ــــــــــ👣
#قدمهاییبرایخودسازییارانامامزمان؏ج♡
|📿|قدم اول: نماز اول وقت
|🌸|قدم دوم:احترام به پدرومادر
|📚|قدم سوم:قرائت دعای عهد
|💎|قدم چهارم: صبر در تمام امور
|🖇|قدمپنجم:وفایبهعهدباامامزمان(عج)
|📖|قدمششم:قرائتروزانهقرآنهمراهبامعنی
|🍉|قدم هفتم:جلوگیری ازپرخوری وپرخوابی
|📮|قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه
|🔥|قدم نهم:غیبت نکردن
|💧|قدم دهم:فرو بردن خشم
|🌈|قدم یازدهم:ترک حسادت
|🥀|قدم دوازدهم:ترک دروغ
|🌿|قدم سیزدهم:کنترل چشم
|✨|قدم چهاردهم:دائم الوضو
─┅═ঊ🍃⚘🍃ঈ═┅─
#خندهحلال
#طنز_جبهه😂🤣
"خواهـران غواص"
وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهههای حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به گردان حضرت زینب(س) بروی🚶شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب(س) متعلق به خواهران است به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد😄😇 اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد...😰 هنگامی که میخواست به سمت گردان حضرت زینب(س) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در دزفول مستقر است. شهید ملکی بعد از شنیدن اسم “غواص” به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید، من را به گردان علیاصغر(ع)، علیاکبر(ع) گردان امام حسین(ع) بفرستید، این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟ اما دستور فرمانده لازم الاجرا بود. شهید ملکی در طول راه به این میاندیشید که “خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران بگویم؟ اصلا اینها چرا غواص شدهاند؟ یا ابوالفضل(ع) خودت کمکم کن😅 هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست و شروع به استغفار کرد🙈🏃راننده که از پشت سر شهید ملکی میآمد، با تعجب گفت: حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟
شهید ملکی با صدایی لرزان گفت:والله چی بگم، استغفرالله از دست این "خواهرای غواص" 😂😂
راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض میکنند😆 اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!😜
#راوی: سردار علی فضلی
منبع: کتاب گلخند های آسمانی "ناصرکاوه"
https://eitaa.com/joinchat/2404843602Cdab61f74db