ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
پروانه ای دردام عنکبوت #بخش_شصت_وشش خانومی که لباس سفید بلندی بایه کلاه سفید پوشیده بود ,گویا دکتر
پروانه ای دردام عنکبوت
#بخش_شصت_وهفت
علی یکی یکی وسایل چمدان خودش را زیرووروکرد واما چیزی که میخواست پیدانکرد,حتی به چرخهای چمدان هم رحم نکرد ووقتی چیزی پیدا نکرد ,به سراغ چمدان من امد وهرچه داشتم ونداشتم را ریخت روی تخت وباز چیزی پیدانکرد درهمین حال درسوییت را زدند.
علی دررابازکرد,پشت در یوسف بود با سینی که دوتا ظرف غذا ویک بشقاب نان داخلش بود,غذا را داد ورفت.
خیلی گرسنه ام بود ,دیگه بااین کارهای علی وحس گرسنگی ورنگ ولعاب غذا که انگار خوارک گوشت بود,به طرف غذا حمله کردم ,یکدفعه چیزی یادم امد ورفتم سراغ چمدان کتابهامون که از دستکاری علی درامان مونده بود ,دنبال یک برگه میگشتم باخودکار.
اهان پیدا کردم...
زود روی برگه نوشتم،علی من گشنمه ,این غذا خیلی اشتها برانگیزه ,معلوم گوشتش چی چی هست؟خوک نباشه,ذبح شرعی شده؟
علی شکلکی در اورد ونوشت:آدم گشنه ایمان نداره ,بخور بهت حرجی نیست خخخح
بعد دید من بروبر نگاش میکنم نوشت:خیالت راحت ,این یهودیا تو بحث خورد وخوراک از ما مسلمان ترهستند,خوب میدونن خوراکیهایی که دراسلام حرام گفته شده,بسیار مضر هستند برای بدن وچون به سلامتیشون خیلی خیلی اهمییت میدهند پس گوشت حلال با ذبح حلال واسلامی,استفاده میکنن...
بعدازاینکه دست ورومون راشستیم مشغول خوردن شدیم،علی همینطور میخورد واز مزه ی غذا تعریف میکرد ناگهان نگاهش خیره به جایی موند...رد نگاهش را گرفتم که...
رد نگاهش راگرفتم ...وای خدای من الان نوبت کتاباست...
سرم را به عنوان نه تکون دادم,اخه کل سوییت مثل بازار شام شده بود.
علی یه لقمه دهنم گذاشت ویه بوسه به سرم زد وبرام تا کمر خم شد دیگه هیچی به قول معروف خرم کرد ورفت سراغ کتابها,یکی یکی برمیداشت ودقیق نگاه میکرد.
دلم سوخت به حالش,سینی را بردم کنارش ولقمه میگرفتم براش,همچی ملچ ملوچی راه انداخته بود که خندم گرفت...
همینجور که لقمه را گذاشتم دهنش یکباره محکم دستم را دندون گرفت,ناخوداگاه جیغی زدم که علی چشمکی زد وگفت:مامان دستت خوشمزه تره...بعدش اشاره کرد کتابی که دستش بود,کتاب تورات بود که مال هانیه یهودی بود...
اروم اروم پوسته ی روییش راکنار زد,یه چی مثل دکمه ی کوچکی خودنمایی میکرد.
علی سریع رفت طرف دفتر ونوشت: این دکمه خوشگله را میبینی یه نوع میکروفن وردیابه,این یهودیای خبیث مثلا میخوان بیست وچهارساعته مارا بپان,نمیدونن یه بچه شیعه ,خیلی زرنگ تراز ایناست...
سرم داشت سوت میکشید از,اینهمه زرنگی زود نوشتم :اون ازمایشها چی بود ؟ما که عراق کل این ازمایشها را گرفته بودیم.
علی نوشت:خوب میخواستن رودست نخورن ویه بدل را قالبشون نکرده باشن...
زدم زیر خنده,حالا نخند کی بخند,باخودم فکر میکردم چقددد زرنگن خخخح بدل درخدمتشونه اما نمیدونن...
