eitaa logo
سنگر شهدا
2.5هزار دنبال‌کننده
103.7هزار عکس
8.5هزار ویدیو
98 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگر شهدا
❣️🍀روایت کربلای چهار از زبان بیسیمچی حاج حسین بصیرجانبازشهید علی امانی🍀❣️ قسمت سوم3️⃣ ✴️🌷حاج بصیر
گلوله مامورین ظالم ساواک ناجوانمردانه، سینه طوبی را می شکافد، گلوله از پشت طوبی خارج شده، خدیجه سه ساله که روی شانه طوبی است، گلوله در قلب دختر سه ساله نوروزعلی می نشیند.طوبی و خدیجه دردم شهیدمی شود @sangareshohadababol
سنگر شهدا
گلوله مامورین ظالم ساواک ناجوانمردانه، سینه طوبی را می شکافد، گلوله از پشت طوبی خارج شده، خدیجه سه س
سرما تا مغز استخوان را می ترکاند، کار جنگ با اشقیاء پیچیده شد. دشمن آنها را محاصره کرد و از هر سو ضربه ای خوردند. هیچ راهی نبود، کمکی نبود، از جمع گردان تنها شصت و دو تن ماندند. @sangareshohadababol
سنگر شهدا
سرما تا مغز استخوان را می ترکاند، کار جنگ با اشقیاء پیچیده شد. دشمن آنها را محاصره کرد و از هر سو ضر
❣️🍀روایت کربلای چهار از زبان بیسیمچی حاج حسین بصیرجانبازشهید علی امانی🍀❣️ قسمت چهارم4️⃣ ✴️🌷این را که مرتضی گفت: گوشی از دست حاج حسین افتاد. نشست روی زمین، زار زار گریه کرد. مگر می توانست برگردد. از جمع کل گردان ماندیم شصت و دو نفر. شهدای زیادی روی زمین افتاده اند. از بچه های لشکر امام حسین(ع) که با ما دست داده بودند، گردان مالک، گردان یا رسول(ص) بیش از چهارصدوهشتاد تا شهید روی زمین افتاده ند، مگر می شود که شهدا را بشماریم، اصلا کجا شهدا قابل شمارش هستند. از جمع باقی مانده معلوم می شود که گردان از گروهان هم خیلی کمتر شده است، هم گردان یارسول(ص) هم گردان مالک، بسیاری هم سخت مجروع، توی نیزارها افتاده اند. مجروحین را بعضی از امدادگرها از معرکه می برند. از یک طرف ناله مجروحین، از یک طرف جنازه شهدا صحنه ائی غریبانه، مانند آنچه در عصر عاشورا رخ داده است. ✴️حال این صحنه را هیچ احدی چون زینب کربلا درک نخواهد کرد و آن که در صحنه حاضر است و شاهد. حاج بصیر خودش شب شام غریبان بدنیا آمده؛ توی دلم دارم به آن شبی فکر می کنم که اهل حرم امام حسین(ع) چه حال غریبی داشتند، اتصال آن حال با تولد حاج حسین بصیر، این حالی که اکنون حاج حسین بصیر در این نیزارها دارد. آن لحظه ها هیچ ذکری مثل گریه کردن نبود، بغض و گریه حاج حسین آتش میزد به دلم، آتش می زد به آسمان، تاب بی تابی اش را نداشتم، حاج حسین آتشفشانی شده بود. مرتضی قربانی امر می کند به حاج بصیر که باید برگردی، این دستوره، حاجی نشست روی زمین، زار زار گریه می کند. مگر می تواند که از جایش برخیزد و برگردد. من دور حاج حسین می چرخم، برای خود من هم حاجی یک مرید بود، داشت می سوخت و من سخت پریشان دور حاجی میسوزم. خدایا به من قدرتی بده که حاج بصیر را ببرم، لحظات بسختی می گذشت، بیسیم لحظه به لحظه پیغام فرمانده لشکر را ابلاغ می کند. من دست حاج بصیر را گرفتم و بلندش کردم، فضا بشدت سنگین و عاشورائی است، نیروهای که مانده اند به دستور حاج بصیر یکی یکی بر می گردند عقب، من وحاج بصیر آخرین نفری هستیم که پشت سر ستون می رویم. ✴️🌹بچه ها باید از کنار شهدا عبور می کردند، شب قبل با هم توی کانال عهدی سنگین و ابدی بسته اند، ستون سخت و سنگین حرکت می کرد، هی بچه ها خم می شوند، صورت رفقای خود را که توی آن حال غریبانه دارند جا می گذارند، می بوسند و هق هق می کنند و می روند. آخر آنها با هم عهد بسته بودند تا آخرین قطره خون شان بجنگند، ایستادگی کنند. حالا باید برگردند، گردان رفتند، گروهان نه، تنها دو سه دسته، خسته و شکسته و بغض بر گلو نشسته دارند هم عهدی های خود را جا می