🍃 پدر
تو همه چیزت برای خداست.
خوابت خوراکت
نمازت روزهات
لبخندت گریهات
و حتّی نفس کشیدنت.
میخواهی برای روز پدر
با قاعدهای که برگرداندیم
به ما هدیه بدهی؟
هر چه دوست داری به ما هدیه بدهی بده
تو هر چیزی به ما بدهی
اگر میان خودمان تقسیم کنیم
به همه بیش از اندازۀ کاسههایشان میرسد.
یک رکعت از نمازت را که نه
یک آیه از سورۀ حمدت را
باز هم نه
فقط وقتی که تکبیرة الاحرامت را گفتی
و بسم الله الرحمن الرحیم نمازت را که بر زبان جاری کردی
ثواب نقطۀ زیر باء بسم الله را که به همهمان بدهی
هر کداممان میتوانیم با سهممان
همۀ بهشت را برای خودمان بخریم.
تو با هر بار ادای بسم الله
یک بار ولایت علی را از ابتدا تا انتها مرور میکنی.
کسی روی زمین بیشتر از تو ولایت علی را ندارد
و هر چه ثروت است، پیش ثروت ولایت علی
هیچ هیچ هیچ است.
بسم اللههای تو اگر نبود
نفس زمین بند میآمد و از فقر میمرد.
ما هنوز هم منتظر هدیهایم پدر!
شبت بخیر نفس زمین!
#بهانه_بودن
🍃 بهار قلب من
تمام شد.
تمامِ تمام.
یک سال دیگر هم تمام شد.
چه قدر زود!
چشمم را روی هم گذاشته بودم
که سال نو آغاز شد
و چشم که باز کردم و دیدم تمام شد.
به همین زودی.
آقا!
در سالی که گذشت، از دست من راضی بودی؟
من دوست خوبی برای تو بودم؟
به دوستیام چه نمرهای میدهی؟
چند بار دلت را شکستم؟
حساب، دستت هست؟
چند بار لبخند به لبت نشاندم؟
جایی نوشتهای؟
خانۀ محبّتت در دلم آبادتر شده یا ویرانتر؟
دلم نمیآید این سؤال را بپرسم
ولی آزارم میدهد.
نپرسم، آرام نمیگیرم
بپرسم، شاید بیقرارتر شوم.
میپرسم به این امید که پاسخت
آرام کند دلم را:
آقا!
چند بار به خاطر من گریه کردی؟
چند قطره اشک برای من از چشمت جاری شد روی گونهات؟
اشک شوق بود یا اشک غصّه؟
راستی چند بار دعا کردی برایم؟
به گمانم تو به نیابت از جاماندهها به زیارت هم میروی.
نه؟
جامانده خوب باشد یا بد
برای تو فرقی میکند؟
چند بار به نیابت از من به زیارت رفتی؟
میشود بگویی الآن چند کربلا در نامۀ عملم نوشتهاند
کربلاهایی که تو رفتی و به نام من زدند؟
من که در سالی که گذشت خوب نشدم
ولی خودت میدانی که دوست دارم خوب باشم.
حنای عهدهای من پیش تو
رنگی دارد یا نه، نمیدانم.
در آغاز سالی که گذشت
قول دادم خوب شوم؛ امّا نشدم.
میشود التماس کنم
سالی را که گذشت فراموش کنی؟
میخواهم باز هم قول بدهم به تو:
آقا! باور کن خوب میشوم.
کمی صبر کن.
شبت بخیر بهار قلب من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
🍃 نشانی خانه ات را بگو
چه قدر خوب است که در عید
دید و بازدیدها نو میشود.
برخی از دوستان و آشنایانمان را
پس از یک سال میبینیم
و چه خوشحال میشویم از دیدار دوستان قدیمی.
من میدانم که تو هم خوشحال میشوی
از صلههای ارحام ما.
در این عیدها چه قدر دنبال خانه میگردیم.
دوستمان خانه عوض کرده و ما بیخبر.
میرویم در خانۀ قدیمیاش را میزنیم
ولی کس دیگری در را باز میکند و میگوید: از این جا رفته.
به کجا؟
نمیدانم.
و ما پرسان پرسان از این و آن
میگردیم و خانهاش را پیدا میکنیم.
چه شیرین است لحظۀ پیدا کردن خانۀ دوست!
آقا!
هر دیدی، بازدیدی دارد
و هر رفتی آمدی.
من که میدانم تو نه یک بار و دو بار
بارها و بارها آمدهای و به من سر زدهای
ولی من نشناختمت.
