قرانت را دارایند چونند؟
الهی، شکرت که نفخه و نفثی از دمی عیسوی را به حسن داده ای که مرده زنده می کند.
الهی، به حقیقت خودت، مَجاز ما را تبدیل به حقیقت کن!
الهی، شکرت که توشه ای جز توکّل ندارم.
الهی، شکرت که فهمیدم که نفهمیدم، و رسیدم که نرسیدم.
الهی، شکرت که در سایۀ انسان کامل به سر می برم.
الهی، شکرت که جوان مرگ نشدم.
الهی، شکرت که هرجایی یک جایی شدم.
الهی، شکرت که شاخه ای از شجرۀ طوبایم.
الهی، شکرت که در حول حاملین عرشم.
الهی، به نعمت حضور، قلبم را از خطور ذنوب باز دار!
الهی، شکرت که در این شب مبارک، به لیلهالقدر رسیدم (یازده ربیع الاوّل ۱۳۹۴ هـ . ق).
الهی، شکرت که مَجاز را قنطرۀ حقیقت گردانیدی تا از لیلهالقدر زمانی زمینی به لیلهالقدر اسمانی رسیدم
الهی، به حرمت راز و نیاز اهل راز و نیازت این نااهل را سوز و گداز ده!
الهی، توفیق شب خیزی و اشک ریزی به حسن ده!
الهی، امروز بیناتر از من کیست که تو را می بینم، و شنواتر از من کیست که سخن تو را می شنوم، و گویاتر از من کیست که از تو سخن می گویم، و داراتر از من کیست که تو را دارم.
الهی، این بنده ات را از نیّت گناه حفظ کن!
الهی، شکرت که دلم را به شروق جمالت و سیر در نور کمالت نورانی کرده ای.
الهی، شکرت که در این لیلۀ چهارشنبه بیستم جمادی یکم ۱۳۹۴ هـ . ق. دری از علم را به رویم گشوده ای.
الهی، شکرت که حیوانی را در قفس نکرده ام. دستم ده که درِ قفس شده ها را رهایی دهم!
الهی، شکرت که فهم بسیار چیزها را به حسن عطا فرموده ای و دهنش را بسته ای.
الهی، شکرت که دی دلیل بر اثبات خالق طلب می کردم و امروز دلیل بر اثبات خلق می خواهم. « کیفَ یُستَدِلّ علیکَ بِما هوَ فی وجودهِ مفتقرٌ الیک.»
الهی، ظاهرم را چون باطن مخلصان گردان و باطنم را چون ظاهر مراعیان!
الهی، در شگفتم که با نادانی اندوهگینم و با دانایی اندوهگین تر.
الهی، شکرت که از انچه در سر دارم اگر از سر گذارم سرِ دارم، و اگر نگذارم سردارم.
الهی، در راهم و به همراه درد و اهم، اهم ده و راهم ده!
الهی، شکرت که حسن تا کنون شاکر و حامد بود و اکنون شکر و حمد شد.
الهی، به قدر معرفتم تو را پرستش می کنم، که به وفق اقتضای عین ثابت، زمین شوره نبود مثل نابت.
الهی، ادمِ شب کور کجا و عبد شکور کجا؟ که شب کور شکور نباشد.
الهی، حسن زاده ادم زاده است، چگونه دعوی بی گناهی کند.
الهی، اگر مُذنب نباشد غفّار کیست، و اگر قبیح نباشد ستّار کیست؟
الهی، همه کار تو را می کنند و حسنت هم بیکار نیست.
الهی، خروس را در شب خروش باشد و حسن خاموش باشد!
الهی، اگر الفاظم نارساست، داستان سنگ تراش و شبان موسی است.
الهی، حسن که از شنیدن یک ندای «التوحیدُ ان تَنسی غیرالله» این همه ابتهاج دارد، ابتهاجِ خاتم گیرندۀ قران چه حد است، و خود ابتهاج تو چون است. الهی، به ابتهاج خودت و به ابتهاج خاتمت، ابتهاج حسن و دیگر نفوس و الهه ات مزید گردان و وعدۀ حق «لَدینا مَزید» ات را در حقّشان اکید فرما!
