eitaa logo
#ثامن_معراج‌(۸)
216 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
92 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
@ostad_shojae3345423741.mp3
زمان: حجم: 7.42M
18 فَحشا؛ به عملی میگن، که تو رو به پَستی میکشونه! اینو باور کن؛ که فحشایی، بالاتر از کیـنه وجود نداره! مراقب قلبت باش نکنه به فحشای کینه،مبتلاش کنی. 🎤 @samen_meraj
2.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️چند ترفند عالی👌 🔸بشقاب شکسته ۲ روز داخل شیر گرم 🔸سس کچاپ برای از بین بردن زنگ زدگی 🔸جلا دادن جواهر با دلستر 🔸باز کردن گرفتگی دوش حمام با سرکه 🏡 @samen_meraj
@ostad_shojae3345432502.mp3
زمان: حجم: 7.19M
19 خیانت فقط این نیست که کسی رو،دور بزنی،یا درحقش نامردی کنی. ماخیلی وقتها بیصدا درحق خودمون،خیانت که نه، جنایت میکنیم! از غذایِ روحت،نزن؛ این جنایته. 🎤 @samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دکتر الهی قمشه ای: انسان بودن زیاد سخت نیست! کافیست مهربانی کنی... زبانت که نیش نداشته باسد و کسی را نرنجاند! همین انسانیت است! وقتی برای همه خیر بخواهی... همین انسانیت است! 👤دکتر الهی قمشه 🍃🍃@samen_meraj
⁉️ ایشونو میشناسید؟ ‼️نخبه ای که پیشنهاد میلیاردی پادشاه کویت رو رد میکنه! ✅به دانش فنی طراحی و ساخت هلیکوپترهای فوق سبک که در اختیار چند کشور بوده دست پیدا میکنه! بین ۸۰تا۱۲۰هزار دلار صرفه‌جویی اقتصادی برای کشور به ارمغان میاره! باور کنیم که پیشرفت در گرو بها دادن به این جوانانست!✌️🇮🇷 👤 مُحَمّد نُصوحی 💠 منبع خبر؛ خبرگزاری فارس 🔮کانال مرجع گفتمان @samen_meraj
✨﷽✨ 🌸همسری که شوهر خود را از جهنم نجات داد🌸 ✍از زنانی که جزء خاندان حضرت امام حسین (ع) نبودند ولی از خود عظمت به یادگار گذاشتند، همسر زهیر ابن قین است که عامل اصلی نجات زهیر از اعماق جهنم و رساندن او به عالی‌ترین درجات بهشت می‌شود. زهیر، عثمانی بود. عثمانی‌ها معتقد بودند خون عثمان بر گردن حضرت امیرالمؤمنین (ع) است و به همین دلیل دشمن حضرت بودند. زهیر نمی‌خواست با حضرت امام حسین (ع) مواجه شود؛ اما وقتی قاصد آمد و گفت امام می‌خواهند تو را ببینند، قصد نداشت برود‌! همسرش گفت «سبحان‌الله! پسرِ دختر پیامبر تو را می‌طلبد و تو نمی‌روی؟». چنان این را محکم گفت که زهیر شرمنده شد و تصمیم گرفت نزد امام (ع) برود. ما نمی‌دانیم چه بین او و امام رد و بدل شده است. وقتی برگشت، دیدند متحول شده و شاد و مسرور بود و گفت «من راه خودم را پیدا کرده‌ام» نقل مشهور این است که زهیر، همسرش را به کوفه بازگرداند و موقعی که می‌خواستند جدا شوند همسر با چشمان گریان گفت: 💥«تو در رکاب پسر پیامبر به شهادت نائل می‌شوی. در روز قیامت من را فراموش نکن» و درست هم می‌گفت چون او عامل این تحول شده بود. 📚 گفتاری از دكتر محمدحسین رجبی دوانی ‌‌‌‌@samen_meraj
@ostad_ahojae3345873720.mp3
زمان: حجم: 6.14M
20 بِــپَــــر! از روی هر چی که بین تو و خدا، جدایی میندازه، بِپَــر! کینــه؛ به محض اینکه میاد؛ تموم حجم قلبت رو تاریک میکنه. ازش زود بِپــَر. 🎤 @samen_meraj
نماز خواندن یک عروس خانم در یادمان نجف آباد (شهید حججی) اول آبان ۱۴۰۰...شیر مادر و نان پدر حلالت👏👏👏
4.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علامه جعفری میگفت آقا ابراهیم شما بیا به ما درس بده! حاج آقای دولابی میگفت آقا ابراهیم نصیحتمون کن 😔 اینا بزرگان اخلاق بودنا...🍃 ✍ابراهیم هیکل خوبی داشت ، وقتی شنید دخترا بهش نگاه میکنن تیپشو کلا بهم زد موهای کچل ، لباس گشاد و بجای ساک ورزشی کیسه مشما! میگفت من نمیخوام باعث گناه کسی بشم😔 ✍ای کاش همه تو را میشناختند و از تو الگو میگرفتن💔 🌱
🔆 ✍ در شهری که موش آهن می‌خورد، کلاغ هم کودک می‌برد 🔹بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. 🔸بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آن‌ها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر می‌کرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی‌افتد. 🔹پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن‌ها را از او پس بگیرد. 🔸اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن‌ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن‌ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهن‌های تو را در گوشه‌ای از انبار نگه می‌داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن‌ها را خورده است. 🔹مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله‌ای او را شرمنده سازد. 🔸بنابراین گفت: بله، من هم شنیده‌ام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم. 🔹دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم.  🔸بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. 🔹اما زمانی که از خانه او خارج می‌شد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. 🔸او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت. 🔹دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت: دوست عزیز، من شرمنده شما هستم اما امروز مرا معذور بدارید، چون فرزند کوچکم از دیروز گم شده و بسیار نگران و پریشان هستم. 🔸بازرگان که منتظر این سخنان بود، گفت: اما من دیروز، زمانی که به خانه می‌رفتم، فرزند شما را دیدم که کلاغی او را به منقار گرفته بود و با خود می‌برد. 🔹دوست خائن او که پریشان‌تر شده بود، فریاد زد: آخر چطور امکان دارد کلاغی که وزنش نیم‌ من نیست، کودکی را که وزنش ده من است، بلند کند و بپرد؟ مرا مسخره کرده‌ای؟ 🔸بازرگان بلافاصله پاسخ داد: تعجبی ندارد. در شهری که موش می‌تواند آهن بخورد، کلاغ هم می‌تواند کودکی را ببرد. 🔹دوست او که پی به داستان برده بود با پریشانی گفت: حق با توست. فرزندم را بیاور و آهنت را بستان، من به تو دروغ گفتم. 🔸بازرگان که دیگر ناراحت نبود، در پاسخ گفت: بله، اما این را بدان که دروغ تو از دروغ من بدتر بود زیرا من برای پس گرفتن حق خود، مجبور به دروغگویی شدم، اما تو قصد خیانت به من را داشتی. کلیه و دمنه @samen_meraj