eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
889 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
14.4هزار ویدیو
363 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی الّلهُمَ اِستَعمَلنی بِما خَلَقتَنی لَه خدایامرا بخاطر هر انچه خلق نمودی خرج نما ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ بر اشتباهت اصرار نکن 🔹شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی می‌کرد. 🔸او چاهی داشت پر از آب زلال که زندگی‌اش به‌راحتی می‌گذشت. 🔹بقیه اهالی صحرا به‌علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک‌نشدنی دارد. 🔸یک روز به‌صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل چاه افتاد. صدای سقوط سنگ‌ریزه برایش دلنشین بود اما می‌ترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید. 🔹چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد. از روی کنجکاوی این‌بار خودش سنگ‌ریزه‌ای را داخل چاه انداخت. 🔸کم‌کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ‌ریزه‌ها چاه به مشکلی برنمی‌خورد. 🔹مدتی گذشت و کار هرروزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ‌ریزه‌های کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد. 🔸دیگر نه صدایی از چاه شنیده می‌شد و نه آبی در کار بود. 💢 تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آن‌ها به شکست بزرگی ختم خواهد شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
🔅 رشدکردن درد دارد 🔸ترک عادت‌های بد، دردآور است، اما نتیجه‌اش زیبایی است. 🔹همان‌گونه که برای رشد بیشتر و زیباشدن درخت و خشک‌نشدن آن، گاهی اوقات هرس، اجباری است. 🔸بریدن شاخه‌های زاید هم درد دارد و هم زحمت؛ اما نتیجه آن رشد است و زیبایی. 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
چوپان بی سواد، ولی هوشمند چوپانی در بیابان مشغول چرانیدن گوسفندان بود، دانشمندی در سفر به او رسید و اندکی با او گفتگو کرد فهمید که او بی سواد است، به او گفت: «چرا دنبال تحصیل سواد نمی روی؟» چوپان گفت: «من آنچه را که خلاصه و چکیده همه علوم است، آموخته ام دیگر نیازی به آموزش مجدد ندارم.» دانشمند گفت: آنچه آموخته ای برای من بیان کن. چوپان گفت: خلاصه و چکیده همه علم ها پنج چیز است: 1⃣ تا راستی تمام نگردد، دروغ نگویم. 2⃣ تا غذای حلال تمام نشده، غذای حرام نخورم. 3⃣ تا در خودم عیب هست، عیبجوئی از دیگران نکنم. 4⃣ تا روزی خدا تمام نشده به در خانه هیچ کسی برای روزی نروم. 5⃣ تا پای در بهشت ننهاده ام از مکر و فریب شیطان غافل نگردم. دانشمند، او را تصدیق کرد و گفت: همه علوم در وجود تو جمع شده است، و هر کس این پنج خصلت را بداند و عمل کند به هدف علوم اسلامی رسیده و از کتب علم و حکمت، بی نیاز شده است. 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
‹‹ ابراهیم و آتش و گنجشک ›› نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت. از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟ پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم. گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد. گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟ پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می‌آمد … و خوشا به حال گنجشکان سرفراز ... 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
🦋🌱 گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگ‌هایی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت:اینها سنگ حسرتند. هر کس بردارد حسرت می خورد،هر کس هم برندارد باز هم حسرت می‌خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می‌داریم. وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگ‌های قیمتی. کسانی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. زندگی هم به همین شکل است؛ در قیامت"یوم الحسرت"هم اگر اعمال صالحی نداشته باشیم، حسرت می‌خوریم و اگر داشته باشیم باز هم حسرت میخوریم که چرا بیشتر اعمال صالح با خود نیاورده‌ایم. 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
✍ بدان که سفرت در این دنیا کوتاه است. 🔹شخص جوانی در اتوبوس نشسته بود. 🔸در ایستگاه بعدی شخصی مسن با ترش‌رویی و سروصدا وارد اتوبوس شد و کنار او نشست و خود را به‌همراه کیف‌هایش با فشار و زور بر روی صندلی نشاند. 🔹کسی که در طرف دیگر آن جوان نشسته بود، از او پرسید که چرا چیزی نمی‌گوید.  🔸جوان با لبخندی پاسخ داد:  سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است، من ایستگاه بعدی پیاده می‌شوم. 🔹اگر تک‌تک ما این موضوع را درک می‌کردیم که وقت ما بسیار کم است، آن‌وقت متوجه می‌شدیم که پرخاشگری، بحث و جدل‌های بی‌نتیجه، نبخشیدن دیگران، ناراضی‌بودن و عیب‌جویی‌کردن، تلف‌کردن وقت و انرژی است. 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
کسی که تفکرش با تو متفاوت است، دشمنت نیست ! انسان دیگری است، با دیدگاهی دیگر... فقط همین ! اگر فقط همین یک اصل را بپذیریم روابط مان بهتر خواهد شد و زندگی سرشار از آرامش خواهیم داشت! 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🚨تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می‌کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او میداد همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه‌گری می‌برد، گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد. واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می‌برد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود، اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود، اما مردِ تاجر، به ندرت وجود او را در خانه‌ای که تمام کارهایش با او بود، حس می‌کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت. روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم، اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد. بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند. 📍اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده‌ام و انواع راحتی‌ها را برایت فراهم آورده‌ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟ زن به سرعت گفت: “هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد. 📍مرد با قلبی که به شدت شکسته بود، به سراغ همسر سومش رفت و گفت: من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم، آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟ زن گفت: البته که نه! زندگی در این جا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد. 