eitaa logo
#ثامن_معراج‌(۸)
223 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
93 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 💠✨ 💢 در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد. 💢در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید. 💢آن زن را خداددادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت. 💢خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد ، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند. 💢 شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید. 💢 شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد. 💢 ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم. 💢 بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر. 💢 شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد. 💢 دست بالای دست بسیار است ، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟ 📚نقل از ڪتاب جوامع الحڪایات و والمواعظ الحسنات https://eitaa.com/samen_meraj ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🍃🍃🍃🍃🌸 ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـ‌هـداءِ والصِّـدیقیــن💠 ✒️ 🍁در حدود سے چهل سال پیش جوان شڪستہ بندـے در قم نقل ڪرد ڪه روزـے زن مُحَجَّبِه اـے به درِ مغازه ـے من آمد و اظهار داشت ڪه استخوان پایم از جا در رفتہ و مے خواهم آن را جا بیندازـے ، ولے در بازار نمے شود. 🍁چون مے ترسم صدایم را افراد نامحرم بشنوند، اگر اجازه مےدهے به منزل برویم. قبول ڪردم و به دنبال آن زن روانہ شدم ، تا این ڪه به منزل ایشان وارد شدیم. آن زن درِ خانه را از داخل بست، متوجّه شدم ڪه قصد دیگرى دارد، درِ خانه را هم از داخل بسته بود، و مرا نیز تهدید مےڪرد ڪه در صورت مخالفت، به جوان هاـے بیرون منزل خبر مےدهم تا بہ خدمتت برسند! 🍁بہ او گفتم: سیصد تومان همراه دارم، بیست تومان هم در مغازه دارم، همه را به تو مے دهم، دست بردار. 🍁فایده نداشت، پیوستہ اصرار مےنمود و تهدید مےڪرد. از سوـے دیگر، آن زن آن قدر به من نزدیڪ بود که حال دعا و توسّل هم نداشتم، به گونہ اى ڪه گویا بین من و دعا حایل و مانعے ایجاد شده بود... 🍁سرانجام، به حسب ظاهر به خواستہ ـے او تن در دادم و حاضر شدم و اظهار رضایت نمودم و او را به گونه اى از خود دور کردم و براى تهیّہ ى چیزى فرستادم. 🍁در این هنگام دیدم حال دعا پیدا ڪرده ام. فورا به امام رضا ـ علیه السّلام ـ متوسّل شدم ڪه اگر عنایتى نفرمایے و مرا نجات ندهے و این بلا را رفع نڪنے، دست از شغلم بر مے دارم. 🍁مے گوید در همین اثنا دیدم سقف دالان شڪافتہ شد و پیرزنے از سقف به زیر آمد! 🍁فهمیدم توسّلم مستجاب شد. در این حین زن صاحب خانہ هم آمد، به پیر زن گفت: چه مے خواهے و براـے چه آمده اـے؟ 🍁گفت: در این همسایگے نزدیڪ شما وضع حمل نموده اند، آمده ام مقدارـے پارچہ ببرم، گفت: از ڪجا آمده اـے؟ 🍁گفت: از درِ خانہ، با این ڪه من دیدم از سقف خانه وارد شد! در هر حال، آن دو با هم به گفت و گو پرداختند و من هم فرصت را غنیمت شمرده به سمت درِ منزل پا بہ فرار گذاشتم. زن بہ دنبالم آمد و گفت: ڪجا مےروـے؟! 🍁گفتم: مےروم درِ خانه را ببندم. گفت: من در را بستہ ام. گفتم: آرـے! به همین دلیل ڪه پیرزن از آن وارد خانہ شد! به سرعت به سوـے در رفتم و از خانہ و از دست او نجات یافتم. 🍁وقتے مطلّع شد ڪه فرار مےڪنم، از پشت سر یڪ فحش به من داد و آب دهان بہ رویم انداخت، ڪه در آن حال براى من از حلوا شیرین تر بود...! 🖋📚منبـع : آیت اللـہ بـ‌هجت «رحمة اللـہ https://eitaa.com/samen_meraj 🍃🌸
