eitaa logo
سَمتِ بِهِشت
2.6هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
217 فایل
‌ فعالیتها سایت www.samtebehesht.ir ویسگون http://www.wisgoon.com/samte_behesht پیام ناشناس http://harfeto.timefriend.net/16074218476816 ارتباط @Amirmehrab56
مشاهده در ایتا
دانلود
سَمتِ بِهِشت
#قسمت_دهم #سادات_بانو🧕🏻 پدر در حالی که دستم را می کشید چادر قاجاری را ام را جمع می کردم می گفت
بانو🧕🏻 در حالی که کوبیده شدن در با صدای بلند به گوش می رسید قلبم از سینه خارج شد پدر هراسان به سمت در رفت در که باز کرد رنگ از چهره اش پرید دو آژان در حالی که گره ای در ابروهایشان انداخته بودند با خشونت در را هل دادند وارد حیاط شدتد پدر با صدای بلندی چه می خواهید برای چی این موقع صبح مزاحم ما شدید آژان در حالی که صورتش را به طرف پدر چرخاند دنبال یک فراری می گردیم همسایه ها گفتند در خانه شما هست با چادر گلدار از اتاق وارد حیاط شدم سر صدا ها این قدر زیاد بود که مادر از مطبخ آقا چه خبر است ؟ مادر جان شما بروید تو نگران نباشید نگاهی به زیر زمین انداختم سید ضیا الدین از دیشب در آنجا پناه گرفته بود پدر با نگاهی خشمگین اشاره کرد داخل اتاق برو از پنجره ی کوچک داخل مهمان خانه به حیاط نگاه کردم پدر دست هایش را بهم فشرد کنار حوض نشست کمی آب به صورتش زد تا کمی آرام شود آژان صورتش را به صورت پدرم نزدیک کرد کجاست ؟😢 پدر با لحنی آهسته کی کجاست ؟ می خواستید احازه ندهید فرار کند آژان که کلافه شده بود مزخرف نگو مرد همه می دانند دیشب تو فراری اش دادی پدر در حالی که از لبه حوض بلند می شود من خبر ندارم برید از بقیه بپرسید الان هم زود از خانه من گمشید آژان در حالی که سکوت کرده بود به رفیقش نگاهی کرد فعلا می رویم اما با شما کار داریم😱 نویسنده : تمنا 🌺 کپی در صورتی با نویسنده صحبت شود🌿