#طنز_جبهه 😁
روزهاي اولي كه خرمشهر آزاد شده بود،
توي كوچه پس كوچههاي شهر براي خودمان صفا ميكرديم .
پشت ديوار خانه مخروبهای به عربی نوشته بود:
« عاش الصدام »
يك دفعه راننده زد روي ترمز و انگشت به دهان گزيد كه : پس اين مرتيكه آش فروشه !
آن وقت به ما ميگويند جانی و خائن و متجاوز !
كسي كه بغل دستش نشسته بود ، گفت :
« پاك آبرومون رو بردي پسر ، عاش يعنی زنده باد !»😂😂
#طنز_جبهه 😅
دستور بود هیچ کس بالای ۸۰ کیلومتر سرعت ،
حق ندارد رانندگی کند !
یک شب داشتم می آمدم که یکی کنار جاده ،دست تکان داد نگه داشتم سوار شد ،
گاز دادم و راه افتادم
من با سرعت می راندم و با هم حرف می زدیم !
گفت: شنیدم فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید ! راست میگن؟!
گفتم:فرمانده گفته !
زدم دنده چهار و ادامه دادم :
اینم به سلامتی فرمانده باحالمان !!
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما یکی بود؛
پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش می گیرند !!
پرسیدم:کی هستی تو مگه؟!
گفت:همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...☺
#شهید_مهدی_باکری♥️🕊
#بنت_المهدی
.
#طنز_جبهه👀
اینطوری لو رفت...!
دو تا از بچههای گردان،
غولی را همراه خودشان آورده بودند
و های های میخندیدند.
گفتم: «این کیه؟»
گفتند: «عراقی»😁
گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟»
میخندیدند....
گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود.
تشنگی فشار آورده با لباس بسیجیها آمده
ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود.
پول داده بود!»
اینطوری لو رفته بود،
بچهها هنوز میخندیدند.....