eitaa logo
سَمتِ بِهِشت
2.6هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
6.3هزار ویدیو
216 فایل
‌ فعالیتها سایت www.samtebehesht.ir ویسگون http://www.wisgoon.com/samte_behesht پیام ناشناس http://harfeto.timefriend.net/16074218476816 ارتباط @Amirmehrab56
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 پـای درس شهیـــــد.... ✍آن روز به مسجد نرسیده بود براے نمـاز به خانه آمد و رفت توے اتاقش...یواشڪی رو تماشا ڪردم، داشت.👌طوری حمد و سوره مے خواند انگار خدا رو میدید. ذڪرها رو دقیق و شمرده ادا میڪرد. 🌼بعدها درمورد نماز خواندش پرسیدم گفت ؛ ڪار ما اینه ڪه براے همه وقت میذاریم براے خدا ! نمازمون رو سریع مےخونیم و فڪر مے ڪنیم زرنگی ڪردیم اما یادمون میره اونی ڪه به وقت ها برڪت میده فقط خود خداست. 🌼اگر میخواهی وقتت و عمرت بابرڪت باشه از وقت نمازت ڪم نگذار. 🌼عمرت ڪه سرشار شود از برڪت هم پربرڪت خواهد شد و به شهادت میشوے...
🍁تو راوی از رشادتهای شهدا و مظلومیتشان می گفت و مداح میخوند همه گـریه میڪردند ولی دیدیم افتاده روی خاڪ و داره زار میزنه . همونجا بچه ها ازش انداختند. 🍁شهیـدی ڪه در روز حسینی۹۴ در اثر اصابت موشڪ از بالا، و را تقدیم به عقیله بنی هاشم ڪرد. 🍁چه زیبا اقتدا ڪردی به ابوالفضل عباس ڪه در تاسوعا دو دستانت را...😭
🔸در محضـــر شهیــد.... ✍بابت مـداحی هیچ صله‌ایی دریافت نمی‌ڪرد ومی‌گفت صله من رو باید آقـــا بدهد، شب شهـادت حضرت زهـرا س ترڪش به پهلـو وبـازوش خـورد و شهیــد شد... اینها هم صله آقا حجت بود چه معـامله ی پر سـودی ڪرد... :۹۴/۱۲/۲🕊
🔸در محضـــر شهیــد.... وقتے به نماز مےایستاد واقعا تماشایی بود فقط دلم میخواست صوت حزینش را ضبط ڪنم خلـوص نیت خاصے داشت و همیشہ هم توصیہ مےڪرد ڪہ نمازتان را اول وقت بخوانید... #سردارشهید_حبیب_الله_شمایلی #شهادت: ۶۵/۱۲/۰۷ #شلمچه_عملیات_ڪربلای۵ #راوی؛ همسر شهید #خاطره #هدیه‌_به‌_روح_‌شهدا‌_صلوات
🔸پـای درس شهیــــد.... ✍مادر شهید می گوید: خیلی دوستـم داشت متفاوت با سایر بچه‌هایم با من رفتـار می‌ڪرد را روی می‌گذاشت و می‌گفت: بوی بهشت را استشمام می‌ڪنم قرآن را خیلی خوب می‌خواند یکی از مسابقات به او قرآن قلمی جایزه داده بودند آورد به من گفت : بیا این قرآن و همراه خوبی برایت هست بخوان تا تنها نباشی. گفتم پسرم من ڪه نیستم خوب بخوانم.گفت: خودم یادت می دهم. هر شب از سرڪار می‌آمد ولی برای من وقت می‌گذاشت اول صدقه‌ام می‌رفت بعد من قرآن را به من یاد میداد.... :۹۴/۱۲/۰۷ سوریه
هدایت شده از ✌💥دهه هفتادیا 💥✌
🎞 |هم‌دانشگاهی‌شهید| دخترے‌میگفت: من‌همکلاسی‌بابک‌بودم. خیلیییی‌تو‌نخش‌بودیم‌هممون... اما‌انقد‌باوقاࢪبودکه‌همه‌دخترا‌میگفتند: " این‌نوری‌انقد‌سروسنگینه‌حتما‌خودش‌ دوس‌دختر‌داره‌و‌عاشقشه !" 😏 بعد‌من‌گفتم:میرم‌ازش‌میپرسم‌تاتکلیفمون‌ ࢪوشن‌بشه... رفتم‌ࢪو‌دࢪࢪو‌پرسیدم‌گفتم : " بابک‌نوری‌شمایی‌دیگ ؟! " بابک‌گفت‌:"بفرمایید ." گفتم:"‌چراانقد‌خودتو‌میگیری ؟! چرا‌محل‌نمیدی‌به‌دخترا؟! " بابک‌یہ‌نگاه‌پر‌از‌تعجب‌و‌شرمگین‌بهم‌کرد و‌سریع‌ࢪفت‌و‌واینستاد‌اصلا! بعدها‌ک‌شهیدشد ، همون‌دختراو‌من‌فهمیدیم‌بابک‌عاشق‌کی‌بوده‌که‌ بہ‌دخترا‌و‌من‌محل‌نمیداد... 🥺💔 @dahehaftadiihay_amariyon
حجت‌الاسلام زارع قم مقدسه: 💠 خاطره بسیار مهم و خواندنی نوه علامه مصباح یزدی ره از ایشان به مناسبت شب های قدر 🔸️تقریباً چهل‌وپنج دقیقه‌ای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاج‌آقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاج‌خانم هم نبودند. حاج‌آقا داشتند پاهایشان را چرب می‌کردند. سال‌ها بود زانودرد و پادرد همپایشان شده بود. دکترها روغن‌هایی را تجویز کرده بودند و باید هر روز پایشان را چرب می‌کردند. 🔸️احوال‌پرسی همیشگی و خوش‌و‌بشی کردیم. حاج‌آقا همچنان مشغول بودند که از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. می‌خواستند بگویند متکا را بیاور که کلمه‌اش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم. 