هی می رفت و می آمد. برای رفتن به خانه دو دل بود. یادش رفته بود نان بگیرد.
بهش گفتم: «سهمیه امروز یه دونه نان و ماست پاکتیه، همینو بردار و برو.»
گفت: «اینو دادن این جا بخورم، نمی دونم زنم می تونه بخوره یا نه.»
گفتم: « این سهم توست. می تونی دور بریزی یا بخوری»
یکی دوبار رفت و آمد. آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.
#شهید_حسن_باقری
@sangar
اگر دو چیز را رعایت بکنی،
خدا شهادت را نصیبت میکند.
یکی پر تلاش باش
و دوم مخلص
این دو تا را درست انجام بدی
خدا شهادت را هم نصیبت میکند.
@sangar
#شهید_حسن_باقری
برادران!
عقب بایستیم، ترسو بار میآییم
استثنا هم ندارد.
آخرش که چی؟
هی خودمان را عقب حفظ کنیم. آخرش هم توی لحاف و تشک بمیریم، آن وقت همه بسیجیها روز قیامت به ما میخندند.
تا زمانی که ظلمی هست مبارزه هم هست،
شکلش فرق میکند
اما اصلش فرقی نمیکند.
@sangar
#شهید_حسن_باقری
حسن خیلی به امام زمان (عج)
ارادت داشت و نشانهای از آن حضرت
در زندگیاش مشهود بود ؛
بالای همه نامههایش مینوشت:
« بهنامخدا و به یاد حضرتمهدی(عج)»
راوی: همسر شهید
کتاب ملاقات در فکه
@sangar
#شهید_حسن_باقری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج