🍁پتکی بکوب بر این دل های سنگ شده 🍁
🍁حسابی سرمان را گرم کردهایم
در این زندگیِ هزارلایه
یادمان رفته
از کجا آمدهایم
به کجا آمدهایم
آمدهایم برای چه
و به کجا میرویم؟
🍁سرمان را گرم کردهایم
به بازیهای دنیا
بازیهایی که بدجور جدّی گرفتهایمشان.
🍁هرکه در این بازیها خبرهتر باشد
او را بزرگتر میپنداریم.
ما دور و برمان
از این بزرگترها
زیاد داریم.
🍁و حالا بچههایمان را هم
داریم به شیوۀ خودمان بزرگ میکنیم.
🍁میخواهیم سرشان را گرم کنیم
بازیهای کودکانه را
که راز بزرگ شدنشان است
از آنها گرفتهایم
و مثل خودمان سرگرمشان کردهایم
تا مثل خودمان کوچک بمانند
و با توهم بزرگ شدن بزرگ شوند.
🍁راستش غرض ما از سرگرم کردن کودکانمان
این است که کاری به کارمان نداشته باشند.
🍁بهانههای بچهها
نمیگذارد با خاطری آسوده
سرمان به بازیهای دنیایی گرم باشد
و دلمان به رقابتهایمان خوش.
🍁سرشان که گرم شود
ما هم فرصت میکنیم که تا جان داریم
خودمان را بکُشیم برای دنیا.
🍁بازیهای کودکانه، خار راهند
باید آنها را دانه دانه برداشت
وگرنه تا میآید سرمان گرمِ دنیا شود
بچهها بر سرمان میزنند
با چوب بهانههایی که
جز با بازیهای کودکانه از میان نمیرود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#بازی_چه_محراب_خوبی_است_برای_عبادت
#بازی_بازوی_تربیت
🍂خاک عجب کلاس درسی داشت!🍂
🍂ما با طبیعت قهر کردهایم
قهرِ قهرِ قهر.
کاش قهر بودیم!
مثل این که با او
دشمن هم شدهایم.
🍂و کاش دشمنش مانده بودیم!
گویی به طبیعت
اعلام جنگ کردهایم که این طور
قلع و قمعش میکنیم.
🍂ما فرزند طبیعتیم
اما از آغوش مادرمان گریختهایم.
دیگر به مادرمان احترام نمیگذاریم
🍂ما تنوع را دوست داریم
طبیعت هم ما را دوست دارد
او ما را سیراب میکند از تنوع
🍂محبوسترین مخلوق
انسان است.
هیچ کس مثل انسان
خودش را زندانی نکرده است.
🍂چه آمده بر سرمان
که رفیق مصنوعیها شدهایم؟
حتی گلهایمان مصنوعی اند
داریم خودمان را برگهای مصنوعی سبزرنگ
فریب میدهیم.
🍂چقدر قهرِ با طبیعت؟
حتی خوردنیهایمان هم مصنوعی شده:
غذاهای خیالی
و زهرهای واقعی!
🍂من هرچه گشتم
هیزم تری نیافتم که طبیعت به ما فروخته باشد.
هرچه جستجو کردم
به کلاهی که طبیعت بر سرمان گذاشته باشد، نرسیدم.
🍂بچههای ما
وقتی به دنیا آمدند
که ما با طبیعت قهر کرده بودیم.
چقدر دلم برایشان میسوزد!
کسی ما را با طبیعت آشتی نداد
ما هم بچهها را با طبیعت آشنا نکردیم
🍂ما در کودکیهایمان
همبازی طبیعت بودیم.
اصلاً با طبیعت بزرگ می شدیم
خاک، دوستمان بود
انگار میفهمیدیم اصلمان خاک است
🍂انس عجیبی داشتیم با خاک
آب که میریختیم رویش
میخندید به رویمان.
او هم کمی گِل میپاشید روی سر و صورتمان
و ما میخندیدیم.
🍂خاک اجازه میداد
در دلش چالهای بکنیم.
دردش نمیآمد
خودش راه باز میکرد برایمان
کمی که چاله، عمیق میشد
احساس میکردیم قدمان بلند شده.
🍂چقدر خاک، دوست خوبی بود
که احساس بزرگی را
با شکافتن سینه اش به ما می بخشید .
⬅️ادامه دارد.......
#بازی_چه_محراب_خوبی_است_برای_عبادت
#بازی_بازوی_تربیت
🍁ما با خاک سر و سرّی داشتیم
دانههای سبز را
به او امانت میسپردیم.
آب میریختیم رویش
او آب را ذره ذره
به کام دانهها میریخت.
برای دانهها چه خوب مادری میکرد!
🍁خاک عجب کلاس درسی داشت!
رسم ایثار و فداکاری
دوستی و امانتداری
و از همه مهمتر:
درس انتظار.
🍁بچههای ما امروز
خاک را نمیشناسند.
میشناسند اما
به عنوان یک دوست نمیشناسند.
آنها از خاک همین را میدانند
که تا روی لباسشان نشست
باید او را با کتک هم که شده
از لباسشان برانند.
🍁ما تواضع را هم
در کلاس درس خاک یاد میگرفتیم.
امروز خاکی بودن
دوری از تکبر نیست
کثیف بودن است.
🍁آقای من!
ما نه تنها بانی دوستی بچهها با طبیعت نشدیم
در خانههایمان
به تعداد بچههایمان
دشمن طبیعت پرورش دادهایم.
پنجههای تیز ما
بیخ گلوی طبیعت را گرفته.
طبیعت در حال جان دادن است
ما با طبیعت قهریم و او هم با ما قهر کرده
🍁تو دوست طبیعتی و آشنای خاک
میشود پیش از این که بیایی
ما و طبیعت را آشتی دهی؟
ما دوست نداریم
وقتی که میآیی
و طبیعت را از چنگال دشمنان میرهانی
در زمرۀ دشمنان طبیعت باشیم.
🍁ما اگر با طبیعت آشتی کنیم
بچههایمان دوست طبیعت میشوند.
طبیعت، بچهها را دوست دارد
و دارد در حسرت بازی با بچهها میسوزد.
به داد طبیعت و بچههای ما برس آقا!
#بازی_چه_محراب_خوبی_است_برای_عبادت
#بازی_بازوی_تربیت