🍄السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ الطَّیِّبُ الزَّکِیُّ الْحَبِیبُ الْمُقَرَّبُ وَ ابْنَ رَیْحَانَهِ رَسُولِ اللَّهِ
🍄السَّلاَمُ عَلَیْکَ مِنْ شَهِیدٍ مُحْتَسِبٍ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ مَا أَکْرَمَ مَقَامَکَ وَ أَشْرَفَ مُنْقَلَبَکَ
🍄اشهَدُ لَقَدْ شَکَرَ اللَّهُ سَعْیَکَ وَ أَجْزَلَ ثَوَابَکَ
🍄وَ أَلْحَقَکَ بِالذِّرْوَهِ الْعَالِیَهِ حَیْثُ الشَّرَفُ کُلُّ الشَّرَفِ (وَ فِی الْغُرَفِ السَّامِیَهِ)
🍄کَمَا مَنَّ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَکَ مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً
🍁صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ وَ رِضْوَانُهُ
🍁فَاشْفَعْ أَیُّهَا السَّیِّدُ الطَّاهِرُ إِلَى رَبِّکَ فِی حَطِّ الْأَثْقَالِ عَنْ ظَهْرِی وَ تَخْفِیفِهَا عَنِّی
🍁وَ ارْحَمْ ذُلِّی وَ خُضُوعِی لَکَ وَ لِلسَّیِّدِ أَبِیکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکُمَا
🍄زَادَ اللَّهُ فِی شَرَفِکُمْ فِی الْآخِرَهِ کَمَا شَرَّفَکُمْ فِی الدُّنْیَا وَ أَسْعَدَکُمْ کَمَا أَسْعَدَ بِکُمْ
📓منبع مفاتیح الجنان
🇮🇷 @sangareshohadababol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری وفات حضرت زینب سلام الله علیها
@sangareshohadababol
زمینه - حاج مهدی رسولی.mp3
8.3M
🎤با نوای حاج #مهدی_رسولی
◀️بغص غریبی توی صدامه...
🏴وفات حضرت زینب کبری(س)🏴
@sangareshohadababol
زینب زینب - سلیم موذن زاده.mp3
1.49M
«زینب زینب» l نوحه معروف مرحوم سلیم موذن زاده اردبیلی
🇮🇷 @sangareshohadababol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای بد حالم
شکسته بالم
میدونم امشب ، میای دنبالم ...
#استوری وفات حضرت زینب سلام الله علیها
@sangareshohadababol
53.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴نسخه کامل مستند «لشکر زینبی»؛ دقایقی جذاب از دیدارهای متعدد خانوادهی معزز شهدای مدافع حرم با رهبر حکیم انقلاب
🔹سالروز وفات حضرت زینبکبری(سلاماللهعلیها) تسلیت باد.
#خط_رهبر
🇮🇷 @sangareshohadababol
هرگز مگو که زینب کبری وفات کرد
زینب کنار جسم حسینش شهید شد..
#شهادت_حضرت_زینب
🇮🇷 @sangareshohadababol
🔵 جوانی که خاک پای همرزمانش را بوسید
🌷 علي زنگنه از در بيرون رفت، چند جفت پوتين در دستش بود كه وارد چادر شد.در حالي كه اشكش همچون باران بهاري جاري بود كف خاكي پوتينها را بوسيد، به لبانش كشيد و گفت: من خاك پاتونم، من غلامتونم، به خدا افتخار ميكنم خاك كف كفشاتونو بمالم به صورتم !!!
ادامه ماجرا👇👇
@sangareshohadababol
«علی زنگنه» جوان سادهدل، پاک و درعین حال شجاعی بود که قبلاً در گردان شهادت با او همرزم بودم. بچههایی که در عملیات بدر همراه علی بودند، از رشادت و حماسهآفرینی او زیاد صحبت میکردند و اینکه در عملیات، چندین تانک را منهدم کرده بود.
علی خیلی دلرحم و زودرنج بود. شب در چادر نشسته بودیم که علی از چادر فرمادهان بیرون آمد و وارد چادر ما شد. بغض گلویش را گرفته و اشک در چشمانش حلقه زده بود. نمیتوانست خودش را کنترل کند.
قرآنها جلومان باز بودند و طبق روال هر شب، درحال قرائت سورهی واقعه بودیم. نگاهی به همهی بچهها انداخت.
خوب که همه را از نظر گذراند، گفت: باشه، دمتون گرم. من چه بدی در حقتون کردم که میروید پهلوی برادر یاسر میگید علی همهش شوخی میکنه؟ اذیت میکنه؟ خب اگه من بد هستم، اول به خودم بگین. گریهاش درآمد و ادامه داد:
من همهی شما رو دوست دارم. بهخدا من خاک پای همهتونم. من اگه شوخی میکنم، واسه اینه که میخوام خوش باشیم.
