eitaa logo
سنگر شهدا
2.8هزار دنبال‌کننده
126.4هزار عکس
11.7هزار ویدیو
151 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بخشی از وصیت نامه شهیدمظلوم سید حسین علم الهدی ✍️🌷من در . دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش. سکون در کنار و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین، کوچکی قبر و عظمت آسمان. امشب پاس دارم. ساعت 1:39 چه شب ! چه شب با شکوهی است! من به یاد انس علی ابن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می گفت. سر در چاه می کرد و می گریست. در همین تاریکی شب علی برمی خاست و به نخلستان می رفت. فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به سجده می رفت و حسن و حسین به عبادت میپرداختند. این خانه کوچک است،این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست. .. پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است. 🕌🌷 این خانه کوچک را برای من مبارک گردان؛ در این چند روز با خاک انس گرفتهام، بوی خاک گرفته ام. حال می فهمم که علی ابن ابیطالب چگونه میفرماید: سجده های نماز، حرکت اوّل خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که خاک بودهایم، حرکت دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، شدیم. حرکت سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمیگردیم مرگ. و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم. حیات قیامت 🔹امّا در این در کنار این خاکیم و خاک است. درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. ایات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم. 🔹آیات جهاد را، ، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح. ..همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد و ملاقتم با خدا شود. سنگرم محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند. 🔹در این خانه کوچک که انتخاب کردم، روزها لحظات به گونه ای می گذرد و شب ها به گونه ای دیگر، روزها در تنهایی با خود سخن می گویم و با دوستانم، در جمع در لحظاتی که را بر دوش دارم به فکر می افتم؛ به فکر دست ابوذر می افتم و دست پر توان او. ... خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن نزدیک بگردان. گاهی این تصوّر غلط به ذهنم میاید که در یک تکرار به سر میبرم. یکنواختی و عادت را احساس میکنم. 🌺امّا زندگی در این خانه کوچک که یک قلب است؛ یک دل خاکی است در زمین خدا، در متن پاکی نمیتواند تکرار پذیر باشد؛ زیراکه لحظاتی با خدا سخن می گویم و ساعاتی را با شهدا و زمانی به خود می اندیشم و زمانی به خمینی روح خدا و به فضای پر غوغای راهپیمایی ها و زمانی لحظهای هم.. . آری. .. تنهایی است الهی و در تنهایی می توان به خدا رسید. روزها به فکر سربازان و حماسه های آنها می افتم: جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر،تبوک و....آنها چگونه کردند و ما چگونه می توانیم به آنها نزدیک شویم. در این اندیشه ام که درباره یاران پیامبر سخن می گوید: مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلیَ الْکُفّارِ.. ❤️شهید علم الهدی به قلم مجاهد حسینی❤️ @sangareshohadababol
سنگر شهدا
بابل در انقلاب حضور آیت الله شیخ محمد باقر نقوی و حجت الاسلام عیدالواحد نقوی در مراسم تظاهرات مردم
🌷روایت از پیروزی انقلاب درشهرستان بابل🌷 ‍✍️🌷 ۲۱ بهمن ۵۷ بعد از تظاهرات و درگیریهای روزانه که دیگه یک شغل روزانه شده بود به منزل رفته تا کمی استراحت کرده و مجدداً به میدان مبارزه آن روزها برگردم، هنوز آرام نگرفته بودم که آقای بیژن درب منزل را زده و خبر داد که چه نشستید، شهربانی بابل مثل شهربانی های تهران حال تسلیم شدنه. (رانندگان بابل سیر خبر تسلیم شدن نیروهای شهربانی تهران را در بابل پخش کردند). خلاصه با عجله بسمت شهربانی حرکت کردم، وقتی جلوی شهربانی رسیدم جمع زیادی از مردم، شهربانی را محاصره کرده بودند و رئیس شهربانی نمیدانست با اسلحه های موجود وسائل متعدد داخل آن چه بکند. 🌹🍀من متوجه تجمع نیروها مارکسیست جلو درب کوچک شهربانی شدم و حس بدی بهم دست داد و نگران حرکت آنان بودم، چون از انسجام تشکیلاتی بیشتری برخودار بودند؛ لذا می توانستند نقشه ای داشته باشند. در این هنگام یک شعار به ذهنم رسید. بغل دستم آقای فریدون ایستاده بود از ایشان خواهش کردم شعاری که من میگم او هم تکرار کند. باصدای بلند گفتم اسلحه بدست روحانیت، این شعار با کمک آقای صادقی و بعد با همراهی اطرافیان آرام آرام شعاع بیشتری گرفت و بعد از حدود یک دقیقه کل جمعیت را در بر گرفت و رئیس شهربانی وظیفه خودش را فهمید و آقایون روحانیون از جمله مرحوم جاج آقای به شهربانی آمده اسلحه ها را تحویل گرفتند. تقربیا ساعت ۲۰ بود که حاج آقای نقویان از پنجره شهربانی با صدای پیرمردانه خود گفت: مردم برید خونه هاتون، ما همه اسلحه ها را تحویل گرفتیم، واین هم ( یک قبضه برنو دستش بود و به مردم نشان میداد). ✍️نویسنده روایت: 🆔 @sangareshohadababol
ات را بردار و لباس رزم بر تن به برخیز که دشمن در تو ایستاده ! و به گروگان می گیرد هرکس را که جدا افتد از قافله یاران حسین ! حسین سلاح تو و دشمن نفس ! @sangareshohadababol
🌹بخشی از وصیت نامه شهیدمظلوم سید حسین علم الهدی ✍️🌷من در . دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش. سکون در کنار و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین، کوچکی قبر و عظمت آسمان. امشب پاس دارم. ساعت 1:39 چه شب ! چه شب با شکوهی است! من به یاد انس علی ابن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می گفت. سر در چاه می کرد و می گریست. در همین تاریکی شب علی برمی خاست و به نخلستان می رفت. فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به سجده می رفت و حسن و حسین به عبادت میپرداختند. این خانه کوچک است،این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست. .. پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است. 🕌🌷 این خانه کوچک را برای من مبارک گردان؛ در این چند روز با خاک انس گرفتهام، بوی خاک گرفته ام. حال می فهمم که علی ابن ابیطالب چگونه میفرماید: سجده های نماز، حرکت اوّل خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که خاک بودهایم، حرکت دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، شدیم. حرکت سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمیگردیم مرگ. و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم. حیات قیامت 🔹امّا در این در کنار این خاکیم و خاک است. درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. ایات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم. 🔹آیات جهاد را، ، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح. ..همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد و ملاقتم با خدا شود. سنگرم محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند. 🔹در این خانه کوچک که انتخاب کردم، روزها لحظات به گونه ای می گذرد و شب ها به گونه ای دیگر، روزها در تنهایی با خود سخن می گویم و با دوستانم، در جمع در لحظاتی که را بر دوش دارم به فکر می افتم؛ به فکر دست ابوذر می افتم و دست پر توان او. ... خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن نزدیک بگردان. گاهی این تصوّر غلط به ذهنم میاید که در یک تکرار به سر میبرم. یکنواختی و عادت را احساس میکنم. 🌺امّا زندگی در این خانه کوچک که یک قلب است؛ یک دل خاکی است در زمین خدا، در متن پاکی نمیتواند تکرار پذیر باشد؛ زیراکه لحظاتی با خدا سخن می گویم و ساعاتی را با شهدا و زمانی به خود می اندیشم و زمانی به خمینی روح خدا و به فضای پر غوغای راهپیمایی ها و زمانی لحظهای هم.. . آری. .. تنهایی است الهی و در تنهایی می توان به خدا رسید. روزها به فکر سربازان و حماسه های آنها می افتم: جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر،تبوک و....آنها چگونه کردند و ما چگونه می توانیم به آنها نزدیک شویم. در این اندیشه ام که درباره یاران پیامبر سخن می گوید: مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلیَ الْکُفّارِ.. ❤️شهید علم الهدی به قلم مجاهد حسینی❤️ @sangareshohadababol
سنگر شهدا
#شهید_انقلاب شهید یدالله طالبی بسطامی در ‌سال ۱۳۲۴ ﻫ ش در شهرستان بابل متولد شد. به منظور تحصیل در م
بعد از سر و سامان دادن به زندگی برادران و خواهرانش در سال ۱۳۵۶ تاهل اختیار نمود که ثمره‌ آن یک فرزند پسر می‌باشد. در همان سال‌ها بود که همراه با سایر اقشار در فعالیت‌های ضدرژیم شرکت می‌کرد. و تصاویر و نوارهای حضرت توسط این شهید بزرگوار از و به شهرستان بابل انتقال می‌یافت و از تجربیاتش جهت سازماندهی و و پیاده کردن آن در شهرستان بابل بهره می‌بردند. در و گریز‌های درون شهری و همچنین در تحصّنی که در اداره در مهرماه سال ۱۳۵۷توسط فرهنگیان برپا شده بود نقشی چشمگیر و تعیین کننده داشت. به خاطر کثرت توسط مورد شناسایی قرار گرفت و آن خودفروختگان مترصد آن بودند که در فرصتی مناسب از او انتقام جویی کنند. در تاریخ ۱۳۵۷/۱۰/۱۰ در حالی که پس از پایان یافتن مرخصی‌اش قصد عزیمت به تهران را داشت توسط مزدورانی که در کمین او نشسته هدف گلوله‌ی کلت قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد. به منظور مداوا او را به و سپس به بیمارستان هلال احمر آمل انتقال دادند، اما معالجات مؤثر نیفتاد و یدالله طالبی بسطامی‌به ملکوت اعلی عروج نموده و به دیگر هم‌رزمش پیوست. برگرفته از بایگانی بنیاد شهید مازندران سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش. https://eitaa.com/sardarmirshekar 🆔 @sangareshohadababol
🌹بخشی از وصیت نامه شهیدمظلوم سید حسین علم الهدی ✍️🌷من در . دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش. سکون در کنار و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین، کوچکی قبر و عظمت آسمان. امشب پاس دارم. ساعت 1:39 چه شب ! چه شب با شکوهی است! من به یاد انس علی ابن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می گفت. سر در چاه می کرد و می گریست. در همین تاریکی شب علی برمی خاست و به نخلستان می رفت. فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به سجده می رفت و حسن و حسین به عبادت میپرداختند. این خانه کوچک است،این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست. .. پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است. 🕌🌷 این خانه کوچک را برای من مبارک گردان؛ در این چند روز با خاک انس گرفتهام، بوی خاک گرفته ام. حال می فهمم که علی ابن ابیطالب چگونه میفرماید: سجده های نماز، حرکت اوّل خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که خاک بودهایم، حرکت دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، شدیم. حرکت سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمیگردیم مرگ. و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم. حیات قیامت 🔹امّا در این در کنار این خاکیم و خاک است. درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. ایات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم. 🔹آیات جهاد را، ، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح. ..همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد و ملاقتم با خدا شود. سنگرم محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند. 🔹در این خانه کوچک که انتخاب کردم، روزها لحظات به گونه ای می گذرد و شب ها به گونه ای دیگر، روزها در تنهایی با خود سخن می گویم و با دوستانم، در جمع در لحظاتی که را بر دوش دارم به فکر می افتم؛ به فکر دست ابوذر می افتم و دست پر توان او. ... خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن نزدیک بگردان. گاهی این تصوّر غلط به ذهنم میاید که در یک تکرار به سر میبرم. یکنواختی و عادت را احساس میکنم. 🌺امّا زندگی در این خانه کوچک که یک قلب است؛ یک دل خاکی است در زمین خدا، در متن پاکی نمیتواند تکرار پذیر باشد؛ زیراکه لحظاتی با خدا سخن می گویم و ساعاتی را با شهدا و زمانی به خود می اندیشم و زمانی به خمینی روح خدا و به فضای پر غوغای راهپیمایی ها و زمانی لحظهای هم.. . آری. .. تنهایی است الهی و در تنهایی می توان به خدا رسید. روزها به فکر سربازان و حماسه های آنها می افتم: جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر،تبوک و....آنها چگونه کردند و ما چگونه می توانیم به آنها نزدیک شویم. در این اندیشه ام که درباره یاران پیامبر سخن می گوید: مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلیَ الْکُفّارِ.. ❤️شهید علم الهدی به قلم مجاهد حسینی❤️ @sangareshohadababol
🔹شهید بی سر "ظاهر آشوری" به روایت همسر 🔹شهریور سال ۹۴ مثل همیشه برای کار عازم اصفهان شد اما بعد از چند روز که تماس گرفت، بجای اصفهان سر از درآورده بود و به جای گچ و سیمان، به دست گرفته بود. 🔹هر روز تماس می‌گرفت که شرایط را توضیح دهد و مرا قانع کند. اوایل آرام و قرار نداشتم و با هر تلفن تمام وجودم آشوب می‌شد. ناراحت می‌شدم از بی خبر رفتنش، از در معرض خطر بودنش. اما حرف‌هایش آرامم می‌کرد. 🔹از اسارت زنان و دختران مسلمان می‌گفت. از مبارزه با ظلم جهانی می‌گفت. از وظیفه شرعی که بر عهده من بود می‌گفت و کار به جایی رسید که دفعات بعد، نیازی به قانع کردن من نداشت؛ خود من مشوق همسرم می‌شدم. 🔹از نهم محرم ۹۵ به بعد خبری از همسرم نشد. مدتی مفقود بود و بعد از شش ماه بی‌خبری، زمانی که مناطق تحت نفوذ داعش به دست نیروهای افتاد، پیکر بی سرش را در خاک‌های حلب تفحص کردند. 🔹طبق اطلاعاتی که بعدا به دست آمد، همسرم و شش نفر دیگر در محاصره داعشی‌ها قرار گرفتند که بعد از اتمام مهمات، به دست سربریده شدند و پیکرهایشان یکی پس از دیگری به آغوش خانواده‌هایشان بازگشت. 🇮🇷 @sangareshohadababol
🌷روایت از پیروزی انقلاب درشهرستان بابل🌷 ‍✍️🌷 ۲۱ بهمن ۵۷ بعد از تظاهرات و درگیریهای روزانه که دیگه یک شغل روزانه شده بود به منزل رفته تا کمی استراحت کرده و مجدداً به میدان مبارزه آن روزها برگردم، هنوز آرام نگرفته بودم که آقای بیژن درب منزل را زده و خبر داد که چه نشستید، شهربانی بابل مثل شهربانی های تهران حال تسلیم شدنه. (رانندگان بابل سیر خبر تسلیم شدن نیروهای شهربانی تهران را در بابل پخش کردند). خلاصه با عجله بسمت شهربانی حرکت کردم، وقتی جلوی شهربانی رسیدم جمع زیادی از مردم، شهربانی را محاصره کرده بودند و رئیس شهربانی نمیدانست با اسلحه های موجود وسائل متعدد داخل آن چه بکند. 🌹🍀من متوجه تجمع نیروها مارکسیست جلو درب کوچک شهربانی شدم و حس بدی بهم دست داد و نگران حرکت آنان بودم، چون از انسجام تشکیلاتی بیشتری برخودار بودند؛ لذا می توانستند نقشه ای داشته باشند. در این هنگام یک شعار به ذهنم رسید. بغل دستم آقای فریدون ایستاده بود از ایشان خواهش کردم شعاری که من میگم او هم تکرار کند. باصدای بلند گفتم اسلحه بدست روحانیت، این شعار با کمک آقای صادقی و بعد با همراهی اطرافیان آرام آرام شعاع بیشتری گرفت و بعد از حدود یک دقیقه کل جمعیت را در بر گرفت و رئیس شهربانی وظیفه خودش را فهمید و آقایون روحانیون از جمله مرحوم جاج آقای به شهربانی آمده اسلحه ها را تحویل گرفتند. تقربیا ساعت ۲۰ بود که حاج آقای نقویان از پنجره شهربانی با صدای پیرمردانه خود گفت: مردم برید خونه هاتون، ما همه اسلحه ها را تحویل گرفتیم، واین هم ( یک قبضه برنو دستش بود و به مردم نشان میداد). ✍️نویسنده روایت: 🆔 @sangareshohadababol
