eitaa logo
ثامن المهدی(عج)
418 دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
8.7هزار ویدیو
485 فایل
بسیج شهرک امام خمینی (ره) 💻 وبلاگ پایگاه المهدی http://almahdi-basij.blogfa.com @samenolmahdi eitaa.com/samenolmahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
اباصالح، التماس دعا، هر کجا رفتی، یاد ما هم باش... نجف رفتی، کربلا رفتی، کاظمین رفتی، یاد ما هم باش... العجل آقای من💔🥀 🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام اربابم. امید قلب بی تابم سلام اربابم دلم گرفته دریابم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب می‌دیدم که کنار ضریح تو اشکای نم نم بارون میشه😔😭 من تو رویا می‌دیدم که دلم توی صحن تو آقا مهمون میشه😔😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «بی‌سیم» ‼️ این بی‌سیم احتمال دارد برای تو باشد... 🎬 یک سکانس کوتاه از چندماه پس از ظهور... 🎥 تولید شده در رسانه مهدیاران 🔺حتما ببینید و منتشر کنید تا در ثواب آن شریک شوید.
⭕️ درخواست مهم رهبری
خاطره ای فوق العاده زیبا از 🌱 ♦️ابراهیم را دیدم؛خیلی ناراحت بود؛ پرسیدم چیزی شده؟گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم. تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده… هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد …و نیمه های شب برگشت؛آنهم خوشحال و سرحال…! مرتب داد میزد امدادگر ؛ امدادگر … سریع بیا، ماشاالله زنده است! بچه ها خوشحال شدند؛مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب…ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر. رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟ با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛آنهم نزدیک سنگر عراقی ها. اما وقتی رفتم انجا نبود و کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!! بعد ها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد:خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم. حال عجیبی داشتم. زیر لب فقط میگفتم:یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی هوا تاریک شده بود؛جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد.چشمانم را به سختی باز کردم مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد…ومرا به نقطه ای امن رساند.من دردی احساس نمیکردم آن آقا کلی با من صحبت کرد؛بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست! لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد؛خوشا به حالش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا