صندوقچه جبهه
مسلمان بودنش فقط برای خودش نبود، سعی میکرد اعضای خانه هم با او همراه شوند. یکی از کارهایی که برای این همراهی طرح ریزی کرده بود، صندوقچهی جبهه بود!
صندوق کوچکی را درست کرده بود؛ هر کس غیبت میکرد یا دروغ میگفت، باید مبلغی پول درون صندوق میانداخت. پولهای صندوقچه را هم گذاشته بود برای کمک به جبهه.
شهید علیاصغر کلاتهسیفری
کتاب گامی به آسمان، ص23
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
آدمی از پرهیزگاران نمیشود مگر اینکه حســابرسـی او از نفسش سخت تر از حساب کشیدن او از شریکش باشد.
وســـــــــائل الشـــــــــــیعه، ج16، ص98
#زندگی_به_سبک_شهدا
@samen_meraj
قورباغه هایی که مامور خدا بودند!
🌹پیشنهاد خواندن مطلب🌹
🌹هنگام عبور از اروند رود به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از غواصان، دهان و گلویشان پر از آب شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به سرفه کردن بودند اما چون می دانستند که با یک سرفه ی کوچک هم عملیات لو رفته و نیرو ها به قربانگاه می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا سرفه نکنند. چون وضعیت اضطراری شد، ماجرا را با سردارقربانی در میان گذاشتیم ایشان پیغام داد: اگر شده خود را خفه کنید اما سرفه نکنید، چون یک لشکر را نابود خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را ابلاغ کردیم. در پی این ابلاغ چنان صحنه های تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم سخت و دشوار است.🌹
🌹عزیزانی که دچار سرفه شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر آب فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند. در شرایط سخت و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. این بار دستور رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر آب بمانید و بی صدا شهید شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد.🌹
🌹می دانستیم که صدور چنین دستوری برای فرمانده چقدر دشوار است. اما این را هم می دانستیم که موضوع هستی و نیستی یک لشکر و پیروزی یک عملیات در میان است.🌹
🌹اما با این همه نفس در سینه های ما حبس شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار سرفه ی شدید شده بودند با خواهش و تمنا از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر آب بمانند و خفه شوند!🌹
🌹می دانم که بازگو کردن این حقایق چقدر تلخ و غم انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در تاریخ و نشان دادن عظمت یک نسل و روح بلند رزمندگانی که برای دفاع از جان و مال و آبرو و آرمان یک ملت از هیچ مجاهدتی دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این وقایع هستیم.🌹
🌹به هر تقدیر همه در تکاپو بودیم تا راهی برای گریز از این مهلکه پیدا کنیم که در یک چشم بر هم زدن تمام اروند رود و همه ی ساحل ما و دشمن پر از صدای قورباغه هایی شد که نمی گذاشتند صدای سرفه ی نیرو ها ی ما به گوش کسی برسد.
🌹شگفت انگیز بود و باور نکردنی زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک قورباغه راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای قورباغه هایی شد که تردید ندارم به یاری ابراهیم ها و اسماعیل هایی شتافته بودند که برای یاری الله در برابر آن فرمان سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به قربانگاه خود بگذارند همان لحظه بود که اعجاز توسل به بی بی فاطمه زهرا(س) و تبرک جستن از پرچم بارگاه امام رضا(ع) را در یافتیم و بار دیگر خدای را سپاس گفتیم که ما را در صف عاشقان خاندان عصمت و طهارت قرار داد.🌹
🌹راوی: شهید سرهنگ رمضان قاسمی🌹
🌺 رفاقت با شهدا تا قیامت 🌺
🕊 یاد شهدا با ذکر صلوات 🕊
#زندگی_به_سبک_شهدا
@samen_meraj
شهید علی اکبر صادقی
شهیدی که برای مادرش بعد از شهادتش چشمانش را باز کرد
پاسدار شهيد علي اكبر صادقي سال 41 در سيرجان چشم به جهان گشود و سال 63 در منطقه مريوان درعمليات والفجر4 به مقام شهادت نائل آمد.
علي اكبر فردي با تقوي و خوش اخلاق بود، روحيه شهادت طلبي وايثار گري قوي داشت. وي در سال هاي جنگ، پيك لشكر 27 محمد رسول الله (ص) بود و فرمانده حوزه 251 منطقه 17 بود و به مبارزه عليه باطل شتافت.
مادر شهيد علي اكبر مي گويد: لحظات آخري كه مي خواستند فرزندم را دفن كنند خيلي دلم شكست، ازخداوند خواستم تا يك بار ديگر عنايتي كند تا فرزندم را با چشمان باز ببينم؛ درهمان لحظه چشمان فرزندم به مدت چند ثانيه باز شد به من نگاه كرد و بعد چشمان خود را بست. اين معجزه را همه حضار ديدند.
هم فرزندم كه داخل قبر بود و هم كساني كه در اطراف من در بالاي قبر بودند اين معجزه خداوند و عنايت امام حسين(ع) را به چشم خودشان ديدند و خوشبختانه عكاسي كه در آنجا بود از اين حادثه باورنكردني چند عكس پشت سر هم گرفت.
گفتم خدايا از تو مي خواهم عنايتي كني تا فرزندم چشمانش را باز كند تا من مانند دوران حياتش يك بار ديگر براي آخرين بار به چشمانش نگاه كنم.
#شهدا را یاد کنید با صلوات
#زندگی_به_سبک_شهدا
┏━━𖡛⪻𖣔✿𖣔⪼𖡛━━┓
@samen_meraj
┗━✮━━𖡛𖡛𖡛━━✮━┛
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست.
*شهیدی که زمان و مکان شهادتش را میدانست*
*شهید محمد رضا دهقان*
تاریخ تولد: ۲۶ / ۱/ ۱۳۷۴
تاریخ شهادت : ۲۱ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت : سوریه / حلب
خواهرش← محمدرضا میگفت منطقه حلب شهید میشم🕊️ از سوریه تماس گرفت پشت تلفن التماس میکرد *-مامان! توروخدا دعا کن شهید بشم*🕊️ +تو #خالص شو، شهید میشی... -به خدا دیگه خالص شدم، پس شهید میشی *_حالا که راضی شدی دعا کن بی سر برگردم*
مادرش← *محمد میگفت محرم زیر علم حضرت زینب (س) سینه میزنم، ولی به اربعینش نمیرسم و دیگر زنده نیستم*وصیت کرد که پیکرش در امام زاده علی اکبر چیذر دفن شود *او طبق حرفهایش در حلب به شهادت رسید*
خواهرش ← مهمان معراج شهدا شدیم *قرار بود بدنِ پاره جگرمان را تحویل بگیریم و وداع کنیم*بعد از چهل روز دلتنگی با خودم گفتم محکم در آغوشش می گیرم و التماسش میکنم سلام و دلتنگی مرا به سیدالشهدا برساند اما... گفتند: *⇜ به سینه اش دست نزن🚫⇜نمی شود در آغوشش بگیری⇜صورتش را آرام ببوس و اذیتش نکن⇜به سرش زیاد دست نزن، مضطر به روی ماهش نگاه کردم و پرسیدم: برادر! چه کردی با خودت* در نهایت او در ماه محرم *با گلوله ۲۳ به ناحیه سر، و کتف چپش، بدنش از بین رفت، و به آرزویش رسید*
*طلبه شهید*
*محمد رضا دهقان امیری*
*شادی روحش صلوات*
#زندگی_به_سبک_شهدا
@samen_meraj