eitaa logo
سنگر
355 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
143 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین بار در سوریه بود که حرف از شهادت زد. برگشتنی از سوریه دیگر خودمانی‌تر شده بودیم. دیگر صدایش نمی‌کردم آقا مهدی. راحت می‌گفتم مهدی. دلیلش شاید بچه‌ای بود که به زودی قرار بود به دنیا بیاید. @sangar راوی: همسر شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر است دیگر… از لحظه‌ای که لگدهای نوزادش را حس کرده تا وقتی که پیشانی جوانش را خونین دیده در سه کلمه خلاصه میکند: دوستش داشتم خیلی… @sangar
انسان‌باسوختن‌ساخته‌می‌شود . . وهرکس‌ازسوختن‌فرارکند ؛ خام‌می‌ماند . @sangar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایتی جالب از همسر شهید «مصطفی صدرزاده» @sangar می‌گفت چند روز پیش به قاب عکس‌ش نگاه کردم و گفتم: آقامصطفی! حساب‌ش دستته چند شاخه گل بدهکاری!؟ آخه مصطفی رسمِ محبت‌ش این بود که لااقل هفته‌ای یک‌بار برام شاخه گلی می‌خرید و هدیه می‌داد… فاطمه‌اش از اونور اتاق گفت: مامان! خرج بابا زیاد میشه! اگر بخواد همهٔ این مدت رو جبران کنه باید یه دسته‌گل شیک برات بفرسته! امروز صبح بدون هیچ برنامهٔ قبلی از جایی زنگ زدن و دعوتمون کردن برا مراسم بزرگداشت مصطفی. به محض ورودمون به مراسم، یک نفر با این دسته‌گل جلو آمد و گفت این رو آقا مصطفی برای همسرش فرستاده! اینکه میگن شهدا زنده هستند، به اعتبار لفظ و کلام و تشبیه و استعاره نیست. شهدا صرفا ناظر نیستند، حاضرِ فعال‌اند؛ مثل همین مصطفی صدرزاده @sangar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 يک روز استاد توی کلاس درس گفت: تمام عضله های بدن از مغز دستور می‌گيرند. اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع شود، حرکت و  فعاليت آنهامختل می شود و اگر هم واکنش داشته باشند، غير ارادی و نامنظم است. يکی از دانشجويان که سن بيشتری نسبت به بقيه داشت و همواره خاموش بود ، بلند شد و گفت: ببخشيد استاد! وقتی ترکشِ توپ سرِ رفيقِ من را از زير چشم هايش برد، زبانش تا يک دقيقه الله اکبر می گفت! برگرفته از: شمیم یار ۹۲  @sangar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سالگرد ازدواجمان بود. فکر نمی‌کردم که یادش باشد. داشت توی زیرزمین خانه کار می‌کرد. مغرب شد. با همان لباس خاکی و گچی رفت بیرون و با دسته گل و شیرینی برگشت. گفتم: تو این‌طوری با این سر و وضع رفتی شیرینی‌فروشی؟ گفت: آره مگه چه اشکالی داره؟ سالگرد ازدواجمونه؛ نباید شیرینی و گل می‌گرفتم؟ گفتم: وقتای دیگه اگه خط اتوی لباست می‌شکست، حاضر نبودی بری بیرون! گفت: آره، اما اگه می‌خواستم لباس عوض کنم، شیرینی‌فروشی تعطیل می‌شد. @sangar
مرحمت در یكی از عملیات ها كه در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می شود و این در حالی بوده است كه آن شهید قهرمان اسلحه ای هم در اختیار نداشته است، ولی ناگهان متوجه شیئی می شود و آن را بر می دارد و به عربی می گوید: "قف" یعنی "ایست" آنها از ترس و وحشت تسلیم او می شوند و مرحمت در تاریكی شب آنها را به مقر می آورد. افسر عراقی دستگیر شده به فرمانده ایرانی می گوید: "می خواهم از شما یك سوال بپرسم. من خودم در چند كشور دوره چریكی دیده ام ولی تابحال اسلحه ای كه سرباز شما بدست داشت را ندیده ام" نگو كه مرحمت كه به دستشویی رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودر می شود كه به زمین افتاده و آن را بر می دارد و عراقیها هم از خوفی كه خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه ای پیشرفته می بینند و مرحمت برای اینكه نیروهای دشمن را خوار و ذلیل نشان بدهد، به جای اینكه اگزوز را بیاورد آفتابه را می آورد و می گوید "من با این اسلحه شما را اسیر گرفته ام" این حرف باعث انفجار خنده در بین رزمندگان اسلام و باعث شرمساری نیروهای عراقی می شود😁😅 @sangar
وقتی لباس رزم دفتر مشق شد! اسلحه اش قلم ؛ قلمی که برای دشمن خط و نشان می‌کشد ... @sangar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا