eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
910 دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
327 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
😉سالروزشهادت‌رسول‌خلیلی ویه‌نصیحت‌ازخودشهید...😍 ❤️ ❤️ ❤️ @samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✆↶شهیـدتهرانے‌مُقدم 👨🏻♥️ دائم الوضو بود! موقعِ اَذان خیلی هامی رفتندوضو بگیرند! ولی‌حسن‌اذان‌واقامھ رامی‌گٌفت و نمازش‌راشروع‌میڪرد. . میگٌفت :زمین جایِ‌جمع‌کردن‌ثوابه... حیف‌زمین خدانیسٺ، که آدم بدون وضو روش راه بره ؟! ..‌. @samenfanos110 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
🌹تازه وارد دانشکده نیروی هوایی شده بود،یک روز بهم زنگ زد شوهر خواهرش بودم. گفت:« میشه بیای تهران؟کار واجب باهات دارم.نگران شدم.از اداره مرخصی گرفتم و رفتم.دم در دانشکده که رسیدم سراغش را گرفتم. گفتند: «آسایشگاهه» 🌹رفتم آنجا.تا من را دید،آمدطرفم. سلام کرد و احوالپرسی. گفت:«شما مسئول آسایشگاه ما رو میشناسی بی زحمت برو پیشش راضیش کن من را از طبقه دوم بیار طبقه اول» گفتم:«عباس تو مگه چقدر میخوای اینجا بمونی؟ فوق فوقش یه سال.برای چی میخوای همچین کاری بکنی؟نکنه اتفاقی افتاده؟»من و منی کرد و گفت:« راستش طبقه دوم آسایشگاه به آسایشگاه خانم ها دید داره نمیخوام خدایی ناکرده چشمم به اون جا بیفته و گناه کنم.» 🌹رفتم پیش رئیس و خواسته عباس را گفتم. خندید و گفت :«طبقه دوم که طرفدار زیاد داره ولی باش به خاطر شما هم که شده میاریمش طبقه اول»به عباس که خبر دادم گل از گلش شکفت.دنیا را دو دستی می‌دادند بهش آنقدر خوشحال نمی‌شد. راوی:شوهر خواهر شهید 📚منبع: علمدار آسمان،محمدعلی صمدی،انتشارات پیام فاطمیون،صفحه ۲۸ @samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شارژر به گوشیمه و گوشیم دستمه، مامانم میگه این سِرُمِتو یه لحظه قط کن بيا شام تو بخور دوباره برگرد😂 واقعا تا حالا اينطوری به قضيه نگاه نکرده بودم ينی تشبيهش به معنای واقعی آخر تشبيه بود😄😂😂 @samenfanos110
1.mp3
1.29M
🌀 قسمت اول 🌀معرفی و کلیات کتاب روش و الگوی تحلیلی رهبر معظم انقلاب از پدیده های سیاسی از زبان نویسنده: دکتر 💢ادامه دارد... ┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄ 🆔 https://sapp.ir/meyar.pb 🆔 eitaa.com/meyarpb 🆔https://rubika.ir/meyar_pb
2.mp3
2.04M
💠قسمت دوم 🌀روش تحلیل با الگوی رهبری ✍️: دکتر ┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄ ⭕️ : عبارتست از ساده سازی و حل کردن مسایل پیچیده مربوط به یک رویداد خبری ✅ خمیر مایه هر تحلیل، خبر است 🔹تحلیل سیاسی جذاب ترین و پرمخاطب ترین نوع تحلیل هاست 🆔 https://sapp.ir/meyar.pb 🆔 eitaa.com/meyarpb 🆔https://rubika.ir/meyar_pb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم امام مهربانی ها .. همین الان .. یک روز بارانی ✅ زیارتتوت قبول ✅ ارسالی از یکی از اعضاء کانال . @samenfanos110
ایها الرفیق ... پنج شنبه است و ما ، فاتحه‌ٔ جاماندن از تو را می‌خوانیم @samenfanos110
1_67140159.mp3
20.26M
نوکر بودن... فقط واسه حسین ِفاطمه خوبه... 💔 🎤 @samenfanos110 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 سخنی بامخاطبین؛ باعرض سلام وتشکراز همراهی شما بزرگواران,قبل از ارائه اولین قسمت ازفصل دوم پروانه ای در دام عنکبوت باعنوان(ازکرونا تابهشت)،نکاتی راباید متذکر شوم؛ ۱-هدف از نوشتن این رمان اگاهی شما عزیزان پیرامون ظهور وحوادث مربوط به این امرعظیم درقالب رمانی شیرین وجذاب است. ۲-بنده به هیچ وجه قصد تعیین وقت برای ظهور راندارم زیرا درروایت از معصوم ع است که کسی وقت ظهور قائم ما را تعیین نماید ,ملعون ودروغگوست. بنده حقیر وقت تعیین نمیکنم اما آرزوهای خودم وبسیاری ازشما عزیزان را طبق روایات معصومین به رشته تحریر دراوردم,همین وبس... ۳-امید ان دارم که این نوشته مورد توجه حجت زنده ی خدا برروی زمین حضرت بقیه الله ارواحنا فداه قرار گیرد وبا انتقال مفاهیم مهمی پیرامون ظهور ,به مخاطب,قدمی باشد برای نزدیک شدن به ظهور مولا... ۴-برای نوشتن این رمان کتابهای زیادی مطالعه نمودم اما منبع اصلی این رمان کتابهای: نگرشی براخباروعلایم ظهور حضرت مهدی(عج)/علی اکبر عارف-قم دارالنور،۱۳۸۱ و کتابهای,نگین آفرینش جلد۱و۲،درسنامه دوره عمومی معارف مهدویت/مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم/محمدامین بالادستیان،محمدمهدی حایری پور،مهدی یوسفیان/۱۳۹۱ میباشد. باتشکر......ارادتمند شما....ط_حسینی 🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @samenfanos110
