🍃🍂روزی، #سنگتراشی که از #کار خود ناراضی بود و #احساس_حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران #بازرگان را دید و به حال خود #غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه #قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با #غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
🦋🦋هیچ گاه خود را #دست_کم نگیرید🦋🦋
#حکایت
@aqil_rr
#حکایت ✏️
جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هولناک رسید. کسی گفت:" فلان بازرگان نوش دارو دارد اگر بخواهی باشد که دریغ ندارد. گویند آن بازرگان به بخل معروف بود."
گر به جای نانش اندر سفره بودی آفتاب
تا قیامت روز روشن کس ندیدی در جهان
جوانمرد گفت:" اگر نوش دارو خواهم دهد یا ندهد و اگر دهد منفعت کند یا نکند، باری خواستن از او زهر کشنده است."
هرچه از دونان به منت خواستی
در تن افزودی و از جان کاستی
و حکیمان گفته اند:" آب حیات اگر فروشند فی المثل با آب روی دانا نخرد که مردن به علت به از ماندن به ذلت."
اگر حنظل خوری از دست خوشخوی
به از شیرینی از دست ترشروی
#گلستان
#امام_زمان
#ایران_من
#جام_جهانی
تلگرام
💥https://t.me/aqil_rr🌟
ایتا
💥https://eitaa.com/aqil_rr🌟
واتساپ
💥http://chat.whatsapp.com/GMSnEKgSQyXEFAFZvCh2🌟
تماس با ادمین👨
09021007846☎
سفارش تبلیغات ارزان قیمت
@aqil_rr215📲
#حکایت
چار هنــــدو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکــــع و سـاجد شدند
هــــر یکی بر نیّـــتی تکبیـر کرد
در نمـــاز آمد به مسکیـنی و درد
مؤذن آمد از یکی لفظـــی بجست
کای مؤذن بانگ کردی وقت هست
گفت آن هنــــدوی دیگر از نیــاز
هی سخن گفتی و باطل شد نماز
آن سِیُم گفت آن دوم را ای عمــو
چه زنی طعنـه برو خود را بگـــو!
آن چهـارم گفت: حمـــدُلله که من
در نیفتــادم بچه چون آن سـه تن
پس نمــــاز هر چهـاران شد تبـاه
عیـبگــویان بیشتــر گم کرده راه
ای خنکجانی که عیبِ خـــویش دید
هرکه عیبی گفت آن بــر خود خرید
#مولانا
#مثنوی_معنوی
تلگرام
💥https://t.me/aqil_rr🌟
ایتا
💥https://eitaa.com/joinchat/484770018Cb7ed18f103🌟
واتساپ
💥http://chat.whatsapp.com/GMSnEKgSQyXEFAFZvCh2🌟
تماس با ادمین👨
09021007846☎
سفارش تبلیغات ارزان قیمت
@aqil_rr215📲
📚 بهلول و فروختن خانه در بهشت
آوردهاند که روزی زبیده همسر هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط میکشید.
زبیده پرسید: چه میکنی؟
بهلول پاسخ داد: خانه ای در بهشت میسازم.
پرسید: این خانه را میفروشی؟
گفت: آری.
پرسید: قیمت آن چقدر است؟
بهلول مبلغی ذکر کرد.
زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد.
بهلول زر را گرفت و بر فقیران قسمت کرد.
شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانهای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه مال زبیده زوجه توست.
دیگر روز هارون ماجرا را از زبیده پرسید.
زبیده قصه بهلول را باز گفت.
هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی میکند و خانه میسازد.
گفت: این خانه را میفروشی؟
هارون پرسید: بهایش چه مقدار است؟
بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود.
هارون گفت: به زبیده به اندک چیزی فروختهای.
بهلول خندید و گفت: زبیده ندیده خریده و تو دیده میخری میان این دو، فرق بسیار است.