حالا میخواهم بیایم به بازدید
ولی خانهات را بلد نیستم.
التماس میکنم شرمگینم نکن و نگو:
«تو مگر چه قدر گشتهای به دنبال خانهام؟
چند بار پرسان پرسان از این و آن نشان خانهام را گرفتهای؟
تا به حال شده یک بار
با همۀ وجودت به دنبال خانهام بگردی و پیدا نکنی؟»
راه را طولانی نکن.
نشانی خانهات را در گوش نسیم بهاری بگو
و بگو که بیاورد درِ خانهام.
یک بار هم که شده راه بده به من
تا این همه دید تو را به یک بازدید پاسخ بگویم.
شبت بخیر باوفاترین!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
🍃به فریادم برس
بیقراری میتواند راز زیبایی زندگی باشد.
وقتی که تو از نظرها غایبی
و ما بیقرارت نیستیم
یعنی تو را فراموش کردهایم.
فراموش کردن تو هر چه زیبایی را زشت میکند
نمیشود تو را فراموش کرد و به زیباییها فکر کرد.
بیتو هیچ چیز زیبا نیست.
کسی که تو را به یاد داشته باشد و بیقرارت نباشد
یاد تو برایش بهرهای ندارد
چگونه میشود به تو اندیشید و بیقرار نشد؟
انتظار بیقرار بودن برای توست.
کسی که بیقرار نیست، منتظر نیست.
بیقراری ادا و اطوار نیست
حال و روز دل است.
میشود کسی شکلش مثل آدمهای آرام باشد
ولی دلش پر از بیقراری برای تو
و میشود کسی ظاهرش شبیه آدمهای بیقرار باشد
ولی دلش رنگی از بیقراری نداشته باشد.
دل، خانۀ محبّت هر چیزی که باشد
بیقرار همان چیز میشود.
من بنا گذاشتهام محبّتهایی را که تو دوست نداری
از دلم ریشهکن کنم.
این طور اگر شود، دیگر بیقرار چیزهایی میشوم که تو دوست داری.
اصلاً شیطان این محبّتها را در دلم کاشت
تا بیقرار تو نشوم.
من حالا میفهمم رابطۀ این محبتها با بیقرار نشدن برای تو را.
شیطان چه خوب کارش را بلد است.
اشتباه کردم اشتباه کردم که هشدار خدا را نشنیده گرفتم
بارها به ما گفت که شیطان دشمن آشکار شماست.
آقا!
من نگاه مردم به خودم را دوست دارم
و همین محبت، مرا بیقرار نگاه مردم کرده.
چه قدر بد است که قرار و بیقراریام
دست مردمی است که کاری به قرار و بیقراری تو ندارند.
چشمهای مردم رشتههای محکمی را
بر گردنم افکندهاند و میبرند به هر جایی که خاطرخواهشان است.
عمری است که دارم با محبّت این نگاهها زندگی میکنم
آنچه از این محبّت در دلم ریشه کرده است
یک نهال تازه روییده نیست
درختی کهن و ریشهدار است
که کندن آن دست پهلوانی چون تو را میطلبد.
پهلوان زمین و آسمان!
ای قدرت خدا در دستان تو!
میخواهی چه کار کنی با این درخت ریشه دوانده؟!
من میخواهم بیقرار تو باشم
ولی بیقراری برای نگاه مردم نمیگذارد.
زودتر به فریادم برس
که بیشتر از این بندۀ نگاه مردم نشوم.
شبت بخیر پهلوان!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
🍃تنها یاورم
شیوۀ زندگی منتظرانه را
به قدری مرور میکنم
تا یک روز بیاید که خودت بگویی
بنازم به انتظارت.
به قدری منتظر خوبی میشوم
که وقتی خواستی در نماز شبت مرا دعا کنی
اسمم را که گفتی
بعدش بگویی همان که منتظر خوبی است.
هر شب انتظار تو را تلقین میکنم به همۀ وجودم
تا روزی برسد که از روح و جسمم
بوی انتظار را هر کسی استشمام کند.
وقتی تو را دارم میتوانم محکم و استوار بگویم:
آن روز، دور نیست.
منتظر نیست کسی که پیش از آمدن یارش
هر چه را که او دوست ندارد از میان نمیبرد.
منتظر پیش از آمدن موعد دیدار
با چشم صیاد گونهاش میگردد و میگردد
و کوچک و بزرگِ دوستنداشتنیهای یارش را
چنان از میان میبرد که نه رنگی و نه بویی از آنها باقی نمیماند.
