❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
💐هوایٺ..
ڪہ بہ #سرم ميزند 🤍°•
🌾ديگـردر هيچ هوايي نميٺوانم نفس بڪشم
عجب نفسگير اسٺ ،
هـواۍ_بـي_تــ🌷و ⛈.
🌷✧ خداوندا برساڹ حجّٺ حـق را ✧
اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج•°
༻♥️༺🌸༻♥️༺
@samensadatmand342
🌹در مدرسه اکثر نمره هایش نوزده، بیست می شد. در کنار آن، قاری قرآن مدرسه هم بود. منصور به کارهای هنری علاقه خاصی داشت به خصوص به نوشتن. در نوجوانی انشاء ها و مقالاتی می نوشت که واقعا بزرگتر از سنش بود و قابل توجه و تامل.
🌹نوجوان که بود به کلاس موسیقی و تئاتر در کتابخانه پارک ولیعصر (عج) می رفت. خدا رحمت کند برادر بزرگ ما «آقا اسماعیل»، سراغ منصور را گرفت: گفتیم رفته کتابخانه!
اسماعیل گفت: درست است که آنجا خوب است اما برای سن شما مفید نیست.
خب در زمان شاه در چنین کلاس هایی نوجوانان را تربیت می کردند، اما نه تربیت اسلامی.
🌹برادر ما مانع منصور شد و خودش شروع کرد به تربیت و مراقبت از ایشان. منصور خیلی تحت تاثیر رفتار و منش آن مرد بزرگوار قرار گرفت.
"شهید منصور خادم صادق"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@samensadatmand342
🌹 بازگشایی حرم امامین جوادین (علیهماالسلام) با برقراری آرامش در کاظمین
♦️حرم امامین جوادین علیهماالسلام در کاظمین که روز دوشنبه با حکومت نظامی در عراق بسته شده بود، از عصر روزگذشته بازگشایی شد و زائران به حرم امامین جوادین علیهماالسلام مشرف شدند.
@samensaadatmand342
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥#کلیپ | چه کسی چشم فتنه #عراق را کور کرد؟
🏴🚩🏴🚩
#روشنگری|#جهاد_تبیین| #ماه_صفر|#اربعین|#ثامن|#ابوذر
@samensadatmand342
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞¦⇠#استوری #اربعین
♥️¦⇠#دلتنگڪربلا
♥️͜͡🕊
نامَتهَنوزهَمهَیَجاטּمےدَهَدمَرا
ایـטּبِیرَقِسیـآه،تِڪاטּمےدَهَدمَرا
@samensadatmand342
ثامن شهید سعادتمند ۳۴۲ 🇵🇸
🌌 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 19 هم راز علی 🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ..
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 20
"شکنجه های ساواک"
🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخترمون هم به دنیا اومد ...👼🏻
این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ...
🔺 این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ...
به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
🔷 تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ...😭
🔸مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ...
زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ...
🔸از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
💢یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ...
هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ...
همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... 😭
🔸 چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ...
🔷 روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ...
پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ...
درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ...
اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ...
کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...
💢 چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
⭕️ اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
💢 دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ...
🔺 چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... 😢
بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
@samensadatmand342