🔸️سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقه‌ای سکوت شد. رو کردند به من و بغض‌آلود و با صدای لرزان گفتند: «آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش می‌رود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟» آن بغض سنگین اشک شد و کم‌کم از چشمانشان سرازیر شد. 🔸️ این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» فکر می‌کردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند.«به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند که لحظه‌به‌لحظه تشدید می‌شد. 🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوب‌لباسی‌. عطرهای دم‌دستی‌شان را آنجا می‌گذاشتند. صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک می‌ریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر می‌کنم این «علی علی» گفتن‌های ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتن‌ها ما را رها نمی‌کند. ما را ول نمی‌کنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش می‌آیند و جواب این «علی علی» گفتن‌ها را می‌دهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری می‌کنند.» 🔸️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمان‌مان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید می‌دانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمان‌مان را امانت دهیم. این علی علی گفتن‌ها آنجا کار خودش را می‌کند.» 🔸️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بوده‌ام و حالاتشان را دیده‌ام، اما در سن‌وسال خودم و در موقعیت‌هایی که با حاج‌آقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه می‌کردند. 🔸️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آن‌ها، آن‌ها شب اول قبر بر‌گردانند. 🔺️خاطره ای از نوه آیت الله مصباح یزدی(قدس سره)
ما با خانواده شهید طهرانی مقدم همسایه ایم خانمشون بعد از شهادت ایشون تعریف کردند خیلی برام جالب بود شهید طهرانی بدون وقت قبلی هر موقع شبانه روز میتونستند برن دیدار آقا و موضوعات و مشکلات رو با ایشون در میون بزارن یه روز برگه ای توی جیبشون بود و شدیدا تو فکربودن پرسیدم چیزی شده گفتند به مسأله مهمی برخوردم که حلش از عهده من بر نمیاد گفتم چه مسأله ای ؟برگه رو از جیبشون در آوردن مثل مسأله فیزیک و ریاضی بود گفتم کسی هست علمش در حد این مسائل باشه گفتند میرم پیش آقا ببینم چه راهی به فکرشون میرسه این مسأله رو توی ایران نمیشه حل کرد اگرم حل نشه امور موشکی ابتر میمونه رفتند محضر آقا چند روز بعد برگشتند منزل ما هر هفته ۲ یا ۳ بار منزل رو مجبور بودیم عوض کنیم و جای دیگه مستقر بشیم ایشون خودشون تماس میگرفتند و هماهنگ میکردند ما با افرادی بریم آدرس جدید رفتیم ایشون خودشون جلوتر از ما اونجا بودند حال خوشی داشتند و انگار شادی توی صورتشون معلوم بود پرسیدم چقدر خوشحال به نظر میاین گفتند اون مسأله حل شد گفتم میشه منم برگه رو ببینم کدوم دانشمند حلش کرد گفتند نه الان نمیشه شاید بعدا براتون آوردمش اصرار کردم چطور حل شد گفتند رفتم پیش حضرت آقا هنوز چیزی نگفته بودم برگه رو گرفتند گفتند نگران نباش حل میشه خودشون با برگه رفتند داخل اتاق حدود ۱۵ دقیقه بعد منو صدا زدند رفتم توی اتاق فقط آقا بودند و سجاده پهن برگه رو دادند به من جوابش زیر برگه نوشته بود مبهوت موندم چک کردم و در ناباوری حل شده بود اما یه نکته اون نوشته دست خط آقا نبود و مطمئنم آقا صاحب الزمان عج حلش کرده بودند. چون اون مسأله ای نبود که به ۱۵ دقیقه حل بشه حتی یه دانشمند هم باید روزها روش کار میکرد. من اینو با گوش خودم شنیدم خانم شهید طهرانی می گفتند حواستونو به رهبر بدین که ایشون رابطه مستقیم با آقا صاحب الزمان عج دارند. ما نمیتونیم منکر این رابطه بشیم. ꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