💚
#𝙿𝙰𝚁𝚃_13
🧡 #رمـٰانعـشقپـٰاڪ🎻
_خانم مقدسی کجا رفت؟
فاطمه: تو اتاقشه!
با صدایی که از نزدیکیام اومد جا خوردم و به سمت صدا نگاه کردم.
نجفی: خسته نباشین!
_خی...خیلی ممنون!
نجفی: کارا چطوره؟ سخت که نیست؟
_نه اصلا، عادت میکنیم.
نجفی دستی به لباس سفیدش کشید و گفت:
-خب میبینمتون، فعلا!
لبخندی زدم و با نگاهم تا راه پله دنبالش کردم.
فاطمه: اه این پسره چقدر فوضوله؟
_برو سر کارت، نمیخواد پشت سر کسی غیبت کنی!
همراه فاطمه به سمت اتاق استراحت رفتم که متوجه محمدرضا شدم.
داخل اتاق روبروییمون بود و داشت با دوستش اختلاط میکرد.
فاطمه: این محمدرضا نیست؟
_چرا خودشه، اومده عیادت دوستش!
فاطمه: من میرم استراحت کنم، توهم دوست داشتی بیا!
محمدرضا از اتاق بیرون اومد و رو به من گفت:
-شرمنده، نمازخونه کجاست؟
_انتهای راهرو سمت چپ!
با نگاهم محمدرضا رو دنبال کردم که با ورودش به داخل نمازخونه از دید نگاهم بیرون رفت.
قدم هام ناخوداگاه به سمت نمازخونه حرکت کرد.
پشت در ایستاده بودم و خیره نمازش شده بودم.
بعد از اینکه نمازش تموم شد کنار ایستادم تا من رو نبینه!
بعد از بیرون رفتنش از نمازخونه خواستم برم سمت اتاق استراحت که چیز عجیبی به چشمم خورد.
انگشتر عقیق محمدرضا که برق نگاهم رو گرفت.
وارد نمازخونه شدم و انگشتر رو برداشتم.
روش نوشته بود:
(حسبی الله)
بلاخره جواب سوالم رو فهمیدم، انگشتر رو توی جیبم گذاشتم و از نمازخونه بیرون رفتم.
جلوی در اتاق استراحت ایستادم، خواستم در اتاق رو باز کنم که صدای آشنایی جلویم را گرفت.
صدای آشنا: هدیه خانم؟
برگشتم و به سمت صدا نگاه کردم.
عمو جواد دوست و همکار بابام بود.
_سلام عمو جواد!
عمو جواد چند قدمی به سمتم برداشت و گفت:
-پسرم گفته بود که دختر حاج علی پرستار اینجاست، ولی من باور نکردم، گفتم اون دختر دکتره نه پرستار!
لبخندی زدم و با تعجب گفتم:
_پسرتون؟
عمو جواد: آره، همکارته، رضا!
با شنیدن اسم رضا یاد نجفی افتادم.
فامیلی نجفی رو با عمو جواد مطابقت دادم.
جواد نجفی، رضا نجفی!
نگاهم رو به سمت عمو جواد گرفتم و گفتم:
_آهان آقای نجفی، نمیدونستم پسر شماست.
عمو جواد: خب دیگه، من باید برم، گفتم یه سر بهت بزنم تا اگه کمکی خواستی به خودم یا پسرم بگی، رضا رو مثل برادرت بدون!
ادامـهدارد . . .
بھقلـم✍🏻"محمدمحمدۍ🧡"
-
مثلا تو جلسـه خواستگـاری ، بهـش بگو ؛
پـول ندارم برات طلـا بگیرم .
عوضـش هـر سال میـبرمـت طـلائـیه🦦✨
-
محبوبم ؛
اگه امشب بالا پشت بوم خونتون
الله اکبر نگی کنسـلی🦦🌹
_
اللهاکبر ما یعنی؛
۴۶ساله که فقط روی خودت حساب کردیم،
و چشممون به اینور و اونوور دنیا
به امید کسی نچرخیده.🇮🇷✌️☺️
_