سراسیمه از در بیرون رفت، چند جفت پوتین در دستش بود که وارد چادر شد. درحالی که اشکش جاری بود، وسط جمعی که نشسته بودیم ایستاد. کف خاکی پوتینها را به سرو صورتش مالید، بوسید، به لبانش کشید و گفت: من خاک پاتونم، من غلامتونم. بهخدا افتخار میکنم که خاک کف کفشاتون رو بمالم به صورتم. «ابوالفضل نقاد» و «ابراهیم احمدینژاد» بلند شدند و جلوی او را گرفتند. گریهاش شدیدتر شد. همه مات و مبهوت از آنچه میگذشت، به او نگاه میکردیم.
بهزور که آوردیمش داخل چادر، رفت سراغ ساکش. زیپ آن را باز کرد و هرچه داخلش بود، وسط چادر خالی کرد. بچهها مبهوت ماندند که قصد علی از این کار چیست؟ ضبط صوت کوچک (میکروضبط) خود را برداشت، رو به حسین کرد و گفت:
بیا داداش، از این ضبط صوت خوشت میاومد؟ بیا بگیرش. نگو نه. خودم دیدم خوشت اومده بود.
دست مرا گرفت و دو بلندگوی استریویی کوچک ضبط را میان دستهایم گذاشت و گفت: بیا داداش جون، اینم مال تو. ضبطش مال اون، بلندگوش مال تو. تو ضبط داری. اینم میدم هر وقت باهاش نوارای آهنگران رو گوش کردی، یاد منم باشی. اون وقت برام فاتحه بخونی.
گریهام گرفته بود. چرا این جوری میکرد؟ پیراهن نظامیش را به یک نفر داد. شلوار نویش را به دیگری.جز یک دست لباس، دیگر چیزی داخل ساکش نبود. آن وقت بود که لبانش به خنده باز شد، ولی اشک هنوز از گوشهی چشمانش جاری بود.رو کرد به بچهها و با تبسمی زیبا گفت:
حالا از من راضی هستید؟بهخدا چیز دیگهای ندارم وگرنه برای یادگاری میدادم به شما. ولی خداوکیلی اگه به هر کدوم شما بیتربیتی یا بیادبی کردم، منو ببخشید و حلالم کنید.خداوکیلی حلالم کنید. باشه؟ و حالا این ما بودیم که با گریه او را در آغوش گرفته بودیم و میبوسیدیم. صورت زیبایش بوی خاک میداد؛خاک کف پوتین بچهها.
از فردای آن شب، علی دیگر علی قبلی نبود. کمتر شوخی میکرد و دیگرمثل همیشه، خنده بر لبانش نقش نمیبست.
بهمن ۶۵ میانهی عملیات کربلای ۵، سیدمحسن موسوی را که دیدم، گفت: علی زنگنه هم پرید،بغضم که تا آن لحظه فروخورده بودمش، ترکید.
سید سرش را پایین انداخت و گفت: تا صبح پیادهروی کردیم که رسیدیم وسط خاکریزهای عراق. نمازصبح رو که خوندیم، با صدای تانکها که بهطرف خاکریز میاومدن، آماده حمله شدیم.تا چشم کار میکرد، تانک بود که میاومد.قرار شد بچهها برن اونطرف خاکریز و هر کدام تانکای جلویی رو بزنن.همهی بچهها که سی چهل نفر بیشتر نمیشدیم، توی دشت که از کف دست هم صافتر بود، پخش شدند و جلوی تانکهای وحشتناک سینه سپر کردند.
جداً سینه سپر کردند.نه خاکریزی بود، نه چاله یا سنگری که بشه توش پناه بگیرن. همه شده بودند آر.پی.جیزن. هر کی یک قبضهی آر.پی.جی پیدا میکرد،دو سه تا گلوله برمیداشت و میرفت جلو.
یه تانک خیلی داشت به خاکریز نزدیک میشد؛ علی هم از شکاف وسط خاکریز مدام درحال شلیک گلوله بود.تا دید تانک داره نزدیک میشه،پرید اون طرف خاکریز و درحالی که موشک رو توی آر.پی.جی گذاشته بود، روبهروی تانک عراقی صاف وایساد. تانک از حرکت ایستاد و لولهاش رو به طرف او نشانه رفت.هنوزفریاد اللهاکبر علی کامل نشده بودکه گلوله مستقیم تانک وسط پاهاش روی زمین منفجر شد و از علی بجز مقداری گوشت و خونابه، چیزی به زمین برنگشت.
سالها بعد، ۶ اسفند ۱۳۷۳ مقداری استخوان شکسته، همراه پلاکی ترکش خورده از بدنی بازگشت. شمارهی پلاک را که استعلام کردند، با ماژیک آبی بر روی پرچم سهرنگ کشیده شده روی تابوت نوشتند: «علی زنگنه قرچک ورامین»
ادامه👇👇👇
@sangareshohadababol