eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
892 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
14.5هزار ویدیو
364 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی الّلهُمَ اِستَعمَلنی بِما خَلَقتَنی لَه خدایامرا بخاطر هر انچه خلق نمودی خرج نما ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_هشتم 💠 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از
✍️ 💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. 💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند. خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!» 💠 صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان پیچید. رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت و خون ما با هم شکسته می‌شد. 💠 می‌توانستم تصور کنم که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. 💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم :«من نمی‌ترسم مصطفی!» از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟» 💠 از هول دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!» هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته منو سپردی دست (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به (علیهاالسلام)!» 💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟» و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می¬کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!» 💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عشقش را به (علیهاالسلام) می‌سپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد. 💠 در برابر نگاهم می‌رفت و دامن به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت همهمه شد. 💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین در صحن حرم پیچید... ✍️نویسنده:
10.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گل آرایی حرم حضرت زینب سلام الله علیها😍 سیدتی یا زینب 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
26.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جونه جونه جونه زینب نم نم بارونه زینب درد عالمه فقط میدونه زینب... ❤️ دم حاج محمود عزیز گرم با این سرود قشنگ و دلنشین و حماسی که برای خانوم حضرت زینب خونده... ✌️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
🔻ارتش سوریه گروهی از عناصر انغماسی هیئت تحریر الشام را که در محور غربی حلب در حرکت بودند با یک کمین غافلگیرانه به هلاکت رساند... ✌️ جای ما خالی... ان شاالله به زودی میریم سراغ شون... ✌️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با نزدیک شدن تروریست ها و محاصره ی شهر حلب، مردم این شهر در حال تخلیه شهر هستند... این ویدئو رو باید به اونایی نشون داد که میگفتن مدافعان حرم برای چی به سوریه میرن... ببینید وقتی امنیت نباشه چه بلایی بر سر مردم میاد، همه آواره و سرگردان میشن و فقط میخوان فرار کنند... فدای شهدای مدافع حرم بشم که همیشه بی منت و بدون ادعا برای دفاع از اسلام و مسلمین جانشان را کف دست گرفتند و یاور مظلومان بودند... و ان شاالله سربازان امام خامنه ای عزیز و فدائیان خانوم حضرت زینب س دوباره برای دفاع از حرم زینب کبری سلام الله علیها به سمت سوریه خواهند رفت...باذن الله... ✌️ ای مرگ کجایی که تو را در آغوش کشم❤️🙏 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
4.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانوم دم شما گرم... خواهرم شما ثابت کردید در این راه که مردان میدان راه حسین بن علی علیه السلام را طی می‌کنند زنان این سرزمین هم ادامه دهنده راه زینب کبری سلام الله علیها هستند... احسنت به غیرت شما... فدای چادر شما که در راه جهاد تبیین و دفاع از حق و حقیقت همچون مادرمان زهرا سلام الله علیها خاک آلود شد... ✋ ✌️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
شهید بهشتی: ما همیشه فریاد می زدیم که زن در اسلام؛ زنده، سازنده و رزمنده است...✌️ فقط یک زن میتوانست این معادله رو به این شکل تغییر دهد و عزتمندانه ایستادگی کند...👌 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110