علی شهبازی (محافظ محمدرضا پهلوی):
آن زمانی که در #کیش میلیون ها #دلار خرج می شد که محل #تفریح درباریان شود و یک هواپیمای کنکورد از #فرانسه چند تا خانم برای خوشگذرانی #رضا_پهلوی و همکلاسی هایش می آورد، #مردم_ایران محتاج یک شعله #برق و یا اندکی #آب تصفیه بودند.
منبع: کتاب محافظ شاه، نوشته علی شهبازی، اهل قلم، 1377، صفحه 289
#علی_شهبازی
#محمدرضا_پهلوی
#کیش #دلار
@sangareshohadababol
علی شهبازی (محافظ محمدرضا پهلوی):
آن زمانی که در #کیش میلیون ها #دلار خرج می شد که محل #تفریح درباریان شود و یک هواپیمای کنکورد از #فرانسه چند تا خانم برای خوشگذرانی #رضا_پهلوی و همکلاسی هایش می آورد، #مردم_ایران محتاج یک شعله #برق و یا اندکی #آب تصفیه بودند.
منبع: کتاب محافظ شاه، نوشته علی شهبازی، اهل قلم، 1377، صفحه 289
#علی_شهبازی
#محمدرضا_پهلوی
#کیش #دلار
@sangareshohadababol
🔴 زنی که توسط فرح برای پرستاری پسرش انتخاب شده بود!
🔹هرچه به انتهای حکومت #پهلوی نزدیک می شویم، غربزدگی در این خاندان و البته کل حکومت پهلوی جلوه های بیشتری به خود می گیرد. از جمله آنکه خاندان سلطنت کسر شان خود می دانستند برای فرزندان خود معلمان و مربیان فارسی زبان و ایرانی بگیرند و به معلمان اروپایی روی می آوردند. معلمانی که تلاش می کردند تا خودسرانه در سراسر کاخ نفوذ کنند و بر همه مردان کاخ مسلط شوند. از جمله این افراد، معلم رضا پهلوی بود:
🔹«ژوئل فویه چه کسی بود؟ این زن توسط #فرح برای پرستاری و تربیت پسرش – رضا – انتخاب شده بود. در تواریخ آمده است که همواره سعی می شده تعلیم و تربیت شاهزادگان به مربیان صالح و آگاه و ایرانی الاصل محول می شود تا از آنها افرادی شایسته و دانا بسازند. اما اینجا وضعیت وارونه بود. ژوئل یک فرانسوی بود. با روحیه ضد ایرانی و دچار عقده های روانی و بسیار پول پرست و سودجو. اصلا یک زن تعلیم دیده بود برای اینکه رضا را منزوی کند و اطلاعات مورد نظر کشورش را بدست بیاورد. وقتی وارد کاخ شد ابتدا به اطرافیان رضا توجه کرد تا ببیند که از کدام یک می تواند استفاده کرده و کدام یک را باید از محیط و محدوده ی کارش دور نماید . او بر فرح تسلط پیدا کرد و احمد علی اویسی را هم که شخص نالایق و احمقی بوددر اختیار گرفت.اما مهدی شاه نظر را که یک افسر لایق بود از آنجا دور کرد.»
📚منبع: #علی_شهبازی ، محافظ شاه: خاطرات علی شهبازی، تهران، تهران، انتشارات قلم، 1377،ص 196
@sangareshohadababol
🕊🕊 #سالروز_شهادت
🌷 شهید #غلامرضا_قربانی_مطلق ، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پاوه
🔹 در سال 1332 در محله «امير اتابك» تهران ديده به جهان گشود و سر نوشت چنين رقم خورد كه تنها فرزند خانواده باشد. از او پسري به نام حسن به يادگار مانده به اضافه چند قطعه عكس.
شهيد «مطلق» از آن رو مورد توجه و در ياد ماندني است كه #حاج_احمد_متوسلیان در مقابل جسم در خون طپيده او زانوي ادب بر زمين نهاد و چون ابر بهاري ،زاز زار گريست «حيدر» رزمندگان ،تعلق خاطر عجيبي به دو تن از رزمندگان داشت ،يكي همين غلامرضا مطلق و ديگري محمد توسلي. زاري و ناله حاج احمد را تنها در كنار پيكر اين دو تن ديده اند و بس .يك نكته قابل توجه ديگر نيز وجود دارد.