الهی، می دانم که می دانی، اما چگونه می دانی خودت می دانی. (الا یَعلَمُ مَن خَلَقَ و هُوَ اللطیفُ الخَبیر- ملک/۱۴٫)
الهی، اگر گویم سگ کوی توام، از روی سگ اصحاب کهف شرمنده ام.
الهی، مسّ سگ اصحاب کهف بی طهارت روا نبود، و حسن را طهارت نباشد؟!
الهی، شنیدم که فرمودی: چه کنم با مشتی خاک مگر بیامرزم.
الهی، شکرت که اگر شاهدان اسمانی از حسن باخبر باشند، سهیل اهلا و سهلا گوید، و کفَّ الخَضیب کف بر کف زند، و زهره چنگ در چنگ.
الهی، سعود برزخی ام را اعتلای عقلانی ارتقا ده!
الهی، به وحدتت خلوتم ده و به کثرتت وحدتم!
الهی، اگر من بنده نیستم، تو که مولای من هستی.
الهی، «یا احکمَ الحاکمین و یا میسَرَ کُلَّ اسیر!»
الهی، حکم محکم «کلّ میسرٍ لِما خلق له» بر حسن حاکم است؛ حکم انچه تو فرمایی محض لطف است.
الهی، خوشا به حال کسانی که نه غم بز دارند و نه غم بزغاله!
الهی، از سرّ دل نشینت لب دوختم، و از شرّ اتشینم سوختم.
الهی، انچه از کلام تو نیوشیدم در خروشم، و انچه از جام تو نوشیدم در جوشم، با این همه جوش و خروشم خاموشم، به امید ان که دم به دم نیوشم و نوشم.
الهی، حسن را همین فخر بس که مقام واقعی حلقه به گوشی ابدی، از چون تو سلطان حقیقی سرمدی دارد.
الهی، دلی همدم با اه و انین است، و دلی همچون تنوراتشین است، و دلی چون کورۀ اهنگران
است، و دلی چون قلۀ اتش فشان است؛ وای بر حسن اگر دلش افسرده و سرد چون یخ باشد و
پابند به مبرز و مطبخ!
الهی، در سجده بر شاکلۀ کوه هو هستم، این مصدوق را مصداق (کلُّ یَعمَلُ علی شاکلتِه-اسراء/۸۴) قرار ده!
الهی، از پیمبرانی چیزها اموختم: از حضرت نوح نجی الله: (فَفِرّوا الی الله- ذاریات/۵۰)، و از حضرت یعقوب اسرائیل الله: (انّما اشکوا بَثّی و حُزنی الی الله- یوسف/۸۶٫)
الهی، حسن تویی، و حسن حسن نماست.
الهی، اگر بهشت شیرین است، بهشت افرین شیرین تر است.
الهی، حقیقت حدیث برزخی رؤیایم را که قال رسول الله صل الله علیه و اله و سلم: «معرفه حکمه متن المعارف»، مرزوقم بفرما!
الهی، گاه گاهی می نمایی و می ربایی، نمودنت چه دلنشین است و ربودنت چه شیرین.
الهی، انکه درد دارد اه و ناله دارد، شیرینتر اینکه سفیر صادقت فرمود: «انَّ اه اسمٌ مِن اسماء الله تعالی، و اذا قال المریض: اه: اه، فقد استغاث بالله»، حسن از ملت ابراهیم اوّاب است، اه،اه.
الهی، سفیر کبیرت فرمود: «المؤمنُ مِراهُ المؤمن.» اگر من مؤمنم تو هم مؤمنی، چه اخر حشرم گواه است که (هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدّوس السلام المؤمن المهیمن العزیزالجبّار المتکبّر- حشر/۲۳٫)
الهی، من از گدایان سمج، درس گدایی اموختم.
الهی، شکرت که حسنت را سمَت نون وقایه داده ای، که حسن افرین و حسن، وقایۀ یکدیگرند. «سبحانک اللهم انت اهل التقوی»، که فرموده ای: (ان تتّقواالله یجعل لکم فرقانا- انفال/۲۹٫)
الهی، نماینده ات فرمود: «القلبُ حرَمُ الله»؛ حرَمت را حفظ بفرما!
الهی، «لک الحمد»، که حسن را با شاهدان اسمانی اشنا کرده ای و اطلس بی نقش نفسش را قبّۀ زرقاء.
الهی، اگر مردم لذت علم را بدانند، کجا اهل علم را سر اسوده و وقت فراق خواهد بود.
الهی، هر کس به حسن حرفی اموخت، تو از وی راضی باش و او را از وی راضی بدار!
الهی، «یا قابض و یا باسط!» جزر بحر، مد را در پی دارد، و محاق قمر، بدر را، و ادبار فلک و عقل، اقبال را، و قوس نزول، صعود را؛ قلب حسن در قبض است و امیدوار بسط است.
الهی، از قبض شاکی نیستم، که در مصحف عزیزت قبض را بر بسط مقدم داشته ای: (والله یقبض و یبسط و الیه ترجعون- بقره/۲۴۵) فرموده ای، و نمایندگانت در مناجات ها به تاسّی کلامت «یا قابض و یا باسط» گفته اند.
الهی، حسن در قبض، صابر است، که قبض و قضا و جمع و قران با همند، و بسط و قدر و فصل و فرقان با هم. اگر یوم الجمع نباشد یوم الفصلی کدام است؛ و اگر قضا نباشد قدر کدام، و اگر قران نباشد فرقان کدام، و اگر قبض نباشد بسط کدام.
الهی، اگر جز این در، در دیگر است نشان بده!
الهی، کسانی که دیرتر گرفته اند پخته تر و قوی تر شده اند. حسن خام است ولطف انچه تو فرمایی.
الهی، عینم را چون علمش بی عیب و شین بدار!
الهی، تا تو لبیک نگویی، کجا من الهی گویم.
الهی، معنا رساست و ورای این الفاظ نارواست؛ ما را به الفاظ ناروای ما مگیر!
الهی، انکه از مرگ می ترسد از خودش می ترسد.
الهی، شکرت که یک زمینی اسمانی شد.
الهی، بسیار ما اندک است و اندک تو بسیار، و فرموده ای: گرچه بسیار تو بود اندک ز اندکت می دهند بسیارت.
الهی، عارف را به مفتاح بسم الله، مقام «کُن» عطا کنی، که با«کُن» هر چه خواهی کنی کن. با این جاهل بی مقام هر چه خواهی کنی کن که ان کلید دارد و این کلید دارد.
الهی، همۀ الفاظ یونانیان یک سوی و اسم عالم به لفظ قوس موس یک سوی.
الهی، ابلیس رجیم را بلاواسطه خطاب کنی، و انسان کامل را من وراء حجاب، که نه ان ایت قرب است و نه این رایت بُعد.
الهی، شکرت که از افکار رهزن عاصمم بوده ای.
الهی، دل چگونه کالایی است که شکستۀ ان را خریداری و فرموده ای: «پیش دلشکسته ام».
الهی، اگر یک بار دلم را بشکنی، از من چه بشکن بشکنی.
الهی، ان که دنبال درک مقام است، غافل است که مقام در ترک مقام است. حسن را در مقامش مقیم و مستقسم بدار!
الهی، با ستّاری و غفران جزا خواستن کفران است.
الهی، همنشین از همنشین رنگ می گیرد. خوشا انکه با تو همنشین است! (سِبقه الله و مَن احسن من الله سبقه- بقره/۱۳۸)
الهی، از جهنم بُعد و حرمان از درک حقایق، رهاییم ده!
الهی، لذت ترک لذت را در کامم لذیذتر گردان!
الهی، حسنت کودک زبان نفهم بهانه گیر است، با هزار (لن ترانی- اعراف/۱۴۳)، (ارنی-اعراف/۱۴۳)گوست.
الهی، چگونه از عهدۀ شکرت برایم که روزی با کتاب موش و گربۀ عبید زاکان فرحان بودم و امروز به تلاوت ایات قران الرحمن.
الهی، مجاز ما را تبدیل به حقیقت بفرما!
الهی، افتاب گردانه و افتاب پرست عاشق افتاب باشند، و حسن عاشق افتاب افرین نباشد؟
الهی، تو که بی نیاز بی انبازی و به رایگان می بخشی، حسن هم که درویش گدای توست، بخششت را با درویشانت بیش بفرما!
الهی، با همۀ شیرین زبانی و شیرین کاری ام نمی دانم چه کاره ام.
الهی، اصطلاحات انباشته را دانش پنداشته ای. «یا نور السموات و الارض»، قلب ما را مورد مشیّت «العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب مَن یشاء» قرار بده!
الهی، اکنده از عبارات اصطلاحی ام، که حجاب معرفت شهودی شده اند. خوشا مطایایی که با قلب بی رنگ، حامل عطایایت شده اند!
الهی، همین قدر فهمیده ام که خداست و دارد خدایی می کند.
الهی، جان به لب رسید تا جام به لب رسید.
الهی، در روزگاری افتاده ایم که سلام ما را جواب ندارد.
الهی، وای بر حسن اگر از تو نترسد و از او بترسند!
الهی، شکرت که به بلای شهرت مبتلا نشده ام.
الهی، حقیقتی که از دانش ترازو به دست امد این است که تو «فصل حقیقی همه ای».
الهی، حسن را در اولاد و احفاد و اثبات و ذراری اش حفظ بفرما!
الهی، موی حسن سفید شد و خوی حسن سفید نشد.
الهی، حسن را با عروس اقلیدس چه کار، با عروس قرانش بدار!
الهی، حسن را با کسانی که همنشین تواند همنشین بفرما!
الهی، حسن را یکرنگ تعلّق «سبقه الله» بسند است و دیگرها بند.
الهی، انکه رسیده است خاموش است، حسن نارسیده در جوش و خروش است.
الهی، انکه در حجاب نیست تنها تویی.
الهی، شکرت که حسن را با کتابت اشنا کرده ای.
الهی، حُجَجَت را حُجُبت قرار داده ای، حسنت را حجاب حُجُبت قرار ده!
الهی، امشب که شب قدر است همه قران به سر می کنند، حسن را توفیق ده که قران به دل کند!
الهی، مایۀ عزّت حسن امده حکم ذوالمنن
هرچه بدو قدر دهد هر چه بر او قضا کند
الهی، رویم را نیکو کردی، خویم را هم نیکو گردان!
الهی، اولیای تو خزف را گوهر شب چراغ می کنند، بلکه سگ را ادم می کنند، حسن هم (کَلبُهم باسط ذراعیه بالوصید- کهف/۱۸)
الهی، شکرت که اقتضای عین ثابت حسن، اغتذای از مادبۀ محمّد و ال محمّد است.
الهی، شکرت که از پستان ایمان و طهارت و تقوی شیر خورده ام.
الهی، چه جویم که غایت نشان از تو بی نشانی است، و چه گویم که نهایت عرفان به تو سرگردانی است.
الهی، حسن بسیاری از جنازه های زنده را می بیند و می گوید: «الحمد لله الذی لم یجعلنی من السواد المخترم».
الهی، قران و انسان عرفان و برهان یکی اند و از هم جدایی ندارند، حسن را تاحد جمعی ده!
الهی، سین را در دل حسن نهاده ای، یاسین را هم در دل حسن نِه!
الهی، خوشا به حال کسانی که عبادت محبانه دارند!
الهی، «سبحانک و تعالیت»، قطرۀ ماء مهین را چه منیّتی و چه مُنیتی؟
الهی، به عزّت جمال اسم عزیز جمیلت، حُسن صنیع شمایل حسنت را از مشایل مُثله مصون بدار و ان گوهری را که اول بار به (نفختُ فیهِ- حجر/۲۹) بدو عطا فرموده ای هم امل بار به (الله یتوفی الانفس- زمر/۴۲) مقبوض و متوفا بدار.
الهی، از توبه هایم توبه کردم.
الهی، انچه حسن خواست نکو شد که نشد.
الهی، این ادم نماها که از خوردن گوشت برّۀ گوسفند تا بدین اندازه درّنده اند، اگر گوشت گرگر و پلنگ را بر انان حلال می فرمودی چه می شدند؟!
الهی، راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی
دانه و لانه بال و پر و پرواز دلی
الهی، همه تو را خوانند: قمری به قوقو، پوپک به پوپو، فاخته به کوکو، حسن به هوهو.
الهی، به رحمت رحمانیّه ات نطقم داده ای، به رحمت رحیمیّه ات سکوتم ده!
الهی، حاصل کار و کوششم این شده است که از غفلت به در امده ام و در حیرت افتاده ام.
الهی، شکرت که موت اخترامی دامن گیرم نشده است.
