eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
926 دنبال‌کننده
26هزار عکس
12.3هزار ویدیو
335 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی الّلهُمَ اِستَعمَلنی بِما خَلَقتَنی لَه خدایامرا بخاطر هر انچه خلق نمودی خرج نما ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه الهام الهام پشت سیستمش نشسته بود و کار میکرد که صدای تلفن شنید. با زنگ دوم، صدای تلفن قطع شد. بعد از یکی دو دقیقه، المیرا خانم وارد اتاق الهام شد و در حالی که گوشی تلفن را دورتر گرفته بود، آهسته به الهام گفت: «هاجر خانمه! میخواد با تو حرف بزنه!» الهام فورا از سر جاش بلند شد و گلویش را صاف کرد و گفت: «الو!» -سلام الهام جون. خوبی؟ -سلام هاجر خانم. تشکر. شما خوبین؟ -ممنون. ما که زود به زود دلمون واسه شما تنگ میشه. الهام دلش میخواست بگوید «دِ لامصبا پاشین بیایین کارو تموم کنین و عقدم کنین تا بریم سر خونه و زندگیمون! اَه... چقدر طولش میدین.» که خودش را کنترل کرد و با لبخند گفت: «محبت دارین. دل ما هم براتون تنگ شده بود.» -فدات شم. عزیزم. میگم یه چیزی می‌خواستم بهت بگم... البته از طرف داداشمه... گفته که به شما بگیم تا نظر شما رو هم بدونیم. هاجر به طور کامل، قضیه معمم شدن داود را به الهام گفت. و چون آن طرف جبهه، ببخشید؛ آن طرف خط، داود کنار هاجر نشسته بود و هر چیزی که یادش میرفت را برای او مینوشت و یادش میداد، بی کم و کاست، همه چیز را به الهام گفتند. الهام هم این طرف تک و تنها نبود. گوشی را گذاشته بود روی آیفون و المیرا خانم هم گوش میداد. بعد از این که حرف‌های هاجر تمام شد، المیرا با لبخندی معنادار به چهره الهام نگاه کرد و می‌خواست ببیند الهام با آن دَک و پُز، درباره زندگی با کسی که قبل از زندگی با الهام میخواهد لباس روحانیتش را انتخاب کند، چه میگوید؟ اما شاید هنوز دخترش را نشناخته بود و نمی‌دانست که دخملش از آن بلاهاست و بیدی نیست که به این بادها بلرزد. الهام نفس عمیقی کشید و دستی به موهای بلندش کشید و گفت: «ممنون که اطلاع دادید. از آقاداداشتون هم تشکر کنید که به نظر من احترام میذارن و گفتند که تماس بگیرید. من درباره این مسئله مشکلی ندارم. چون با شناخت کمی که از ایشون پیدا کردم، می‌دونستم که بالاخره باید معمم بشن. من مشکلی ندارم.» خانه مادر داود وقتی هاجر تلفن را قطع کرد و آبرومند گوشی را زمین گذاشت، یهو خودش و دخترش جیغ شادی سر دادند و خوشحالی کردند. نیره‌خانم هم لبخند زد و رو به داود گفت: «خب خدا رو شکر. خیلی هم خوب. چقدر دختر فهمیده و مهربون و آخونددوستی هست.» نیلو و هاجر می‌خواستند در عالَم مادر و دختری خودشان برای داود شعر عروسی بخوانند و کف بزنند که یهو با قیافه خیلی عادی و به من چه داود برخوردند! داود اصلا انگار نه انگار... شاید هم انگار با انگار بود... اما لامصب چیزی بروز نمیداد... فقط رو به هاجر کرد و با یک سوال سهمگین، مانند طوفان‌الاقصی، شادی آنها را با دو کیلو TNT خالص ترکاند و فرستاد هوا! داود گفت: «وایسا ببینم! مگه من گفتم زنگ بزن و ازش اجازه بگیر که بهت گفت(با قیافه‌اش لوس و لحنی دخترانه) ممنونم که داداشتون به نظر من احترام میذارن؟!» هاجر دید داود دارد ضدحال میزند. رو به دخترش کرد و گفت: «ولش کن! داییت داره چرت و پرت میگه! بیا شعر سیب داریم،گیلاس داریم عروس باکلاس داریم بخونیم.» این را گفت و با دخملِ از خودش مشنگ‌تر، بدون توجه به قمپزهای داود، شروع به کف زدن و شعر خواندن کردند. اما داود خیر. قرار نبود از موضع مقتدرانه‌اش پایین بیاید. وسط آن شعرخوانی‌های خواهر و خواهرزاده‌اش رو کرد به طرف مادرش و گفت: «حضرت عباسی چقدر مردم رو دارن ماشالله!! من کجا به نظرش احترام گذاشتم؟ خب حالا میخواستی بهش بگی نه تو رو خدا بیا مشکل داشته باش! دختره‌ی مغرورِ مثلا مذهبی صورتی! چقدر اعتماد به نفس دارن ملت! انگار زنگ زده بودیم مطبش و داشت بهمون وقت ویزیت میداد!» نیره خانم که داشت از حرص خوردن‌ها و حرف‌های داود می‌خندید، فقط دو کلمه به داود گفت که همان دو کلمه باعث جیغ خوشحالی هاجر و نیلوفر شد و آنقدر دلشان از آن حرف نیره خانم خنک شد که پس از آن، جوری کف میزدند که انگار می‌خواستند بزنند تو گوشِ داود! نیره خانم گفت: «دلتم بخواد!» همین! رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour ‌‎‌🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکر در سختی ها 20.mp3
18.04M
✍خــدا؛ مثل من و تو به دنیا، نگاه نمی کنه! باید تمرین کنیم؛ با چشمهای خدا به دنیا نگاه کنیم! 💢تا نعمتهایی که باید مایه آرامش ما باشند ؛ موجب سلب آسایش مون نشـن 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
🌸پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله در فضيلت ماه رمضان فرمودند: ماهی که نزد خدا، بهترین ماه‌هاست و روزهایش بهترین روزها و شب‌هایش بهترین شب‌ها و ساعت‌هایش بهترین ساعت‌هاست. 📗 عیون اخبارالرضا ج۱ ص۲۹۵ - وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۱۳ ‌‎‌ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمدرضا شریفی‌نیا: تسلط رهبر انقلاب در زمینه کتاب و ادبیات من را حیرت‌زده کرد 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
مداحی_آنلاین_حل_مشکلات_با_هدیه_هزار.mp3
2.5M
♨️حل مشکلات با هدیه هزار صلوات به مادر امام زمان(عج) 👌 بسیار شنیدنی 🎙
❇️ ثواب صلوات در ماه مبارک رمضان ❤️ صلّی الله علیه وآله فرمودند: 🍃 هرکس در ماه رمضان به مقدار زیاد بر من صلوات فرستد روزی که ترازوها اعمال را سبک نشان می دهند خداوند کفّه اعمال وی را سنگین خواهد نمود. 📖 بحارالأنوار ج‏۹۶ ص۳۵۷ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
12.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنچه در ۱۴۰۲ گذشت... 🔹در ۲ دقیقه خلاصه‌ای از آنچه در ۱۴٠۲ اتفاق افتاد را با هم مرور کنیم... 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عدم خدمات رسانی به بی حجاب ها در یکی از درمانگاههای شیراز! به همین راحتی✅ مسئولین محترم یه حرکتی کنید تا اوضاع ازین بدتر نشده🤦‍♂ واللا کار سختی نیست! 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110