بعد از سر و سامان دادن به زندگی برادران و خواهرانش در سال ۱۳۵۶ تاهل اختیار نمود که ثمره‌ آن یک فرزند پسر می‌باشد. در همان سال‌ها بود که همراه با سایر اقشار در فعالیت‌های ضدرژیم شرکت می‌کرد. و تصاویر و نوارهای حضرت توسط این شهید بزرگوار از و به شهرستان بابل انتقال می‌یافت و از تجربیاتش جهت سازماندهی و و پیاده کردن آن در شهرستان بابل بهره می‌بردند. در و گریز‌های درون شهری و همچنین در تحصّنی که در اداره در مهرماه سال ۱۳۵۷توسط فرهنگیان برپا شده بود نقشی چشمگیر و تعیین کننده داشت. به خاطر کثرت توسط مورد شناسایی قرار گرفت و آن خودفروختگان مترصد آن بودند که در فرصتی مناسب از او انتقام جویی کنند. در تاریخ ۱۳۵۷/۱۰/۱۰ در حالی که پس از پایان یافتن مرخصی‌اش قصد عزیمت به تهران را داشت توسط مزدورانی که در کمین او نشسته هدف گلوله‌ی کلت قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد. به منظور مداوا او را به و سپس به بیمارستان هلال احمر آمل انتقال دادند، اما معالجات مؤثر نیفتاد و یدالله طالبی بسطامی‌به ملکوت اعلی عروج نموده و به دیگر هم‌رزمش پیوست. برگرفته از بایگانی بنیاد شهید مازندران سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش. https://eitaa.com/sardarmirshekar 🆔 @sangareshohadababol
🌹بخشی از وصیت نامه شهیدمظلوم سید حسین علم الهدی ✍️🌷من در . دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش. سکون در کنار و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین، کوچکی قبر و عظمت آسمان. امشب پاس دارم. ساعت 1:39 چه شب ! چه شب با شکوهی است! من به یاد انس علی ابن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می گفت. سر در چاه می کرد و می گریست. در همین تاریکی شب علی برمی خاست و به نخلستان می رفت. فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به سجده می رفت و حسن و حسین به عبادت میپرداختند. این خانه کوچک است،این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست. .. پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است. 🕌🌷 این خانه کوچک را برای من مبارک گردان؛ در این چند روز با خاک انس گرفتهام، بوی خاک گرفته ام. حال می فهمم که علی ابن ابیطالب چگونه میفرماید: سجده های نماز، حرکت اوّل خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که خاک بودهایم، حرکت دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، شدیم. حرکت سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمیگردیم مرگ. و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم. حیات قیامت 🔹امّا در این در کنار این خاکیم و خاک است. درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. ایات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم. 🔹آیات جهاد را، ، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح. ..همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد و ملاقتم با خدا شود. سنگرم محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند. 🔹در این خانه کوچک که انتخاب کردم، روزها لحظات به گونه ای می گذرد و شب ها به گونه ای دیگر، روزها در تنهایی با خود سخن می گویم و با دوستانم، در جمع در لحظاتی که را بر دوش دارم به فکر می افتم؛ به فکر دست ابوذر می افتم و دست پر توان او. ... خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن نزدیک بگردان. گاهی این تصوّر غلط به ذهنم میاید که در یک تکرار به سر میبرم. یکنواختی و عادت را احساس میکنم. 🌺امّا زندگی در این خانه کوچک که یک قلب است؛ یک دل خاکی است در زمین خدا، در متن پاکی نمیتواند تکرار پذیر باشد؛ زیراکه لحظاتی با خدا سخن می گویم و ساعاتی را با شهدا و زمانی به خود می اندیشم و زمانی به خمینی روح خدا و به فضای پر غوغای راهپیمایی ها و زمانی لحظهای هم.. . آری. .. تنهایی است الهی و در تنهایی می توان به خدا رسید. روزها به فکر سربازان و حماسه های آنها می افتم: جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر،تبوک و....آنها چگونه کردند و ما چگونه می توانیم به آنها نزدیک شویم. در این اندیشه ام که درباره یاران پیامبر سخن می گوید: مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلیَ الْکُفّارِ.. ❤️شهید علم الهدی به قلم مجاهد حسینی❤️ @sangareshohadababol
🔹شهید بی سر "ظاهر آشوری" به روایت همسر 🔹شهریور سال ۹۴ مثل همیشه برای کار عازم اصفهان شد اما بعد از چند روز که تماس گرفت، بجای اصفهان سر از درآورده بود و به جای گچ و سیمان، به دست گرفته بود. 🔹هر روز تماس می‌گرفت که شرایط را توضیح دهد و مرا قانع کند. اوایل آرام و قرار نداشتم و با هر تلفن تمام وجودم آشوب می‌شد. ناراحت می‌شدم از بی خبر رفتنش، از در معرض خطر بودنش. اما حرف‌هایش آرامم می‌کرد. 🔹از اسارت زنان و دختران مسلمان می‌گفت. از مبارزه با ظلم جهانی می‌گفت. از وظیفه شرعی که بر عهده من بود می‌گفت و کار به جایی رسید که دفعات بعد، نیازی به قانع کردن من نداشت؛ خود من مشوق همسرم می‌شدم. 🔹از نهم محرم ۹۵ به بعد خبری از همسرم نشد. مدتی مفقود بود و بعد از شش ماه بی‌خبری، زمانی که مناطق تحت نفوذ داعش به دست نیروهای افتاد، پیکر بی سرش را در خاک‌های حلب تفحص کردند. 🔹طبق اطلاعاتی که بعدا به دست آمد، همسرم و شش نفر دیگر در محاصره داعشی‌ها قرار گرفتند که بعد از اتمام مهمات، به دست سربریده شدند و پیکرهایشان یکی پس از دیگری به آغوش خانواده‌هایشان بازگشت. 🇮🇷 @sangareshohadababol
🌷روایت از پیروزی انقلاب درشهرستان بابل🌷 ‍✍️🌷 ۲۱ بهمن ۵۷ بعد از تظاهرات و درگیریهای روزانه که دیگه یک شغل روزانه شده بود به منزل رفته تا کمی استراحت کرده و مجدداً به میدان مبارزه آن روزها برگردم، هنوز آرام نگرفته بودم که آقای بیژن درب منزل را زده و خبر داد که چه نشستید، شهربانی بابل مثل شهربانی های تهران حال تسلیم شدنه. (رانندگان بابل سیر خبر تسلیم شدن نیروهای شهربانی تهران را در بابل پخش کردند). خلاصه با عجله بسمت شهربانی حرکت کردم، وقتی جلوی شهربانی رسیدم جمع زیادی از مردم، شهربانی را محاصره کرده بودند و رئیس شهربانی نمیدانست با اسلحه های موجود وسائل متعدد داخل آن چه بکند. 🌹🍀من متوجه تجمع نیروها مارکسیست جلو درب کوچک شهربانی شدم و حس بدی بهم دست داد و نگران حرکت آنان بودم، چون از انسجام تشکیلاتی بیشتری برخودار بودند؛ لذا می توانستند نقشه ای داشته باشند. در این هنگام یک شعار به ذهنم رسید. بغل دستم آقای فریدون ایستاده بود از ایشان خواهش کردم شعاری که من میگم او هم تکرار کند. باصدای بلند گفتم اسلحه بدست روحانیت، این شعار با کمک آقای صادقی و بعد با همراهی اطرافیان آرام آرام شعاع بیشتری گرفت و بعد از حدود یک دقیقه کل جمعیت را در بر گرفت و رئیس شهربانی وظیفه خودش را فهمید و آقایون روحانیون از جمله مرحوم حاج آقای به شهربانی آمده اسلحه ها را تحویل گرفتند. تقربیا ساعت ۲۰ بود که حاج آقای نقویان از پنجره شهربانی با صدای پیرمردانه خود گفت: مردم برید خونه هاتون، ما همه اسلحه ها را تحویل گرفتیم، واین هم ( یک قبضه برنو دستش بود و به مردم نشان میداد). ✍️نویسنده روایت: 🆔 @sangareshohadababol