📔 ✍داستان واقعی از زبان یک خانوم که به عروس خود خیانت کرد. آرزو داشتم تنها پسرم با دختر خواهرم ازدواج کند، اما او در دوران دانشجویی به دختری از خانواده ای مستضعف که با هم همکلاسی بودند علاقه مند شد و دختر مورد علاقه اش را به عقد خود درآورد. زن ۶۵ ساله با لهجه جنوبی خود در دایره اجتماعی کلانتری امام رضا(ع) مشهد افزود: سلیم از ازدواج با سکینه خیلی خوشحال بود اما هر موقع نامزد او به خانه ما می آمد سردرد می شدم و احساس می کردم این عروس یک لاقبا در شأن خانوادگی ما نیست. من هرچه با خودم کلنجار رفتم تا مهر و محبت این دختر را در دلم جای دهم فایده ای نداشت و خواهرم نیز با نیش و کنایه هایش آتش بیار این معرکه شده بود. متاسفانه پس از گذشت مدتی، نقشه شومی کشیدم و با کمک پسر خواهرم فردی را اجیر کردیم تا ادعا کند قبلا با عروسم آشنایی و رابطه داشته است. ما با این تهمت های ناروا توانستیم سلیم را نسبت به همسرش بدبین کنیم و او نامزدش را طلاق داد. من بلافاصله دختر خواهرم را به عقد پسرم درآوردم اما سلیم و دخترخاله اش خیری از زندگیشان ندیدند چون آن ها صاحب دو فرزند معلول شدند و عروسم که تاب و تحمل مشکلات زندگی و جمع و جور کردن این دو طفل بی گناه را نداشت پس از گذشت ۱۵ سال به پسرم خیانت کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت.از آن به بعد من و پسرم خودمان را به پرستاری از این دو بچه معلول سرگرم کردیم. ولی هر روز که می گذشت من به خاطر ظلم و خیانتی که در حق عروس قبلی ام کرده بودم عذاب وجدان بیشتری پیدا می کردم و خیلی دنبال سکینه گشتم تا او را پیدا کنم و حلالیت بطلبم. ولی هیچ آدرس و نشانی از او پیدا نکردم. تا این که برای سفر زیارتی به مشهد آمدیم. در این جا هنگام عبور از خیابان با یک موتورسیکلت تصادف کردم و وقتی که برای مداوا به بیمارستان انتقال یافتم باورم نمی شد پرستار مرکز درمانی همان کسی باشد که سال ها دنبالش می گشتم. سکینه با مهربانی از من پرستاری و مراقبت کرد و زمانی که دست هایش را محکم گرفتم و با شرمندگی برایش تعریف کردم مرتکب چه گناه بزرگی شده ام، او با لبخندی معصومانه دستم را بوسید و گفت: مادرجان حتما قسمت این طوری بوده است و من از شما هیچ دلخوری و ناراحتی به دل ندارم و همین جا شما را بخشیدم. زن ۶۵ ساله گفت: از این که می بینم سکینه با فردی شایسته ازدواج کرده است و ۲ دختر زیبا و دوست داشتنی دارد خیلی خوشحالم و برایشان دعا می کنم خوشبخت و سعادتمند بشوند. امیدوارم خدا هم از خطاهایم بگذرد. 📚برگرفته از روزنامه خراسان سال ۹۷ 📚 https://eitaa.com/samen_meraj
