قال الصادق علیه السلام:
🔹لاَ يَصْلُحُ اَلْمُؤْمِنُ إِلاَّ عَلَى ثَلاَثِ خِصَالٍ اَلتَّفَقُّهِ فِي اَلدِّينِ وَ حُسْنِ اَلتَّقْدِيرِ فِي اَلْمَعِيشَةِ وَ اَلصَّبْرِ عَلَى اَلنَّائِبَةِ.
🔸مؤمن جز با سه خصلت اصلاح نشود: فهم در دين، حسابگرى نیکو در امر معاش، و صبر نمودن در برابر سختیها.
📚 تحف العقول
جلد ۱ صفحه ۳۵۸
با تشکر از جناب آقای باقری از اینکه هم اکنون نائب الزیاره در حرم مطهر عسكريين عليهماالسلام هستند
#موکب_امام_رضا_علیه_السلام_حرم_سامرا
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️هر روز را با سلام بر تو آغاز میکنیم!
💚سلام بر تو... که صاحباختیار مایی!
#موکب_امام_رضا_علیه_السلام_حرم_سامرا
هدایت شده از نظامی ترین
21.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻از هوش مصنوعی خواسته شده با صدا و سبک شهید آوینی این روزهای جنگ اسرائیل با حماس و حمله به فلسطین را روایت کند!
بسیار جالب و دیدنی
🇮🇷
🆔 @nezamitarinn
هدایت شده از وارثون
📌حکایتی شنیدنی از علامه امینی در مسیر نگارش «الغدیر»
در کتاب «ربع قرن مع العلامة الأمینی»؛ حکایت زیبایی از زبان «علامه امینی» نقل شده است که بسیار شنیدنی است. ایشان گفته است:
«من روزی دنبال یک کتابی می گشتم، برای استفاده در «الغدیر»، خیلی هم ضروری بود، رفتم پیش یکی از علماء در نجف، گفتم این کتاب را به من بدهید. گفت: من نمی دهم! گفتم: پس اجازه بده من بیایم در منزل شما، و از روی این کتاب استنساخ کنم. گفت: نمی شود! گفتم: من حاضرم بیایم دم دروازه تو بنشینم و یک نفر هم بالای سر من بایستد و کتاب هم دست شما باشد و من از رویش بنویسم. گفت: نه اجازه نمی دهم!!
خیلی ناراحت شدم و رفتم حرم حضرت امیر و گفتم: یا علی! من این کتاب را برای خودم نمی خواهم، برای شما می خواهم؛ تا این را گفتم، یک دفعه به دلم افتاد که بروم به زیارت امام حسین(سلام الله علیه).
وقتی به دلم افتاد، دیگر بی اختیار حرکت کردم به سمت کربلا. در حرم امام حسین مشغول خواندن زیارت نامه بودم که یکی از علما و اساتید حوزه علمیه کربلا من را دید و گفت: آقای امینی اینجا چه کار می کنی؟ گفتم: آمدم زیارت. چون صبح بود گفت: بیا برویم منزل ما و صبحانه بخوریم.
رفتیم منزل ایشان و در یک اتاقی نشستیم، ایشان تا رفت که صبحانه و چایی بیاورد، من کتاب های ایشان را نگاه می کردم، چشمم افتاد به کتابی که دنبالش می گشتم، وقتی ایشان آمد گفتم: من این کتاب را می خواستم ولی به من ندادند و این برای من ضروری است. گفت: آقای امینی از فلان کتابخانه آمده بودند و این کتاب را به پول گزافی می خواستند و من ندادم؛ ولی من این کتاب را به شما می بخشم و بذل می کنم تا برای امیرالمؤمنین کار بکنی.
علامه امینی می گوید: من کتاب را زدم زیر بغلم و آمدم نجف و رفتم خدمت امیرالمؤمنین، و از ایشان تشکر کردم.
@varesoon