از همین امشب شروع میکنم
میگردم به دنبال هر چیزی که تو دوست نداری.
مثل همیشه مرا کمک کن
تا چیزی از دوستنداشتنیهایت را جا نگذارم.
از کجا شروع کنم؟
میخواهم از دلم شروع کنم.
پیش از آمدنت باید دلم را پاک کنم
اوّلش از محبّتی که باب میل تو نیست؟؟؟
محبّت جاه و مقام
محبّت دنیا و دنیاییها
محبّت زر و زور
ریشه دواندهاند تک تک اینها در دلم.
کندن ریشۀ اینها و بیرون انداختنشان
کاری است کارستان که بدون امداد تو ممکن نیست.
تو اگر کمک نکنی، عمری میگذرد
و حتّی ذرّهای از این محبّتها از دل بیرون نمیرود.
بیامداد تو صرف کردن عمر برای ریشهکَن کردن این محبّتها
جز اتلاف وقت چیز دیگری نیست.
ریشهها سفت و سخت شده و تا عمق جان پیش رفته
کمی که تلاش میکنم برای کندنشان
زود خسته میشوم
گویی که میخواهم کوهی را جا به جا کنم
و حقیقت هم جز این نیست
کندن این ریشهها از جا به جا کردن کوه هم سختتر است.
در این که عزمم راسخ است، تردیدی نداری
و در این که عزم راسخ بیامداد تو، کاری از پیش نمیبرد، تردیدی ندارم.
پس التماس میکنم کمکم کن آقا!
شبت بخیر تنها یاورم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
🍃روح امید
کسی اگر در روی این زمین
شایستۀ نام موفّق باشد
فقط و فقط خود تویی آقا!
موفّق کسی است که توفیقی به او رسیده
توفیق هم فقط توفیق بندگی است
هر چه جز بندگی نام توفیق به خود گرفته
از موفّقیت جز نامش، بهرۀ دیگری ندارد.
حالا بگو بدانم آیا کسی روی این زمین هست
که بیشتر از تو توفیق بندگی یافته باشد؟
کاش کسی بود که صدایش به همۀ اهل زمین میرسید
تا میرفتم و به او التماس میکردم
فریاد بزند تا همه بشنوند:
موفّق کسی است که شبیه تو باشد.
چه مبتذل کردهاند واژۀ موفّق را!
کدام توفیق؟! کدام بندگی؟!
سنگمحکها همه دنیایی شده
هر کسی دنیای بیشتری به دست میآورد،
موفّقتر
و هر کسی از دنیا عقب میماند، شکستخوردهتر است.
آقا!
با این سنگمحکها خود تو از دستۀ شکستخوردگانی.
دادِ این همه فاصله را باید به کجا برد؟
وقتی که تو سنگ محک موفّقیت باشی
امّا از نگاه مردم دنیا شکست خورده نامیده شوی
راه مردم دنیا چه قدر کج میشود از جادۀ موفّقیت!
باید شبیه تو شد تا طعم موفّقیت را چشید
و من میخواهم شبیه تو باشم.
به قدری توحیدت را مرور میکنم مرور میکنم مرور میکنم
که یک روز خودت به زبان بیایی و بگویی:
«چه قدر توحیدت شبیه توحید من شده!»
آن روز اگر برسد، دیگر هیچ آرزویی ندارم.
تو به هیچ کسی جز خدا
در هیچ چیزی
هیچ امیدی نمیبندی
این سه «هیچ» همۀ هستی مرا به باد فنا داده
چون من این گونه نیستم
به همه در همه چیز همه جور امید میبندم
و اگر امیدم نا امید شد، شاید به سوی خدا بروم.
"توحید در امید" تو
وقتی ملاک سنجش توحید میشود
خودم را در مردابی از شرک غوطهور میبینم.
گاهی با خودم حرف میزنم و میگویم:
کاش میشد از خیال توحید تو بیرون آمد.
زیرا به توحید تو که فکر میکنم
فاصلهها قصد ناامیدکردنم را میکنند.
امّا نه، همین امشب باید قدم اوّل توحید در امید را بردارم.
چرا ناامیدی!؟
من به خدای تو امید میبندم
که رشتۀ امیدم را از هر کسی جز خودش قطع کند.
دعای تو که پشت سر این امید باشد
امیدم هیچ گاه ناامید نخواهد شد.
شبت بخیر روح امید!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
🍃بندۀ مسلمان خدا
حالا که پشت پردۀ غیبتی
ما برای خودمان دینی ساختهایم
و آن را زدهایم به نام تو.
