eitaa logo
ثامن شهید سعادتمند ۳۴۲ 🇵🇸
160 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
143 فایل
تهران _ ناحیه ابوذر _ حوزه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ۳۴۲_ پایگاه شهید حمزه سعادتمند _ (واحد خواهران) مدیر کانال : @Tahora5
مشاهده در ایتا
دانلود
احساســــ😐 شکستــ! روزي دانشمندى👨‍🔬 آزمايش جالبى انجام داد. او يك صندوقچه🎁 ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه‌اى🌀 در وسط صندوقچه آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد. در يک بخش، ماهى🐳 بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى 🐟 کوچکى که غذاى🍔 مورد علاقه ماهى بزرگتر بود... ماهى کوچک🐟، تنها غذاى ماهى🐳 بزرگ بود دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد.😶 ماهی بزرگ 🐳 براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد😟 ولى هر بار با ديوار شیشۀ كه وجود داشت برخورد😨 مى‌کرد همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش☹️ جدا مى‌کرد… پس از مدتى، ماهى بزرگ🐳 ازحمله به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده🤫 بود که رفتن به آن سوى صندوقچه غير ممکن است! در پايان، دانشمند🧔شيشه ي وسط صندوقچه را برداشت و راه ماهي بزرگ🐳 را باز گذاشت... ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى صندوقچه نيز نرفت !!!😟 🅾 میدانید چـــــرا ؟🧐 ديوار شيشه‌اى ديگر وجود نداشت✨، اما ماهى بزرگ در ذهنشـــ🧠ـ ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سخت‌تربود، آن ديوار بلند باور خودش بود ! باوري از جنس محدودیت ! باوري به شکل دیواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتوانی خويش‌.😯 هیچ وقت دست از تلاش بر ندار💪🌾 🎨 @samensaadatmand342
🌿🌱🌾 🔹یک روز، کشاورزی از خدا خواهش کرد: لطفاً اجازه بده من بر طبیعت حکمرانی کنم، برای اینکه محصولاتم بتواند پربارتر باشد. خداوند موافقت کرد. وقتی کشاورز باران خواست، باران بارید. وقتی تقاضای خورشید درخشان زیبا داشت، مستقیم می‌تابید. هر آب‌ و هوایی درخواست کرد، اجابت شد. جز اینکه موقع برداشت محصول وقتی دید تلاش‌هایش طبق انتظارش ثروت زیادی به بار نیاورده است، غافلگیر شد. از خدا پرسید:چرا برنامه‌ریزی‌ام شکست خورد؟ خداوند پاسخ داد: تو چیزهایی را خواستی که خود می‌خواستی، نه چیزی که به آن نیاز بود. 🔹هرگز درخواست طوفان نکردی، که برای تمیزکردن محصول واجب است. طوفان پرنده‌ها و حیواناتی که محصول را نابود می‌کنند دور نگه می‌دارد و از آلودگی‌هایی که آن‌ها را از بین می‌برد، پاک می‌کند. 💠 ما هیچ‌وقت نمی‌دانیم حادثه‌ای نعمت است یا بدبیاری. پس بهتر است به این یکی یا آن یکی نچسبیم و نه برای یکی خوشحال و نه برای دیگری افسوس بخوریم. 🔸برنامه‌های جهان همیشه کامل هستند و چیزی به نام خوشبختی یا بدبختی وجود ندارد. 🎨 @samensaadatmand342
شبی ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭگی وارد دکاﻥ ﻧﺠﺎری می‌شود ﺑﺮﺍی پیدا کردن غذا، ﻫﻤﻴ‌ﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰد، ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭّﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ کمی ﺯﺧﻢ می‌شود. ﻣﺎﺭ خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮد، ارّﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮد که ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰی ﺩﻭﺭ دهانش ﻣﻴﺸﻮد. ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎقی ﺍﻓﺘﺎده ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭّﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴ‌ﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ حتمی‌ اﺳﺖ، ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮد، ﺑﺮﺍی آﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮد دﻓﺎﻉ ﻛﺮده ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭّﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ. ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ، ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭّﻩ لاشهٔ ﻣﺎﺭی ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢﺁﻟﻮﺩ دﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮی ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎد ﻣﺮﺩﻩ اﺳﺖ. ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ دﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ می‌شویم، ﺧﻮدﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎنده‌اﻳﻢ ﻭ ﻣﻮقعی ﺍﻳﻦ ﺭﺍ درک ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ خیلی دﻳﺮ ﺷﺪه ... ﺯﻧﺪگی ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ دارد ﻛﻪ ﭼﺸﻢ‌ﭘﻮشی ﻛﻨﻴﻢ، از اتفاق‌ها، از آدم‌ها، ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ، ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ. خودمان ﺭﺍ به ﭼﺸﻢ‌ﭘﻮشی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ عادت بدیم. 🎨 @samensaadatmand342
زیر آب کسی را زدن!! در خانه های قديمی تا کمتر از 100 سال پيش، زيرآب در انتهای مخزن آب خانه‌ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز می‌کردند. اين زيرآب به چاهی راه داشت که کسی درون حوض می‌رفت و زيرآب را باز می‌کرد تا لجن ته حوض از زيرآب به چاه برود و آب پاکيزه شود. در همان زمان وقتی‌ با کسی دشمنی داشتند ، برای اين که به او ضربه بزنند زيرآب حوض خانه‌اش را باز می‌کردند تا همه آب تميزی را که در حوض دارد از دست بدهد ! صاحبخانه وقتی خبردار می‌شد خيلی‌ ناراحت می‌‌شد چون بی‌آب می‌ماند. اين فرد آزرده به دوستانش می‌گفت: «زيرآبم را زده اند.» 🎨 @samensaadatmand342
✍️روزی ابلیس با فرزندانش از مسیری میگذشتند. به طایفه‌ای رسیدند که درکنار راه چادر زده بودند، زنی رامشغول دوشیدن گاو دیدند، ابلیس به فرزندانش گفت : تماشاکنید که من چطور بلا بر سر این طایفه می آورم بعد بسوی آن زن رفت و طنابی را که به پای گاو بسته بود تکان داد. باتکان خوردن طناب، گاو ترسید و سطل شیر را به زمین ریخت و کودک آن زن را که در کنارش نشسته بود لگد کرد و کشت. زن با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربات چاقو از پای درآورد. وقتی شوهرش آمد و اوضاع را دید، زن رابه شدت کتک زد و او را طلاق داد. فامیلِ زن آمدند و آن مرد را به باد کتک گرفتند و آنقدر او را زدند که کشته شد. بعد از آن اقوامِ مرد از راه رسیدند و همه باهم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت . هنوز در گوشه و کنار دنیا بستگان آن زن و شوهر همچنان در جنگ هستند. فرزندان ابلیس بادیدن این ماجرا گفتند: این چه کاری بود که کردی؟ ابلیس گفت : من که کاری نکردم، فقط طناب را تکان دادم! ماهم در اینطور مواقع فکر میکنیم : کاری نکرده‌ایم درحالیکه نمیدانیم، حرفی که میزنیم، چیزی که می‌نویسیم، نگاهی که میکنیم ممکن است حالی را دگرگون کند، دلی رابشکند، مشکلی ایجادکند آتش اختلافی برافروزد، و... بعد از این وقایع فکرمیکنیم که کاری نکرده ایم، فقط طناب را تکان داده‌ایم! مواظب باشیم طنابی را تکان ندهیم... 🎨 @samensaadatmand342