........به نام خدا........ فصل دوم پروانه ای,در دام عنکبوت با عنوان(از کرونا تا بهشت) (امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السو ویجعلکم خلفاأ الارض)سوره نمل آیه ۱۰۵ امام صادق ع فرمود:آیه ی مزبور درباره ی قائم نازل شده،به خداسوگند ان حضرت مضطر است که خدا اجابتش فرماید وبدی را از وی دور کند واو را روی زمین,خلیفه قرار دهد.... وچه زیباست روزی که ما ندای اناالمهدی قایم را بشنویم وسراز پا نشناخته روبه سوی مکه رویم وسرتا پایمان رافدایی وجود نازنینش نماییم....... همه جا تاریکی محض بود وبازهم صدای کودکی که من را به کمک میطلبید مامااااان... با هول وهراس از جا پریدم...وای دوباره روی کاناپه ی انتظار خوابم برده بود,کاناپه ی انتظار...نامی که من وعلی ,برای این مبل انتخاب کردیم,دوباره کابوسهای قدیمی به سراغم امده بود. به سرعت خودم را به اتاقهای خواب بچه ها رساندم ,دخترا مثل فرشته خوابیده بودند و دراتاق خواب پسرها را بازکردم ,اونا هم راحت خوابیده بودند,وقتی از بودن وسلامت جگرگوشه هایم مطمین شدم,در اتاق را ارام بستم ودوباره به سمت کاناپه انتظار امدم,اخه این اسمی بود که من وعلی روی این مبل گذاشته بودیم,هروقت امدن علی به درازا میکشید ومن با عصبانیت به علی زنگ میزدم وعلت تأخیرش راجویا میشدم,علی با لحن شوخ همیشگی اش میگفت:اوه اوه خانوم جان توپت رگباری هست هااا برو یه شربت گلاب درست کن وروی کاناپه انتظار ,نوش جان کن به یک ساعت نکشیده,خودم را میرسانم...آه علی,علی,علی...... نشستم روی کاناپه انتظار،کاش بودی..... .. فکرم رفت به سالها پیش,همانموقع که با کمک نیروهای حاج قاسم ومبارزین فلسطینی از لانه ی عنکبوت فرار کردیم,حالم خوش نبود,یک هفته داخل ان کلبه ی باصفا میهمان یک خانم مهربان لبنانی به اسم صدیقه بودیم,چندین روز تب ولرز عارض وجودم شد,احتمال میدادم مال اون ماده ای که انور خبیث داخل کتفم فرو کرد ,باشدوهم عوارض گلوله ای که از بازویم دراوردند. خوشبختانه بعداز چند روز استراحت حالم بهترشد ومتوجه شدم به فرزندم لطمه ای نزده فقط چندسال بعدازتولد بچه ها متوجه عقیم شدن دایمم شدم. حالم که بهتر شد علی میگفت برای اینکه جانمان درامان باشد باید به ایران برویم ومن که دردهای زیادی تحمل کرده بودم,صبراز کف دادم با علی مخالفت کردم وپایم را درون یک کفش کردم ,یاعراق ویا هیچ جا وعلی این مرد زندگی من,بعداز مخالفتهای زیاد ,تسلیم خواسته ی من شد ,اما به,شرطها وشروطها.... ادامه دارد.... @samenfanos110
درست به یاد دارم که علی با حالتی که عصبانیتش راسعی میکرد پنهان کند گفت:ببین سلما جان, میدونم این چندسال اخیر خیلی سختی کشیدی والبته خیلی هم خدمت کردی ,الان هم برادران ایرانی وعراقی خواستار,سلامت ماهستند,اگر مابه ایران برویم ,سلامتمان تاحد زیادی تضمین است,اما بااین اوضاع عراق ,درسته که موصل ازاد شده وتکفیریها به عقب رانده شده اند اما جاسوسهای موساد واسراییل خیلی راحت درعراق نفوذ میکنند,درصورتی میتوانیم به عراق برویم اولا درشهر کربلا یانجف اقامت کنیم وثانیا باهیچ کس مراوده نداشته باشیم ,حتی اگر گاهی خواستی خانواده مان راببینیم باید مخفیانه باشد اما درایران راحت میتوانی امد وشدکنیم و... به این ترتیب من زندگی مخفیانه در نجف درجوار بارگاه مولایم علی ع را برگزیدم. بعداز ساکن شدن درنجف از علی خواستم خبری از,زهرا ,همان دخترک زیبا وچشم عسلی یمنی که قرار بود انور وهم دستانش با اعضای,این کودک ودیگر کودکان,تجارتخانه راه بیاندازند,به دست اورد. علی چند روز راهی سفر شد وبعد بایک دسته گل زیبا به خانه امد....بله درست حدس زدید,چون زهرا کل خانواده واشنایانش را از دست داده بود,علی سرپرستی او رابه عهده میگیرد وزهرا شد دخترمن....بقیه ی بچه های ازاد شده هم به خانواده هایشان در کشور خودشان تحویل داده شدند وهرکدام از انهایی که کسی رانداشتند,یکی از رزمنده ها سرپرستیشان را به عهده میگیرد.... کم کم خانواده کوچک من ,بزرگ شد...من وعلی وزهرا و.. ادامه دارد... @samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا