eitaa logo
سنگر شهدا
2.8هزار دنبال‌کننده
127.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
153 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
خروش موج با من می‌ کند نجوا: که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت از راست : @sangareshohadababol
زمین تحملِ قدم‌های همیشه تند و تیزش و آسمان تاب بی‌خوابی‌هایش را نداشت ... 💠 @bank_aks @sangareshohadababol
۱۳ تیرماه ۱۳۶۵ - قلاویزان پایان انتظار آقارضا دستواره ... فقط یک لحظه خودتان را جای شهید دستواره بگذارید کسی که رفقای صمیمی زندگی‌اش، یَلانی مثل حاج‌احمد متوسلیان، حاج همت، حاج عباس کریمی، رضا چراغی، حسن زمانی، علی‌اکبر حاجی‌پور و... بوده‌اند. آقارضا رفتن تک‌ تک آنها را دیده است، کمی فکر کنید ببینید، تا موقع شهادت چه داغ فراقی را تحمل کرده است مگر شوخی است، رفقای آدم یکی یکی جلوی چشمانت غرق به خون بروند و تو تنها بمانی ... امروز پایان فراق و دوری رضا دستواره است. آن طرف محشری است، یکی یکی از حاج همت، حاج عباس کریمی، رضا چراغی و ...همه شهدا دورش را گرفته‌اند و به او خوش آمد می‌گویند. ما حال آنها را نمی‌فهمیم ، شهیدان را شهیدان می شناسند ... @sangareshohadababol
📆 ۱۳ تیر ماه سال ۱۳۶۵ عملیات کربلای‌ یک ، آزادسازی مهران آخرین ایستگاه زمینی قائم مقام دلاور لشکر ۲۷ ‌حضرت‌ رسول ﷺ تهران بود فرمانده‌ای که پس از ۱۱ بار مجروحیت با اصابت خمپاره ۱۲۰ به شهادت رسید و روحش در قلاویزان آرام گرفت. @sangareshohadababol
بیرون از سنگر خوابیده بود!! ممکن بود براثر اصابت خمپاره‌های دشمن آسیبی به او برسه ، بیدارش کردم و گفتم حاجی چرا اینجا خوابیده‌ای؟! وقتی بیدار شد سوالم رو با این قطعه شعر جواب داد : گر نگه‌دار من آن است که می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد... @sangareshohadababol
یک جمع تکرار نشدنی به یاد اسطوره‌ های دفاع مقدس فرماندهان لشکر۲۷ حضرت‌رسولﷺ 📸 از راست : 💠 @bank_aks @sangareshohadababol
خروش موج با من می‌ کند نجوا: که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت از راست : @sangareshohadababol
📆 ۱۳ تیر ماه سال ۱۳۶۵ عملیات کربلای‌ یک ، آزادسازی مهران آخرین ایستگاه زمینی قائم مقام دلاور لشکر ۲۷ ‌حضرت‌ رسول ﷺ تهران بود فرمانده‌ای که پس از ۱۱ بار مجروحیت با اصابت خمپاره ۱۲۰ به شهادت رسید و روحش در قلاویزان آرام گرفت. @sangareshohadababol
۱۳ تیرماه ۱۳۶۵ - قلاویزان پایان انتظار آقارضا دستواره ... فقط یک لحظه خودتان را جای شهید دستواره بگذارید کسی که رفقای صمیمی زندگی‌اش، یَلانی مثل حاج‌احمد متوسلیان، حاج همت، حاج عباس کریمی، رضا چراغی، حسن زمانی، علی‌اکبر حاجی‌پور و... بوده‌اند. آقارضا رفتن تک‌ تک آنها را دیده است، کمی فکر کنید ببینید، تا موقع شهادت چه داغ فراقی را تحمل کرده است مگر شوخی است، رفقای آدم یکی یکی جلوی چشمانت غرق به خون بروند و تو تنها بمانی ... امروز پایان فراق و دوری رضا دستواره است. آن طرف محشری است، یکی یکی از حاج همت، حاج عباس کریمی، رضا چراغی و ...همه شهدا دورش را گرفته‌اند و به او خوش آمد می‌گویند. ما حال آنها را نمی‌فهمیم ، شهیدان را شهیدان می شناسند ... @sangareshohadababol
زمین تحملِ قدم‌های همیشه تند و تیزش و آسمان تاب بی‌خوابی‌هایش را نداشت ... 💠 @bank_aks @sangareshohadababol
💠 ⚪️ شوخی طبعی🥀 ▫️ خودش تعریف می کرد:👇 برای عمل جراحی سرم را تراشیدند. رفتم جلوی آینه و به آقایی که تیغ در دستش بود، گفتم: ابرو و ریشم را هم بزن.🙂 آن آقا گفت: یعنی چی؟😐 گفتم: مال خودم است دیگر؛ بزن کاریت نباشه.🤨 ابرو و محاسنم را زدند و وقتی جلوی آینه رفتم، خودم را نشناختم. پیش خودم گفتم سید (پدرم) را سر کار بگذارم.😈 روی ویلچر نشستم و خودم را جلوی در ورودی بیمارستان رساندم تا سید بیاید. بابا از در آمد داخل. از کنارم رد شد. اما مرا نشناخت. گفتم: سید کجا می‌ری؟😄 _بنده‌زاده مجروح شده آمدم ببینمش. _آقازاده‌تان کی‌ باشن؟🤔 _آقا سیدرضا دستواره. _اِ، آقا رضا پسر شماست؟😅 عجب بچه شجاع و دلیری دارید شما. تو فامیلتون به کی رفته؟ ویلچر منو هُل بده تا شما را ببرم تو اتاق آقا رضا. و باهم راهی اتاق شدیم.🤭 گفتم:حاج آقا می‌دانی کجای آقا رضا تیر خورده؟🤔 _نه، اولین باره می‌روم او را ببینم.🙁 _نترس دستش کمی مجروح شده. _خدا رو شکر.☺️ _حاج آقا دست راست رضا قطع شده اگه نمی‌ترسی.😈 _خدایا راضی‌ام به رضای خدا.😥 _حاج آقا دست چپش هم قطع شده.😈 _خدا رو شکر؛ خدایا این قربانی را قبول کن.😢 در آسانسور صحبت را به جایی رساندم که پای راست خودم را قطع کردم.😂 بابا تکانی خورد و کمی ناراحت شد.😓 تا بالای تخت که رسیدیم، آمد که مرا روی تخت بگذارد، طوری وانمود کردم که رضا دستواره را بدون دست و پا خواهد دید...😈 کمی ناراحت شد و اشکش درآمد.😭 _حاج آقا خیلی باحالی؛ بچه‌ات ۱۰ دقیقه پیش شهید شد او را بردند سردخانه.🤭 این بار دیگر لرزه به تن پدرم افتاد، اشکش درآمد و رو به قبله ایستاد و گفت: خدایا این قربانی را از ما بپذیر.😭 با خنده گفتم: بابا، خیلی بی‌معرفتی، ما را کُشتی تمام شد، رفت؟!🤣 پدرم یک نگاهی کرد و تازه ما را شناخت. گفت: ای پدرسوخته اینجا هم دست از شیطنت برنمی‌داری؟!»😠😡 @sangareshohadababol
بیرون از سنگر خوابیده بود!! ممکن بود براثر اصابت خمپاره‌های دشمن آسیبی به او برسه ، بیدارش کردم و گفتم حاجی چرا اینجا خوابیده‌ای؟! وقتی بیدار شد سوالم رو با این قطعه شعر جواب داد : گر نگه‌دار من آن است که می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد... @sangareshohadababol