#حکایت
#بهلول
تلگرام
💥https://t.me/aqil_rr🌟
ایتا
💥https://eitaa.com/joinchat/484770018Cb7ed18f103🌟
تماس با ادمین👨
09021007846☎
سفارش تبلیغات ارزان قیمت
@aqil_rr215📲
🔻هر جا بهرهای از دنیا باشد آن را مردم بر هم سخت گیرند که صاحب شوند
🌀 عالمی را آوازه علم و منبرش در شهر پیچید.
🌀 مسجد جامع شهر را جای مشتاقان تجمیعشان کفاف نکرد. عدهای نزد عالم آمدند و شکایت کردند که ساعتها قبل از منبررفتن عالم، مردم به مسجد میآیند.
🌀 عالم در منبر اعلام کرد از منبر بعدی، پس از اتمام منبر در ورودی در کسانی خواهد گماشت تا از منبری که پای آن نشسته بودند زمان خروج سؤال شود؛ اگر مشخص شود کسی منبر گوش نکرده بود دیناری باید به شیخ اجرةالمنبر بپردازد.
🌀 چنین شد تا جایی برای اهل علم در مسجد گشوده شد.
🌀 عالم را برخی ایراد گرفتند که این کارش بدعتی در دین است.
🌀 عالم گفت: منتقدان فلان روز نزدیک غروب، در معدن طلای نزدیک شهر باشند.
🌀 در زمان خروج از معدن، کارگران را در حال تفتیش بدنی یافتند.
🌀 عالم گفت:
ساختار آفرینش بر آن است هر جا بهرهای از دنیا باشد آن را مردم بر هم سخت گیرند که صاحب شوند و کسی جز آنان، آن بهره از دنیا را صاحب نشود.
🌀 من نیز در منبر خود کالای آخرت میفروشم و با قانونی که وضع کردهام میخواهم که مردم متاع آخرت را با خود بیرون از مسجد در گوش و یاد خود برند و آن را در مسجد جای نگذارند، پس شرایطی پیش میآوریم که اهل راستین علم و منبر در مسجد حاضر شوند و اهل عادت و استراحت را از مسجد دور کنیم.
#حکایت
#پند
#علم
تلگرام
💥https://t.me/aqil_rr🌟
ایتا
💥https://eitaa.com/joinchat/484770018Cb7ed18f103🌟
تماس با ادمین👨
09021007846☎
سفارش تبلیغات ارزان قیمت
@aqil_rr215📲
🔻همان کس
📍كافرى، غلامى مسلمان داشت. غلام به دين و آيين خود سخت پايبند بود و كافر، او را منعى نمىكرد.
📍روزى سحرگاه، غلام را گفت: طاس و اسباب حمام را برگير تا برويم.
📍در راه به مسجدى رسيدند، غلام گفت:اى خواجه!اجازت مىفرمايى كه به اين مسجد داخل شوم و نماز بگزارم.
📍خواجه گفت: برو ولى چون نمازت را خواندى، به سرعت باز گرد. من همين جا مىايستم و تو را انتظار مىكشم.
📍نماز در مسجد پايان يافت و امام جماعت و همه نمازگزاران يك يك بيرون آمدند. اما خواجه هر چه مىگشت، غلام خود را در ميان آنها نمىيافت. مدتى صبر كرد؛ پس بانگ زد كه اى غلام بيرون آى.
📍گفت: نمىگذارند كه بيرون آيم. چون كار از حد گذشت خواجه سر در مسجد كرد تا ببيند كه كيست كه غلامش را گرفته و نمىگذارد كه بيرون آيد، در مسجد، جز كفشى و سايه يك كس چيزى نديد .
از همان جا فرياد زد: آخر كيست كه نمىگذارد تو بيرون آيى . غلام گفت:همان كس كه تو را نمىگذارد كه به داخل آيى.
📚 حکایت پارسایان، رضا بابایی
#حکایت
#پند
تلگرام
💥https://t.me/aqil_rr🌟
ایتا
💥https://eitaa.com/joinchat/484770018Cb7ed18f103🌟
تماس با ادمین👨
09021007846☎
سفارش تبلیغات ارزان قیمت
@aqil_rr215📲