▫️«احمدمتوسليان» و «غلامرضا» از بدو آشنايي ،دوشادوش يكديگر در تمامي صحنه هاي مقابله با ضد انقلاب حضور داشتند در پي آزاد سازي شهرستان« پاوه» در دي ماه 1358 #حاج_احمد كه سرپرستي فاتحان شهر را بر عهده داشت به جاي اينكه خود فرماندهي سپاه شهر را به دست گيرد اين مسئوليت را بر دوش «غلامرضا قرباني مطلق» نهاد و حكم فرماندهي سپاه #پاوه به نام اين جوان قد بلند و خوش مشرب ،كه ريش انبوه و سياه و موهاي مجعدش جذابيت خاصي به او مي بخشيد ،صادر شد و #حاج_احمد فرماندهي عمليات سپاه «پاوه» را پذيرفت. اين عمل متوسلیان نشان دهنده اعتقاد و اطمينان وافر آن عزيز به توانايي و مديريت شهيد «مطلق» است .
🔸عروج زود هنگام «غلامرضا» اين فرصت را به #حاج_احمد نداد تا نتيجه نهايي سرمايه گذاري خود را ببيند. به يقين می توان گفت كه اگر شهادت زود هنگام در تقدير اين فرمانده هميشه خندان رقم نمي خورد ،او يكي از فرماندهان كليدي دفاع مقدس مي توانست باشد. پرچمداري كه چه بسا نامش همرديف «همت» و «موحد دانش» و «زين الدين» و ... برده مي شد . زماني كه او فرماندهي سپاه يك شهر مهم را بر عهده داشت ،قالب عزيزاني كه بعدا پرچمداران نام آور سپاه اسلام شدند نيروهاي ساده و گمنام بودند.
📝 در فروردين 1358 ،پس از يك دوره فشرده آموزشي در محل كاخ سعد آباد ؛ «غلامرضا» به سپاه تهران واقع در خيابان خردمند اعزام شد .در همان جا بود كه با هر دو همرزم جداناشدني خود آشنا شد؛ #احمد_متوسليان و #محمد_توسلی، و از آن پس تا اعزام به #كردستان ،در« #بانه» ،« #بوكان» و « #سنندج» و سر انجام در #پاوه دوشادوش يكديگر ،به ستيز با #ضدانقلاب پرداختند .
🌾 صبح روز چهارم ارديبهشت ماه سال 1359 كه «غلامرضا» و #علی_شهبازی جلوي مقر سپاه مشغول صحبت بودند، سفير مرگبار خمپاره 120 و پس از آن صداي مهيب چند انفجار شهر را به لرزه در آورد. «غلامرضا» و « علي» هر دو ميان غبار و دود ناشي از انفجار گم شدند و زماني كه نیروها خودشان را بالاي سر آنها رساندند ،تنها «علي» بود كه ناله مي كرد .
🌟 «غلامرضا» خاموش و غرق در خون افتاده بر پشت ، روي خاك دراز كشيده بود . يكي از پاهايش به طور كامل از زير كمر قطع شده و سينه و پهلويش ،مشبك شده يود .فرياد يا حسين فضاي پادگان را پر كرد، هر كس سر در گريبان خود گرفته بود و شیون و ناله مي كرد.
🔸زماني #حاج_احمد از ماجرا باخبر شد به زحمت خودش را كنترل كرد. سرانجام با رسيدن به بالاي سر جنازه ،بغضش تركيد. نشست و آرام و بي صدا ،اشك ريخت.
✳️ پيكر در هم كوفته «غلامرضا» را در #پاوه غسل دادند و #حاج_احمد شب، همه شب را تا خروسخوان صبح در كنارش ماند و در خلوت خود به تلخی میگريست💦😭 «غلامرضا » اكنون در بهشت زهرا آرام گرفته ...
"خيلی غريبانه و گمنام"
💠 مزار شهید: بهشت زهرا (سلام الله عليها) تهران – قطعه 24 ،رديف31-شماره31
🇮🇷 @sangareshohadababol