#توجه_توجه
همه گفتند : کرونا را شکست میدهیم
نشنیدم کسی بگوید
به لطف خدا کرونا را شکست میدهیم
این چنین شد که
خداوند هم واگذارمان کرد به خودمان
و فرمود : اگر خودتان میتوانید پس انجام دهید...
وَ لاتَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللهَ فَأنسیهُم أَنفُسَهُم ... ( حشر 19 )
الهی لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا
✅ یاعلیعلیهالسلام
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
0085 baghareh 212.mp3
7.51M
#لالایی_خدا ۸۵
#سوره_بقره آیه ۲۱۲
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
#نمایشنامه
منبع قصّه این برنامه👇
📚برگرفته از کتاب «پیشوایان هدایت، جلد چهاردهم، صفحات ۱۶۹-۱۷۱»؛ اثر سید منذر حکیم
با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
0086 baghareh 213.mp3
6.95M
#لالایی_خدا ۸۶
#سوره_بقره آیه ۲۱۳
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
🔹صوت زیبای #تو آرامشِ جانَست بیا
🔸وجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا
🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو
🔸قدعالم ز #فراقِ_تو کمان است بیا😔
#اللهـم_عجل_لولیک_الفـرج 🌷
@fanos25
🌸💐🌸
❤️
میگفت
هرگاهوسوسـہشیطانبـہسراغتانآمد
مطمئنباشیدموهبتۍالهۍدرنزدیکۍشماست
کـہشیطاندرپۍردّآناست
@fanos25
#لبخندهای_خاڪی
🍃در سالهای دفاع مقدس ...
#چای مرهمِ #خستگی جسمیِ رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا اُنس و الفت بیشتری با چـای داشتند.
🍃روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله ﷺ) بودیم که در آن صحبت از #کنترل مناطق عملیاتی بود.
🍃حاج همت به آقا مهدی گفت :
نگهبانان لشکر شما برای نیروهـای سایر لشکرها #سخت میگیرند و اجازه نمیدهند راحت عبور و مرور کنند مگر #ترکی بلد باشند
🍃آقای مهدی در پاسخ گفت:
شما #یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند؟! حاج همت گفت: من نه تنها نگهبانان لشکر شما را میشناسم حتی حدّ خط #لشڪر_عاشورا را هم میشناسم!
🍃آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه میشناسید؟
حاج همت در جواب گفت :
شناختن حد و حدود لشکر شما
کاری ندارد، اصلاً #مشڪلی نیست!
🍃هر خطی ڪہ از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خطِ لشکر عاشوراست چون همیشه #کتریهای_چای_لشکر شما روی آتش میجوشد ...
همگی خندیدیم 😂😂
#سرداران_دفاع_مقدس
#شهید_ابراهیم_همت🌷
#شهید_مهدی_باکری🌷
@fanos25
ای آنکه دشواری ها در پیشگاه قدرتت خوارند.
از پیشگاه خویش رهایی زودهنگامم ببخش
فرازی از دعای هفتم #صحیفه_سجادیه
#درخانه_بمانیم
@fanos25
بهش گفـتم:
+ای شهید!
خیلی دوسِت دارم♥️
جـواب داد:
-خواهرم تو هنوز دنـیا نیومـده بودی
من فـدات شـدم...
#راستمیگفت... :)
@fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زنگ_تفریح 😄
این قسمت : قرنطینه
@fanos25
#عالم_عاقل_اهل_فکر
#کتابخوانی
*وقتی مهتاب گم شد* خاطرات علی خوش لفظ به قلم حمید حسام است. *بخش هایی از این کتاب به این شرح است* :
رفیقی داشتم که میگفت:اینجا جزیره مجنون،جای دیوانه هاست . دیوانه هایی که عاشق اند . عاشقانی که میخواهند از راه میانبر به خدا برسند.
تابستان سال ۱۳۶۵بود و من با این رفیق ،راه را گم کرده بودم. کجا؟در جزیره ی مجنون؛وقتی که از خط برمیگشتیم . همان دمدمای صبح . گرما بالای سی درجه بود و رطوبت هوا بالای هفتاد درصدو ما برای رهایی از گرما و شرجی،بالاپوشمان،فقط یک زیر پیراهن سفید و خیس بود .
آنجا،کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نیزار ها دراز به دراز خوابیده بود .نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم :راست گفتی که مجنون جای دیوانه هاست.
انتشارات سوره مهر✅
نسخه الکترونیکی کتاب را میتوانید در اپلیکیشن کتابراه دانلود کنید✅
https://www.ketabrah.ir
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
#تلنگر
#مهذب_دینمدار
* زندگی به رنگ خدا*
*شیرین کاری در خانه*
😈شیطان درآخرالزمان آسیب هاییبر مومنان وارد میکند. یکی از مکان هایی که نوک پیکان خدعه شیطان به سمت آن است ،*نهاد خانواده* است انسان در * خانه* می تواند عباداتی انجام دهد که در هیچ جایی،حتی مسجد،نمی تواند انجام دهد.* خانه* محل ریاضت و * تربیت و عبادت* است. فرمودند: اگر مردی با همسرش بنشیند و بگو بخند داشته باشد، این عمل نزد خدا از اعتکاف در کنار پیغمبر بهتر است پس می توان خانه را معبد و محل عبادت نامید.احادیث زیادی پیرامون اجر زن و شوهر برای خدمت به یکدیگر در *خانه* وجود دارد. ازجمله اینکه فرمودند، اگر خانمی ظرف آبی به همسرش بدهد به این نشانه که حواسم به شماست ثوالش برای آن زن از عبادت یک سال که روزش روزه دار و شبش شب زنده دار باشد بیشتر است یا اگر مردی یک ساعت در خدمت * خانواده* باشد،ثوابش از عبادت هزارساله بیشتر است.اگر میخواهیم چیزهای ناب نصیبمان شود،در *خانه و خانواده* یک جاهایی * شیرین کاری* کنیم: مثلاََ در دعواها ماکوتاه بیاییم.
* پیامبر(ص) فرمودند:* سه دسته از همسران هستند که فشار قبر ندارند از جمله همسری که بد اخلاقی میسازد به این دلیل فشار قبر ندارد و چون فشار قبرش را دراین دنیا دیده است .
* حجت الاسلام والمسلمین عالی*
#بهنامیار_خانواده