الهی، شکرت که حسنت هم مشمول موهبت (و انّی عُذتُ بربّی و ربّکم ان ترجمون- دخان/۲۰) شده است.
الهی، شکرت که ندای (یا ایّتها النفس المطمئنه- فجر/۲۷) را لبّیک می گویم.
الهی، شکرت که بر قدم لقمان و ایّوبی مشهد و یعقوبی مشربم.
الهی، شکرت که به زیارت حقیقت طلعت دل ارای کتابت تشرّف یافته ام.
الهی، شکرت که در این شهرالله ۱۴۱۴ ه . ق . پیش از لیلهالجَوائز به جایزه رسیده ام.
الهی، شکرت که فهم خطاب محمدی روزی ام شده است.
الهی، شکرت که همۀ نقش ها بر اب شد و کثرتی که حجاب بود سراب شد.
الهی، شکرت که حسن مجذوب نظام احسن وجود است.
الهی، شکرت که عقل و دینم دستم را بسته اند.
الهی، شکرت که حسن زمینی احسن اسمانی شده است.
الهی، حسن روزگاری غرق در کتاب تکوینی و تدوینی است و هنوز در فهم یک حرف، طرفی نبسته است.
الهی، نبیّ تو خاتم الانبیاء صلی الله علیه و اله فرمود: «کل اسم من اسماء الله اعظم»، و ولیّ تو صادق ال محمد علیه السلام فرمود: «انّ اه، اسمٌ مِن اسماء الله»، حسن را از همه اسم اعظم بیشمارت فقط یک اسم اعظم «اه» است که جز اه در بساط ندارد.
الهی، شکرت که طعمه و لقمۀ من از مادبه ات قران کریم است.
الهی، حسن، مفت پیر شده است.
الهی، شکرت که هر کتابی را می خوانم، کتاب وجود خودم را می خوانم.
الهی، شکرت که زنگ تفریح من گشت و گذار در کتب و دفاتر علمی و تماشای انهاست چنانکه ولیّ تو امام علی وصیّ علیه السلام فرمود: «الکتبُ بساطین العلما».
التماس دعا از همه عزیزان
بخصوص دعا برای همه مریض ها که روی تخت های بیمارستان بستری هستند
فراموش نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #توصیه های خاص
⌛️زمان: ۰۰:۲۵دقیقه
👤علامه حسن زاده آملی ره
___
✅شرح کتب علامه حسن زاده آملی ره
https://eitaa.com/joinchat/3273981962C171d4d16f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #توصیه های خاص
⌛️زمان: ۰۰:۳۷دقیقه
👤علامه حسن زاده آملی ره
___
✅شرح کتب علامه حسن زاده آملی ره
https://eitaa.com/joinchat/3273981962C171d4d16f3
✍علامه حسن زاده آملی
✅در مورد شب قدر
🔸 بيش از يك سال در روايات ليلة القدر زحمت كشيدم و آنها را از جوامع روايى فريقين جمع آورى كرده ام، و در فهم آنها بسيار فكر نموده ام، ولى آن نكته كه اصل بود ناگفته بماند و مشكل حل نشده بود؛ مثلا با خود مى انديشيدم كه شبى در #هند كه مشرقى ايران است، شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان و شب قدر بوده باشد و شب قبل آن در تهران، پس ليلة القدر واقعى كدام شب است كه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ؟
🔸به حضور استاد آية اللّه حاج شيخ محمّد تقى آملى رسيدم و كارم را درباره ليلة القدر بديشان ارائه دادم، و در فهم ليلة القدر ابراز حاجت نمودم و از ايشان مدد خواستم. در جوابم فرمودند: در آن روايتى كه امام صادق، جدّه اش #فاطمه_زهراء را ليلة القدر خوانده است دقّت كنيد. من اين حديث را در جوامع روايى نديده بودم، از اشارت استاد آملى حالت هيمانى شگفت به من روى آورد. نخستين بار همين معنى كه تازگى به عرض رسانده ام به ذهنم آمد، تا حديث را در تفسير #فرات_كوفى يافتم و از تدبّر در آن فيض فيّاض على الإطلاق فائض شده است ففاض ثم فاض.
📔هزار و يك كلمه، ج6، ص: 42
_________________________
✅شرح کتب علامه حسن زاده آملی ره
https://eitaa.com/joinchat/3273981962C171d4d16f3