🎬: حضرت موسی به نماز استسقاء ایستاد و در این هنگام هیاهویی از جمع بلند شد و مردی با حالت تمسخر گفت: آنجا را بنگرید، ما از نبی خدا آب خواستیم او به نماز ایستاده، آخر یکی نیست بگوید در این بیابان سوزان، نماز به چه کار تو و ما و قبیله ی بنی اسرائیل می آید؟! و دیگری خنده ی تمسخر امیزی کرد و گفت: حالا شما هم به تماشای نماز موسی بنشینید شاید سیراب شدید، آخر به او بگویید یک سحری به کار بده تا آب ظاهر شود و یکی دیگر از آن سوتر فریاد زد: کاش موسی بتی می ساخت و ما او را طواف می کردیم و عبادتش می نمودیم، آنگاه آن بت آب برایمان فراهم می کرد. هر کس نظریه ای ارائه می داد اما هدف موسی از خواندن نماز استسقا باز هم آموزشی دیگر بود و می خواست به مردمش بفهماند که آن خدای قادر یکتا، برای همه چیز و در همه ی جوانب پروردگاری بی نظیر و روزی رسان است و همچنین می خواست قوم بنی اسراییل با پوست و گوشت و خونشان برتری پنج کلمه ی مقدس را بر کل عالم متوجه شود. پس هنگامی که نماز استسقاء میخواند این دعا را طوری که همه بشنوند با صدای بلند میخواند: «اللهم الهی بحق محمد سیداالنبیا و المرسلین و بحق علی سیداالوصیا و مصلین و بحق فاطمه سیده النساء العالمین و بحق الحسن افضل الاولیاء و بحق الحسین افضل الشهداء و بحق عترت و خلیفه های ایشان که بهترین از کسان نزد تو هستند، سوگند می دهم تو را که بندگان خودت را سیراب کنی.» آری به راستی که حضرت موسی از این کار دو هدف داشت. اولا میخواست قوم بدانند که این آبی که برای رفع تشنگی می آید هم ، از مسیر همان کلمات می گذرد. ثانیا اینکه می خواست به منافقان حسود نشان دهد که هر نعمتی دارند از برکت همان کلمات است و هیچ نعمتی نیست که وساطت رسول اَّلله در آن نباشد و بتوانند راحت از آن استفاده کند. موسی در واقع میخواست آنها را از آن حالت نفاق خارج کند طوری که یا کافر شوند و علنی با عبور از این مسیر مخالفت کنند یا مومن شوند و منافقانه در میان مومنان قرار نگیرند. اصولا هنگامی که یک ولی خدا در قومی ظهور میکند در آن جا تمحیص صورت میگیرد یعنی تکلیف منافقین مشخص می شود. یا باید در مقابل ولی خدا قرار بگیرند و کافر شوند یا توبه کنند و در ردیف مومنان باشند. حضرت موسی خداوند را به کلمات مقدس قسم داد و سپس به سمت تخته سنگی پهن که در میان شوره زار بیابان بود رفت، تخته سنگی پهن و بزرگ که تا آن لحظه کسی به آن توجهی نداشت، موسی کنار تخته سنگ قرار گرفت و چشمان پر از حیرت بنی اسرائیل به او خیره بود که می خواهد چه کند موسی عصایش را بالا برد و باز هم ذکر کلمات مقدس را بر زبان جاری کرد تا همگان ببینند اگر معجزه ای رخ می دهد به برکت پنج کلمه ی مقدس است و سپس عصایش را بر تخته سنگ فرود اورد و در بین حیرت همگان دوازده چشمه ی جوشان از زیر تخته سنگ فوران کرد، آب چشمه ابتدا با شدت بیرون جهید و بعد که هر چشمه راه خود را پیدا کرد، آبی زلال و خنک و گوارا با ملایمت از هر چشمه بیرون می آمد. خداوند اراده کرده بود تا هر قبیله ی بنی اسراییل از یک چشمه آب بخورند و مردم بنی اسرائیل با نظم و بدون هرج و مرج و درست همانطوری که موسی به آنها آموزش داده بود آب خوردند و مشک هایشان هم از آب پر نمودند و همه سیراب شدند. حالا که لبان تشنه شان به آبی گوارا نرم و لطیف شده بود، تازه یاد گرسنگی شان افتادند و... ادامه دارد... 🌕✨🌕✨🌕✨🌕   https://eitaa.com/samen_meraj @BACHE_HEZBOLLAHi