امتحانهایمان را هم با ملاک همین دین قضاوت میکنیم.
حکم به قبول شدن یا مردودی
معلوم نیست درست باشد
زیرا دین ما و تو فاصلهاش زمین تا آسمان است.
قبول دین ما شاید مردود دین تو باشد
و مردود دین ما قبول دین تو.
پس با این حساب
نمیشود در بارۀ امتحانهای دوران غیبتت درست قضاوت کنیم.
چه بسیار امتحانهایی که در آنها رد شدیم
و مُهر قبولی را خودمان به حکم دین خودساختهمان
در کارنامۀ خویش نوشتیم
و چه بسیار آدمهای قبولی که به نام دین
داغ مردودی را بر پیشانیشان زدیم.
ما دلمان خوش است امروز اگر بیایی
کارنامهای را به تو نشان خواهیم داد
که پر از مُهر قبولی است
ولی اصلاً بعید نیست
که تو وقتی کارنامههایمان را آوردی
پر از مُهر قرمز مردودی باشد.
خوش به حال کسی که وقتی کارنامهاش را در دست تو دید
و با آنچه خودش برای خودش ثبت کرده، فرق داشت
به دست و پایت بیفتد و عذر بخواهد.
من از روزی میترسم که کارنامهای که پیش تو دارم را
با کارنامۀ خودم مقایسه کنم
و قضاوت تو را زیر پا بگذارم
و دینت را قبول نکنم.
ما عادت کردهایم به دینی که
هر کاری را که میکنیم درست بداند.
اصلاً دینی که ما به آن معتقدیم
دور هم جمع شدۀ کارهایی است که میکنیم
به همراه فکرها و خُلقهایی که داریم.
دین تو هم اگر بخواهد جایی پیش ما باز کند
باید در برابر کارهای ما
سر تعظیم و تأیید فرود بیاورد.
میآورد؟
دیگر خیالم از امتحانهای دوران غیبتت راحت نیست.
بارها به من فهماندهای باید از نو مسلمان شوم.
یک بار دیگر هم به من فهماندی اسلام نبودن دینم را.
همۀ اسلام، تسلیم بودن به توست
مرا تسلیم خودت کن تا از عمق جان مسلمان شوم.
شبت بخیر بندۀ مسلمان خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
دغدغۀ تو به تنهایی
برای پر کردن ذهن همۀ آدمها کافی است.
تو اگر دغدغۀ ما بشوی
هیچ ذهنی
حتی به اندازۀ بند انگشتی
جا برای دغدغۀ دیگری نخواهد داشت.
ما از دغدغۀ تو خالی شدهایم
که این طور گرفتار دغدغههای کوچکیم.
دغدغههای کوچک
قدشان کوتاه است
اما هر کدامشان
برای شکستن قامت جماعتی کافی است.
قامتمان خمیده
زیر این دغدغههای بیمقدار.
دغدغۀ تو
اگر چه بزرگ است
اما راز سبکبال شدن و پریدن
به دوش کشیدن دغدغۀ توست.
آقا!
ما را بکُش با دغدغۀ خودت
ما این زندگی را نمیخواهیم.
#بهانه_بودن
🍃دل خوشی معصومه
امشب دلم عجیب گره خورده
به ضریح حرمی که حرم اهل بیت است
تو دوستش داری، همان طوری که پدرانت دوستش دارند.
دلم در صحن و سرای بانوی کرامت، در قم پرسه میزند
و میخواهم ایدۀ نقّاشی انتظارم را از بانو بگیرم.
گاهی باید بنشینی در خانه
و چشم به در بدوزی تا یار بیاید
و گاهی هم باید بلند شوی، بار سفر ببندی
شهر به شهر و جاده به جاده راه طی کنی تا به یار برسی
هر کدام از این انتظارها حال و هوای خودش را دارد.
امشب میخواهم خواهری را به تصویر بکشم
که از مدینه بار سفر بسته و مقصدش طوس است.
از وقتی که حرف سفر شده
آهنگ تپش قلبش فریاد انتظار را سر میدهد.
به جاده که افتاده
گویی طی کردن هر وجب از این جاده
به اندازۀ فرسنگها طول میکشد.
خاصیت انتظار این چنینی همین است:
وقتی که منتظر باشی و در راه
راه بیش از اندازه طولانی میشود.
من میخواهم بانو را در قم بکشم، یعنی در میانه راه
وقتی که بیمار است و در راه مانده
ولی دلش همچنان دارد راه را طی میکند.
فاطمه معصومه برای من
نماد منتظری است که ننشست
بلند شد و حرکت کرد
مخاطرۀ سفر را به جان خرید و رنج راه را تاب آورد
و اگر چه به یار نرسید؛ ولی تصویری از انتظار کشید
که تا همیشه باقی است.
ضریح و گلدستۀ بانو به من میگوید که منتظر نیستم
هر چه قدر نگاه میکنم به زندگیام
نمیتوانم شباهتی پیدا کنم میان خودم و بانوی منتظر.
من چه قدر به خاطر تو از وطن بریدم و جادۀ خطر را برگزیدم؟
انتظاری که من دارم، انتظار بیدردهاست
اگر انتظار تو برایم درد سری داشته باشد
عطایش را به لقایش خواهم بخشید.
من نمیدانم چرا در قم، این جمکران است که نماد انتظار توست
کسی اگر در حرم بانو، حس منتظرانه نیافت
باید زیارتش را از سر بگیرد
کسی چه میداند
شاید اگر تو فرمان بنای جمکران را در جایی دادی
که در امتداد حرم بانوست
میخواستی بگویی راه انتظار تو از حرم بانو میگذرد
بانو بزرگ معلّم درس انتظار است
مایی که انتظار را با نوع بیدردسرش دوست داریم
بیشتر از نان شب محتاج درس انتظار بانو هستیم.
باید یاد بگیرم به خاطر تو حرکت کردن را
به خاطر بانو دلم را بزرگ کن
تا یاد بگیرم این درس را.
شبت بخیر دلخوشی معصومه!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
@fanos25
🍃دل خوشی معصومه
امشب دلم عجیب گره خورده
به ضریح حرمی که حرم اهل بیت است
تو دوستش داری، همان طوری که پدرانت دوستش دارند.
دلم در صحن و سرای بانوی کرامت، در قم پرسه میزند
و میخواهم ایدۀ نقّاشی انتظارم را از بانو بگیرم.
گاهی باید بنشینی در خانه
و چشم به در بدوزی تا یار بیاید
و گاهی هم باید بلند شوی، بار سفر ببندی
شهر به شهر و جاده به جاده راه طی کنی تا به یار برسی
هر کدام از این انتظارها حال و هوای خودش را دارد.
امشب میخواهم خواهری را به تصویر بکشم
که از مدینه بار سفر بسته و مقصدش طوس است.
از وقتی که حرف سفر شده
آهنگ تپش قلبش فریاد انتظار را سر میدهد.
به جاده که افتاده
گویی طی کردن هر وجب از این جاده
به اندازۀ فرسنگها طول میکشد.
خاصیت انتظار این چنینی همین است:
وقتی که منتظر باشی و در راه
راه بیش از اندازه طولانی میشود.
من میخواهم بانو را در قم بکشم، یعنی در میانه راه
وقتی که بیمار است و در راه مانده
ولی دلش همچنان دارد راه را طی میکند.
فاطمه معصومه برای من
نماد منتظری است که ننشست
بلند شد و حرکت کرد
مخاطرۀ سفر را به جان خرید و رنج راه را تاب آورد
و اگر چه به یار نرسید؛ ولی تصویری از انتظار کشید
که تا همیشه باقی است.
ضریح و گلدستۀ بانو به من میگوید که منتظر نیستم
هر چه قدر نگاه میکنم به زندگیام
نمیتوانم شباهتی پیدا کنم میان خودم و بانوی منتظر.
من چه قدر به خاطر تو از وطن بریدم و جادۀ خطر را برگزیدم؟
انتظاری که من دارم، انتظار بیدردهاست
اگر انتظار تو برایم درد سری داشته باشد
عطایش را به لقایش خواهم بخشید.
من نمیدانم چرا در قم، این جمکران است که نماد انتظار توست
کسی اگر در حرم بانو، حس منتظرانه نیافت
باید زیارتش را از سر بگیرد
کسی چه میداند
شاید اگر تو فرمان بنای جمکران را در جایی دادی
که در امتداد حرم بانوست
میخواستی بگویی راه انتظار تو از حرم بانو میگذرد
بانو بزرگ معلّم درس انتظار است
مایی که انتظار را با نوع بیدردسرش دوست داریم
بیشتر از نان شب محتاج درس انتظار بانو هستیم.
باید یاد بگیرم به خاطر تو حرکت کردن را
به خاطر بانو دلم را بزرگ کن
تا یاد بگیرم این درس را.
شبت بخیر دلخوشی معصومه!
#بهانه_بودن