eitaa logo
سَمتِ بِهِشت
2.6هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
217 فایل
‌ فعالیتها سایت www.samtebehesht.ir ویسگون http://www.wisgoon.com/samte_behesht پیام ناشناس http://harfeto.timefriend.net/16074218476816 ارتباط @Amirmehrab56
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است! ꧁꧂🏴꧁꧂🏴꧁꧂
بسم الله الرحمن الرحیم🌱 تقدیم به مردم عزیز سرزمینم🫂🙏🏻 (رمان نوشته شده بر اساس واقعی😍🧡) شروع صبح دل انگیز صبح زود چشمانم را با شنیدن صدای خروس باز کردم از رخت خواب بلند شدم و مرتبش کردم ، همیشه وقتی صبح از خواب بیدار می شوم خیلی سر حال هست، به حیاط دویدم، مادرم را صدا کردم ، صدایش از آغل می آمد مادرم مشغول دوشیدن شیر گاو بود بعد از چند دقیقه با سطل فلزی بزرگ شیر، نزدیکم آمد سطل را به دستم داد. گفت: شیر🍶 را بجوشان و سفره ی صبحانه را پهن کن چون مدرسه ات دیر می شود و باید عجله کنی! --------------------------------------------------------- همراه با چشم گفتن دویدم سمت اتاق سفره را برداشتم پهن کردم در سفره نان تازه که مادرم دیروز پخته بود ، پنیر محلی ، شیر تازه ، کره و عسل بومی🍯 گذاشتم و با مادرم مشغول خوردن شدیم. بعد از نوشیدن چای🫖 از جایم بلند شدم وسایل مدرسه را آماده کردم و از مادرم خداحافظی کردم به سمت مدرسه رفتم به مدرسه که رسیدم دوستانم جلو آمدند و با هم سلام احوال و پرسی کردیم به سمت صف صبحگاهی رفتیم ، برنامه صبحگاهی خیلی جالب و دل انگیز بود ، بعد با صف به کلاس رفتیم تا ظهر یکی یکی کلاس ها را گذراندم حسابی خسته شده بودم اما شوق زیادی برای رفتن به خانه داشتم برای همین از مدرسه تا خانه یک نفس دویدم. به خانه که رسیدم مادرم همه ی خانه را مرتب کرده بود ناهار هم آماده بود سلام گرمی کردم بعد از جواب سلام گفت : دخترم لباس هایت 👚🧥را عوض کن تا ناهار بخوریم. من هم سریع کارها را انجام دادم و سفره ی غذا را پهن کردم ،من برای مادرم از خاطرات یک روزی که در مدرسه داشتم گفتم مادرم هم گفت: قالی ای که قولش را به مش رحمت داده بودم کمی بافته ام تا به شهر ببرد. به این فکر کردم که اگر مادرم قالی را تمام کند پول خیلی خوبی دستمان را می گیرد آن وقت پدر و برادرم مجبور نیستند ساعت های زیادی در دشت کارکنند نویسنده :تمنا ❤️🫂☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی منتشر نشده از عزاداری مادورو برای شهید رئیسی باز کنید و ببینید. مادورو وسط جمعیتی که برای رئیسی سینه می زنند در حال عزا است. 🔹مادورو از شرکای قدیمی ایران در حیاط خلوت آمریکاست که پیروزی مجدد او به معنای تداوم نفوذ استراتژیک ایران در قلب آمریکای لاتین است. 🔸سفر خرداد سال گذشته آیت‌الله رئیسی به ونزوئلا و امضای سند همکاری ۲۰ ساله، اوج‌گیری این همکاری را نشان می‌دهد که ایران وارد حوزه کشت فراسرزمینی و پالایشگاه فراسرزمینی کرد. 🔹پس از ضایعه سقوط بالگرد حامل رئیس جمهور، مادورو با کنار گذاشتن عرف دیپلماتیک میزان برادری خود با ایران را به نمایش گذاشت. 🔸وی در ساعات ابتدایی این حادثه شخصا با سفیر ایران تماس گرفت و مراتب تسلیت خود را به طور مستقیم اعلام کرد. 🔹 همچنین مادورو در اقدامی غیرمعمول یک و نیم ساعت در سفارت ایران و در مراسم روضه‌خوانی به مناسبت یادبود شهدای خدمت شرکت کرد تا ارادت خود را نشان دهد.