📍مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده‌ای، این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم، شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟ زن گفت: این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می‌توانم تا گورستان همراه تو بیایم، اما در مرگ… متأسفم! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. 📍در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو می‌مانم، هر جا که بروی. تاجر نگاهی کرد، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود. تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه می‌کردم و مراقبت می بودم، که هزار افسوس این کار نکردم. 🚨 در حقیقت همه ما چهار همسر داریم! ١. همسر چهارم، بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی. وقت مرگ، اول از همه او، تو را ترک می کند. ٢. همسر سوم، دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد، وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد. ٣. همسر دوم، خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر صمیمی و عزیز باشند، وقت مردن، نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند. ۴. همسر اول، روح ماست. غالباً به آن بی‌توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می‌کنیم. او ضامن توانمندی‌های ماست، اما ما ضعیف و تنها رهایش کرده‌ایم تا روزی که قرار است همراه باشد، اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است. 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
✨لقمان حکیم نیمه شب برای نماز بیدار شد اربابش را صدا زد: برخیز که از قافله جا نمانی! ارباب خواب را ترجیح داد و گفت بخواب غلام خداوند کریم است! 🔸هنگام نماز صبح شد لقمان دوباره ارباب را بیدار کرد تا از قافله نمازگزاران باز نمانی. ولی ارباب باز هم همان پاسخ را به لقمان داد. 🔹خورشید داشت طلوع می کرد که لقمان دوباره به سراغ ارباب آمد که، ای بی‌خبر از کاروان نمازگران جامانده ای برخیز که تمام هستی در حال سجود و تسبیح اند ولی تو را خواب غفلت ربوده است و ارباب پاسخ داد که دل باید صاف باشد به عمل نیست خدا کریم است و نیازی به عبادت ما ندارد. 🔸روز هنگام، ارباب کیسه ای گندم به لقمان داد تا بکارد ولقمان آن را بفروخت و مشتی تخم علف هرز بر زمین پاشید هنگام درو ارباب دید در باغ جز علف نیست!! 🔹علت را از لقمان جویا شد لقمان گفت: ای ارباب از عمل شما چنان گمان کردم که اگر نیت صاف باشد عمل چندان مهم نیست، لذا من گندم گرانبها را بر زمین نپاشیدم بلکه تخم علف هرز را به نیت گندم بذر کردم. چرا که خود گفتی: "نیت و دل باید صاف باشد خداوند کریم است و به عمل ما نیاز ندارد.." 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
✨لقمان حکیم نیمه شب برای نماز بیدار شد اربابش را صدا زد: برخیز که از قافله جا نمانی! ارباب خواب را ترجیح داد و گفت بخواب غلام خداوند کریم است! 🔸هنگام نماز صبح شد لقمان دوباره ارباب را بیدار کرد تا از قافله نمازگزاران باز نمانی. ولی ارباب باز هم همان پاسخ را به لقمان داد. 🔹خورشید داشت طلوع می کرد که لقمان دوباره به سراغ ارباب آمد که، ای بی‌خبر از کاروان نمازگران جامانده ای برخیز که تمام هستی در حال سجود و تسبیح اند ولی تو را خواب غفلت ربوده است و ارباب پاسخ داد که دل باید صاف باشد به عمل نیست خدا کریم است و نیازی به عبادت ما ندارد. 🔸روز هنگام، ارباب کیسه ای گندم به لقمان داد تا بکارد ولقمان آن را بفروخت و مشتی تخم علف هرز بر زمین پاشید هنگام درو ارباب دید در باغ جز علف نیست!! 🔹علت را از لقمان جویا شد لقمان گفت: ای ارباب از عمل شما چنان گمان کردم که اگر نیت صاف باشد عمل چندان مهم نیست، لذا من گندم گرانبها را بر زمین نپاشیدم بلکه تخم علف هرز را به نیت گندم بذر کردم. چرا که خود گفتی: "نیت و دل باید صاف باشد خداوند کریم است و به عمل ما نیاز ندارد.." 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
حسودی😒 روزگاری در سرزمینی، زنى بود بسیار حسود، همسایه‌اى داشت به نام خواجه سلمان كه مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشك مى‌برد و مى‌كوشید كه اندكى از نعمتهاى آن مرد شریف را كم كند و نیک نامى او را از میان ببرد؛ ولى كارى از پیش نمى‌برد و خواجه به حال خود باقى بود. عاقبت روزى تصمیم گرفت، كه خواجه را مسموم كند، حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است. خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند، خواجه را بر آن دو، شفقت آمد، نان وحلوا را به آنها داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى‌الحال مردند. خبر به حاكم شهر رسید و خواجه را دستگیر كرد، هنگامى كه از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت. حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر كردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز كرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد كه آن دو تن، یكى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است. خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یكى دو روز مرد. این زن گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش کرد. 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
✍ برای آرزوهایت تلاش کن 🔹مرد جوان فقیر و گرسنه‌ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود و گروهی از ماهی‌گیران را تماشا می‌کرد. 🔸در حالی که به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود، با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی‌ها داشتم. آن وقت آنها را می‌فروختم و لباس و غذا می‌خریدم. 🔹یکی از ماهی‌گیران پاسخ داد: اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می‌دهم. این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم. 🔸مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت. در حالی که قلاب مرد را نگه داشته بود، ماهی‌ها مرتب طعمه را گاز می‌زدند و یکی پس از دیگری به دام می‌افتادند. طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد. 🔹مرد مسن وقتی برگشت، گفت: همه ماهی‌ها را بردار و برو اما می‌خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه بعد که محتاج بودی، وقت خود را با خیال‌بافی تلف نکن. قلاب خودت را بینداز تا زندگی‌ات تغییر کند، زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن، تور ما را پر از ماهی نمی‌کند. 🎨 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110