علی تورات را پیچید تو کلی لباس وگذاشتش زیر تشک تا لااقل میکروفنش کارنکنه.
کلی سوال بود که ته ذهنم راقلقلک میداد ,دست علی را گرفتم ورفتم سمت ظرفشویی شیر را باز کردم تا اگه احیانا صحبتی هم شنیدن نامفهوم باشه و...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
@fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#بخش_شصت_وشش از کرونا تابهشت باورم نمیشد,به خدا خودش بود,حاج قاسم عزیزمان,این دلاورمرد همیشه درصح
#بخش_شصت_وهفت
از کرونا تابهشت
همه باهم همراه با حضرت عیسی مسیح ع ,درمسجدالاقصی ,پشت سر بقیه الله نمازمان را به امامت ایشان اقامه کردیم...
واقعا مثل یک رویا بود...باورکردنی نبود ,به گمانم در اخرت,این مکان مقدس ,یکی ازمدالهای افتخارش همین اقامه ی نماز منجی دنیا ویارانش باشد.
بعداز نماز کل شهر بیت المقدس از وجود صهیونیستهای شیطان پرست پاک شد ,اما هرچه چشم میانداختیم اثری از انور,نبود که نبود...
دربین کسانی که تسلیم شده بودند,افرادی هم وجود داشتند که جز رده های ارشد صهیونیستها بودند,انها شهادت میدادند که شیطان رجیم یا همان ابلیس را که به شکل وشمایل جنیان درامده بوده به عینه دیده اند وحتی فرزندان این شیطان,تمام ابلیسکهای جنی وانسی را که به همراه هوادارانشان از ترس نابودی به جزیره ای دورافتاده در قلب امریکا فرار کرده اند وبه خیال خودشان ,نیرو جمع میکنند وتجدید قوا کنند برای مواجه با حضرت بقیه الله...
امام,سرلشکر سپاهیانش را به حضرت عیسی ع سپردو مبارزه با دجال زمانه وپاکسازی وسروسامان دادن به این محیط های دجالی را به عهده ی حضرت عیسی قرار داد وبه راستی کاری بسیار,سخت بود,زیرا دجال همان فضاهای مجازی وماهواره و...بود که فساد وفحشا وبی دینی وبی عفتی را سالهای سال بود که درجوامع مختلف رواج داده بود ,پس مدیریت براین فضا نیازمند تخصص زیادی بود وبی شک ازعهده ی پیامبرخدا که سالها از,عرش بالا این زمین خاکی را زیر نظر داشته,برمیامد....
اینک تمام خاورمیانه زیر سیطره ی حکومت اسلامی بود.
ولی هنوز راهی طولانی برای رسیدن به ان حکومت جهانی والهی داشتیم که با مدد خداوند این راه کوتاهترمیشد..
بعد از نزول حضرت عیسی ع به بیت المقدس وسرلشکری حضرت عیسی برای لشکر عظیم مهدی زهراس..سیل پیام مسیحیان خداجو که فطرت پاکشان انان را به کمال رهنمون میکرد به سمت ما روان شد وهمه وهمه به تأسی از پیشوایشان به اسلام ناب محمدی روی اوردند,واین واقعه ای بس مبارک بود....
پس از پاکسازی بیت المقدس,با حضرت به سمت مرکز حکومت وکوفه برگشتیم...حالا میدانستم عباس وزینبم در فلسطین هم نیستند ,انها درجایی اسیر دست شیطان پرستان شدند...
سوار بر هوا پیما به طرفه العینی به عراق رسیدیم ودیگر این کارها برایمان اصلا عجیب نبود ,با دیدن معجزات حضرت وسربازی دررکابش ,گویا عقلها کامل وکامل تر میشد...
من وعلی وطارق پس از رسیدن به کوفه,برای رفع خستگی وتجدید دیدار به نجف رفتیم.بچه ها از شوق امدن ما سرکوچه به انتظارمان بودند,قبل از امدن تلفنی صحبت کرده بودم ومیدانستند که اینبار هم عباس وزینب همراهمان نیستند....اما .
ادامه دارد....
#قلم_پاک_ط_حسینی
@samenfanos110