 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم 📆سه شنبــــــہ ......۱۴۰۳/۰۵/۰۹ 🏴 🏴 🏴 https://eitaa.com/joinchat/183173121Ceb7539d574
🕗  عشق یعنی که دمی بشنوی از نام رضا (ع) و دلت گریه‌کنان راهیِ مشهد بشود با یک سلام زائر آقا شوید✋ 🤚 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میدرخشد ... نور، فوقَ کل نور میشود قلبم پر از شوق حضور 🌱لیلةالعشق است و میخوانم دعا... رَبّــــنا عَـجــّلْ لـَنا يَومَ الظــهور 🌻
. سلام من به ‌تو آقای بی نظیر سلام‌ و عـَرض‌ ادَب ایهاالامیرِ .. ✋🏻
﷽ تلاوت روزانه قرآن کریم به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صفحه ۲۷۶
💠معجزه شهدا ♻️قورباغه هایی که مامور خدا بودند‼️ 🌹پیشنهاد خواندن مطلب ⭕️ هنگام عبور از اروند رود به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از غواصان، دهان و گلویشان پر از آب شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. ❗️ ⭕️ در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به سرفه کردن بودند اما چون می دانستند که با یک سرفه ی کوچک هم عملیات لو رفته و نیرو ها به قربانگاه می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا سرفه نکنند ، چون وضعیت اضطراری شد، ماجرا را با سردارقربانی در میان گذاشتیم ایشان پیغام داد: - اگر شده خود را خفه کنید اما سرفه نکنید، چون یک لشکر را نابود خواهید کرد. ⭕️ ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را ابلاغ کردیم. در پی این ابلاغ چنان صحنه های تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم سخت و دشوار است❗️ ⭕️ عزیزانی که دچار سرفه شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر آب فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند. در شرایط سخت و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. این بار دستور رسید: - از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر آب بمانید و بی صدا شهید شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد.‼️ ⭕️ می دانستیم که صدور چنین دستوری برای فرمانده چقدر دشوار است. اما این را هم می دانستیم که موضوع هستی و نیستی یک لشکر و پیروزی یک عملیات در میان است. ⭕️ اما با این همه نفس در سینه های ما حبس شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار سرفه ی شدید شده بودند با خواهش و تمنا از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر آب بمانند و خفه شوند‼️ ⭕️ می دانم که بازگو کردن این حقایق چقدر تلخ و غم انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در تاریخ و نشان دادن عظمت یک نسل و روح بلند رزمندگانی که برای دفاع از جان و مال و آبرو و آرمان یک ملت از هیچ مجاهدتی دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این وقایع هستیم.🍃 ⭕️ به هر تقدیر همه در تکاپو بودیم تا راهی برای گریز از این مهلکه پیدا کنیم که در یک چشم بر هم زدن تمام اروند رود و همه ی ساحل ما و دشمن پر از صدای قورباغه هایی شد که نمی گذاشتند صدای سرفه ی نیرو ها ی ما به گوش کسی برسد.‼️ ⭕️ شگفت انگیز بود و باور نکردنی زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک قورباغه راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای قورباغه هایی شد که تردید ندارم به یاری ابراهیم ها و اسماعیل هایی شتافته بودند که برای یاری الله در برابر آن فرمان سر تعظیم فرود آورده و حاضر شده بودند تا قدم به قربانگاه خود بگذارند همان لحظه بود که اعجاز توسل به بی بی فاطمه زهرا(س) و تبرک جستن از پرچم بارگاه امام رضا(ع) را در یافتیم و بار دیگر خدای را سپاس گفتیم که ما را در صف عاشقان خاندان عصمت و طهارت قرار داد🍃 🔹 راوی: شهید سرهنگ رمضان قاسمی ♻️رفاقت با شهدا تا قیامت 🍃یاد شهدا با ذکر صلوات ꧁꧂🏴꧁꧂🏴꧁꧂
28.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماز ترحم برانگیز! 🎙شیخ اسماعیل رمضانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سَمتِ بِهِشت
بسم الله الرحمن الرحیم🌱 تقدیم به مردم عزیز سرزمینم🫂🙏🏻 (رمان نوشته شده بر اساس واقعی😍🧡) #قسمتـا
