یادم میآید مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به اصرار مصطفی تا آخرین روز در کنار مادرم و در بیمارستان ماندم.
او هر روز برای عیادت به بیمارستان میآمد.
مادرم به مصطفی میگفت: همسرت را به خانه ببر.
ولی او قبول نمیکرد و میگفت: باید پیش شما بماند و از شما پرستاری کند.
بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دستهای مرا گرفت و بوسید و گریه کرد و گفت:
از تو بسیار ممنون هستم که از مادرت مراقبت کردی.
با تعجب به او گفتم: کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما… چرا تشکر میکنی؟!
او در جواب گفت: این دستها که به مادر خدمت میکنند برای من مقدس است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است
#شهیدچمران
@sangar
خدایا ...!
مرا به خاطر گناهانی که
در طول روز با هزاران قدرتِ عقل
توجیه شان می کنم ببخش ....
#شهیدچمران
@sangar
خدایا ...!
مرا به خاطر گناهانی که
در طول روز با هزاران قدرتِ عقل
توجیه شان می کنم ببخش ....
@sangar
#شهیدچمران
راستی عبادت چیست؟!
احساسی که در آن تمام ذرات وجود
به ارتعاش در آید، جسم می سوزد
قلب می جوشد، اشک فرو می ریزد
روح به پرواز در می آید
و جز خدا نمی بیند و جز خدا نمی خواهد
@sangar
#شهیدچمران
من قدر خود را بزرگتر از آن
میدانم که محبت خویش را
از کسی دریغ کنم؛ حتی اگر
آن کس محبت مرا درک نکند
و به خیال خود سوءاستفاده نماید...
@sangar
#شهیدچمران
خدایا...
آنقدر به ما قدرت تحمل ده
که اگر از زمین و آسمان
رگبار دشمنی و باران تهمت ببارد
در ایمان خالصانهی ما به تو،
خِلَلی وارد نشود...
@sangar
#شهیدچمران
خدایا ...
مرا به خاطر گناهانی که
در طول روز با هزاران قدرتِ عقل
توجیه شان می کنم ببخش ....
@sangar
#شهیدچمران