📕#حکایت_طنز
شخصی نزد شیخی رفت تا از زبان درازی و سرکوفت های زنش شکایت کند و مشورتی بگیرد
شیخ گفت بابت هر کاری که زنت برایت انجام میدهد از او تعریف و تمجید کن
هنگام شام زن سفره را پهن کرد. مرد با اولین لقمهای که خورد شروع کرد از دستپخت زنش تعریف کردن و گفت تا حالا چنین غذای لذیذی نخورده ام.
زن گفت: زهرمار بخوری، چندین سال برایت غذا پختم اما یکبار هم تعریف نکردی
حال که خواهرت برای اولین بار غذا برایمان فرستاده، تعریف و تمجید میکنی!😂
https://eitaa.com/samen_meraj
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
#حکایت_طنز
کسی ادعایِ پیغمبری کرد. گفتند؛ معجزه ات چیست؟
گفت ؛ من میتوانم به کفشهایم امر کنم که بیایند جلو پایم جفت شوند. گفتند؛ امر کن ببینیم.
رو کرد به کفشش و گفت؛ بیا جلو پایِ من. اما کفش نیامد، دوباره گفت، ولی باز هم خبری نشد، اینبار بجایِ اینکه باز منتِ کفش را بکشد، جلو رفت و در حالی که میگفت؛ «انبیاء را کِبری نیست» کفشها را به پایش کرد.
https://eitaa.com/samen_meraj