eitaa logo
سَمتِ بِهِشت
2.4هزار دنبال‌کننده
24.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
226 فایل
‌ فعالیتها سایت www.samtebehesht.ir ویسگون http://www.wisgoon.com/samte_behesht پیام ناشناس http://harfeto.timefriend.net/16074218476816 ارتباط @Amirmehrab56
مشاهده در ایتا
دانلود
روز 📣 امام رضا علیه السلام: مَثَل مومنین در قبول ولایت امیرالمومنین (عليه‌السلام) همانند سجده ملائکه برای حضرت آدم است و مَثَل کسانی که ولایت امیرالمومنین را در روز عید غدیر نپذیرفتند همانند عدم سجده ابلیس بر آدم است. 📙اقبال ج۱ص۲۶۰ 🗳 . 🕊 🥀🕯🍂
💕لباس یاس بر تن کرد زهرا کنار دست او بنشست مولا 💕محمد خطبه خواند زهرا بلی گفت غلط گفتم بلی نه یا علی گفت . . . سالروز ازدواج حضرت فاطمه(س) و امام علی(ع) مبارکباد..💐 🗳 .
♦️تابلوی نقاشی «مَرَجَ البحرین» 🔹به بهانه سالروز ازدواج امیرالمومنین علی(علیه‌السلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) 🗳 .
5.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام این کلیبها را در گروه ها وکانالها بارگذاری کنید تا آن تعداد از مردم که هنوز درجهل فرو رفتند. بشناسند که به کی باید رای داد. 🗳 .
حاج مهدی رسولیبخش دوازدهم ـ شور از کرببلا خاکم نجف.mp3
زمان: حجم: 12.46M
از کرب و بلا خاکم نجفه که صحن علی بیت الشرفه از این حرمه بی حرف و حدیث باید برسیم تا قدس شریف💚🏜 🎙مهدی_رسولی
2.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ای از سفر شهید رییسی به زیمباوه: بچه های زیمبابوه که سرود سلام فرمانده را اجرا کرده بودند، ناراحت بودن درآن شلوغی کارشان دیده نشده باشد. مطلب به آقای رئیسی منتقل شد و علیرغم اینکه ایشان طبق برنامه باید می‌رفتند، برگشتند و سرودشان را گوش دادند و طبق درخواست آنها عکس یادگاری گرفتن آخر کلیپ رو‌ببینید که چقدر خوشحال شدن بچه‌ها 🗳 .
سَمتِ بِهِشت
#قسمت_دهم #روشنا وارد کافه شدیم نگاهی به اطراف کردم واقعا زیباست فضایی دنج ☺️ با کاغذ دیواری های بنف
مشغول مطالعه مقاله علمی در سیستم بودم که صدای مامان و سینا را از پائین شنیدم سینا پسرم گل💐 یادت نره باشه مامان جان شما نمی آیید ؟ الان آماده می شوم تا با هم برویم ! مامان دیر شده یک ساعت دیگر ساعت ساعت ترخیص تمام می شود باشه باشه از اتاق بیرون آمدم و کنار نرده ها داد زدم سینا کجا میری ؟ چطور ؟!😎 حالا تو بگو !😐 میرم بابا را بیارم خانه مرخص شده لبخندی زدم منم میام سینا در حالی که سرخ شده بود مگر داریم می رویم عروسی منم می آیم منم می آیم 😶 نگاهی متعجب به سینا کردم چه خبرت هست ؟! من دارم میروم شرکت سر راهت منم برسون خواهر جان چرا متوجه نیستی که شرکت با بیمارستان مسیرش خیلی ... مامان در حالی که لباس اش را مرتب می کرد چی شده خانه را گذاشتید روی سرتان روشنک شرکت برای چه میروی ؟ آقای صدر تماس گرفته بود و تاکید داشت برای رسیدگی به پرونده های شرکت سری به آن جا بزنم مامان که گل از گلش💋 شکفته بود چرا زودتر نگفتی ؟ سینا نفس بلندی کشید و از خانه خارج شد من هم رفتم لباس بپوشم نمی دانستم چه لباسی انتخاب کنم با شناخت منصفانه از که از صدر داشتم می دانستم پوشیدن لباس های👗👡 جلو باز مناسب نیست اصلا دوست نداشتم در تیرس نگاه های👀 او قرار بگیرم صدای بوق زدن سینا از پارگینگ شنیدن مامان در حالی که فریاد می زد چیکار می کنی روشنک عجله کن از پله ها پائین رفتم و همراه مامان از خانه خارج شدم داخل ماشین صحبت خاصی نکردم بیشتر مامان و سینا مشغول بودند با صدای سینا به خودم آمدم حواست نیست می گویم کی برمی گردی ؟! دوساعت یا سه ساعت دیگر ... چند دقیقه بعد سینا ماشین را جلوی شرکت متوقف کرد از ماشین پیاده شدم نفسم را در سینه حبس کردم و به طرف ساختمان رفتم . نویسنده :تمنا 🌵🎄🐚🍄
💔وصیت کرده بود روی قبرش ننویسیم "مادر شهید" می گفت:«قاسم بیاد ببینه مادرش این سی سال فکر می‌کرده پسرش شهید شده، دلش می‌گیره...» ꧁꧂🌷꧁꧂🌷꧁꧂
 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم 📆 یکشنبــہ ......۱۴۰۳/۰۳/۲۰ ☘ ☘ ☘ https://eitaa.com/joinchat/183173121Ceb7539d574