🧕🏻 در فکر فرو رفته بودم که مادرم گفت:غذایت سرد شد کجایی دختر؟! من هم با لبخندی گفتم: هیچی! بعد از ناهار به سراغ کتاب هایم رفتم تا درس های فردا را مرور کنم معمولا یک ساعت تا دو ساعت وقت خودم را برای مطالعه📚 می گذاشتم عصر دوستانم به دنبالم آمدند گفتند بیا در هوای پائیز به دشت برویم تا تفریح کنیم از مادرم اجازه گرفتم و با دوستانم حرکت کردیم. هوای پائیز🍂 خنک و دلپذیر شده بود دم غروب کمی باد می وزید که احساس سرما کردم کشاورزان گندم ها🌾 را درو کرده بودند با دوستانم به آرامی قدم در دشت گذاشتیم صدای پارس سگ ها🦮 از دور و نزدیک شنیده می شد گله گوسفند ها🐑 همراه با چوپان به طرف روستا می آمدند من و دوستانم از غروب🌤 دل انگیز خورشید لذت میبردیم خورشید رنگ سرخش را در دشت پهن کرده بود با غروب خودش اعلام می کرد که شب به زودی فرا می رسد! وقتی به خانه برگشتم بوی نان تازه خانه را پر کرده بود، مادرم معمولا عصر ها نان میپخت تا صبح ها بیشتر به کار هایش برسد. داخل اتاق رفتم بعد وضو گرفتم سجاده ام را پهن کردم چادر نمازی که مادربزرگم از مشهد آورده بود سر کردم و مشغول خواندن نماز شدم در حال خواندن نماز بودم که صدای برادرم را شنیدم که همراه پدرم و دام ها از دشت به خانه باز گشتند نمازم که تمام شد دویدم تا به آن ها خسته نباشید بگویم خوشحال بودم که برادرم را بعد یک روز تلاش می دیدم پدر و برادم لباس هایشان خاکی شده بود لباس هایشان را عوض کردند و دستانشان را شستند. وقتی به اتاق آمدند سفره شام را پهن کردیم دورهمی غذا خوردیم ، گفتیم ، خندیدیم بعد از شام دورهم نشتیم کلی خاطره تعریف کردیم از روزی که گذشت ، تفریحی که با دوستانم در دشت رفتم و... برادرم می گفت امروز طبیعت دشت خیلی زیبا بود ، برگ درختان زرد و نارنجی خیلی منظره ی قشنگی بود. کم کم چشمانم خواب را به ماندن در کنار خانواده ترجیح می داد بلند شدم رخت خواب را پهن کردم و در فکر آرزو های فردا به خواب رفتم تا صبحی تازه با خاطراتی زیبا را آغاز کنم نویسنده :تمنا ❤️🥲
Mehdi Rasooli - Khaste Mishe (128).mp3
9.6M
وقتی دلم از زمونه خسته میشه میام تو گلزار میشینم :))❤️‍🩹🌾🪦 با مداحی
💔 آن ڪسے ڪه همہ‌اش گریہ‌ے عاشورا بود آب مےدید بہ یاد جگرسقا بود چشمایش همہ شب هیأٺ واویلا داشٺ تانفس داشٺ فقط گریہ ڪن بابا بود (ع)🥀 🏴
🌺 آداب معاشرت 🌺 رسول خدا صلی الله علیه و آله: هر که صبح کند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست. کسی که بشنود فریاد مسلمانی را که می گوید: ای مسلمانان به فریاد من برسید و یاری او نکند، مسلمان نیست. 📚 حلیه المتقین/فصل چهارم/ح7
🔶درد دندان ابابصیر می گوید: به امام باقر علیه السلام از دندان‌درد شکایت کردم، که باعث شده تمام شب بیدار باشم، امام فرمودند زمانی که این درد را احساس کردی دستت را بر آن دندان قرار بده و سوره حمد و توحید بخوان سپس بخوان ﴿وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ ﴿نمل/88﴾، دردش ساکن می‌شود و دوباره عود نمی‌کند.» 📚طب الأئمة/ابن سابور الزيات/ص۲۳.
🔸 خواص عاشورایی: عبد اللّه بن مُسلم بن عقيل 💠عبد اللّه ، فرزند مسلم بن عقيل و مادرش رُقَيّه دختر امام على عليه السلام بود. سنّ او هنگام شهادت ، ۲۶ سال گفته شده است. روز عاشورا عبدالله نزد امام حسین آمد و اجازه میدان خواست. آن حضرت فرمود: هنوز از شهادت مسلم زمان زیادی سپری نشده و مصیبت او از خاطره‌ها فراموش نشده. دست مادرت را بگیر و از این صحنه دشوار بیرون برو. 🔺عبدالله عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! من آن کسی نیستم که زندگی دنیای پست را بر حیات جاودانی ترجیح بدهم. تقاضای من این است که این جان ناقابلم را برای قربانی‌ات بپذیری! آن حضرت تقاضای او را پذیرفت و عبدالله قبل یا بعد از علی اکبر علیه السلام عازم میدان شد. ♦️او در سه مرحله نزدیک به صد نفر را به هلاکت رساند. سپس عمرو بن صبیح، تیری به سوی وی پرتاب کرد. او دست خویش را بر پیشانی نهاد؛ آن تیر دست و پیشانی او را به هم دوخت که نتوانست از هم جدا کند. تیر دیگری به قلب وی زد و قلبش را شکافت. فردی دیگر نیزه‌ای به قلبش زد و او را به شهادت رساند. (دانشنامه امام حسین علیه السلام، ص۱۶۰-۱۶۱)
💠 ترس از 🔸 پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم: هر کس ازدواج را از ترس فقر و تنگدستی ترک کند، در واقع به خدای عزوجل بدگمان شده است؛ چرا که خداوند می فرماید: اگر فقیر باشند خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز می گرداند. 📚(نور/32) 📚فروع کافی/ج6/ص109 ✍🏼متاسفانه تاخیر ازدواج به علت ترس از فقر بعضی از جوانان و حتی بزرگسالان جامعه ما را گرفتار کرده است.
🌺 آداب معاشرت 🌺 💠 امام باقر علیه السلام : برادر مسلمانت را دوست بدار. وقتی محتاج شدی از او بخواه و هرگاه از تو خواست، عطا کن. نیکی را از او دریغ مکن تا او هم از تو دریغ نکند. یاور او باش تا او نیز یاور تو باشد. اگر غایب شود حرمتش را نگهدار، وقتی بیاید به دیدنش برو و او را گرامی بدار. به درستی که او از توست و تواز اویی. 📚 حلیه المتقین/فصل چهارم/ح5