گذارند و بر می گردند. صحنه هائی که دل آسمان را هم به درد می آورد. دوشکاها، چهارلول ها، خمپاره و کاتیوشا، لحظه به لحظه قلب زمین را خراش می دهد، زمین دائم در حال لرزیدن است. حاجی و من ته ستون، بچه ها در حال عقب نشینی، تیر می خورند و می افتند. هوا هم دارد تاریک می شود. از کنار هر شهید که می گذریم، حاج حسین می نشیند، سر شهید را می گذارد روی زانوهاش، های های گریه می کند، صورتش را می بوسد، سرشان را دست می کشد، نوازش می کند، خدا حافظی می کند، حلالیت می طلبد. دست حاجی را می گیرم، حاجی به خون همین شهدا که باید بریم، تو اگر شهید بشی، اسیر بشوی، کی می خواهد فردا انتقام خون این شهدا را از این لعنتی ها بگیرد. حاج حسین با شهدا حرف می زند، سرش را می گذارد، روی سر شهدا زار زار گریه می کند. به سختی بلندش می کنم.🌹🌷 کربلای 4 @sangareshohadababol
سنگر شهدا
❣️🍀روایت کربلای چهار از زبان بیسیمچی حاج حسین بصیرجانبازشهید علی امانی🍀❣️ قسمت چهارم4️⃣ ✴️🌷این را ک
دوباره نیروها را سازماندهی می کند. هر یک از بچه ها لای نیزارها نشسته و ایستاده نماز ظهر را می خوانند، بیسیم روی شانه ام را پائین نمی گذارم @sangareshohadababol
سنگر شهدا
دوباره نیروها را سازماندهی می کند. هر یک از بچه ها لای نیزارها نشسته و ایستاده نماز ظهر را می خوانند
❣️🍀روایت کربلای چهار از زبان بیسیمچی حاج حسین بصیرجانبازشهید علی امانی🍀❣️ قسمت پنجم و پایانی5️⃣ ✴️🌷دو سه قدم باز یک شهید دیگر، خدایا من دیگر تاب این هم بی تابی را اصلا ندارم. می نشینم کنار حاج حسین بصیر، حاج حسین نوحه می خواند، من گریه می کنم. هر دو سه قدم، این حال تکرار می شود. می رسیم به شهید «رحیم یزدانخواه» حاج بصیر، می نشیند، آخه پسر من جواب پدرت را چی بدهم. سرش را می زاره روی سینه رحیم، به مادرت چی بگم، حالا یک شهید دیگر به خانواده یزدانخواه اضافه شده، شدند چهار شهید، دو برادر، دو خواهر. خدا خدا می کنم که نوروز علی پدرشان شهید نشده باشد، که دیگر رمقی برای گریه نمانده است. چند متری که می رویم، یک شهیدی می بینم که کپ می کنم، دلم می خواهد زمین بشکافد و فرو بروم، قلبم بشدت سنگین می شود، نفس ام بند می افتد، بغض ام می ترکد. می خواهم جوری حاج بصیر را هدایت کنم، دیگر این شهید را نبیند، ناگهان حاجی زانوهایش سست می شود. بابای رحیم شهید شده، حاج بصیر سر نوروزعلی را می گذارد روی زانوهایش، من را دور می کند، می گوید: بروبرو برو برو.... چند قدم دور می شوم، حاجی با پدر رحیم خلوت می کند، دارد با شهید حرف می زند، یک جور که تو گوئی او زنده است، بعد در گوشی یک حرف های به نوروزعلی می گوید، می بوئیدش و می بوسیدش، گاهی پیشانی، گاهی صورت، نوازشش می کرد، های های می زند زیر گریه، تند می روم، دست ش را می گیرم به سختی بلندش می کنم، باز جلوتر شهدا همین طور افتاده اند. شهید اسفندیاری، نژاد بخش، ایزدی، حسینی، اصغری..... دیگر نای گریه نداریم. رسیدیم لب رودخانه، انتهای خط، که باید سوار قایق بشویم، چند نفری که ماندند، با قایق ها می روند، حاج بصیر دو دل می شود، من می روم به سمت قایق، صدا می زنم بیا، حاجی بر می گردد به طرف شهدا، از قایق پیاده می شوم، یک مرتبه از توی نیزار یک نفر با یک دست قطع شده، همراه چند نفر دیگر پیدایشان می شود، نزدیک تر که شد، شناختم. «حاج حسین خرازی» است، سلام می کنم و می گوید: بردار، فرمانده تان کجاست؟ ✴️🌷صدا می زنم، حاج حسین، حاج بصیر از لای نی ها پیدایش می شود. تا چشم اش می افتاد به حاج حسین خرازی زل میزند. برای چند لحظه، حاج حسین بصیر و حاج حسین خرازی زل می زنند به هم، بعد می دوند، هم را بغل می کنند.. شهید حاج حسین بصیر به شهید حاج حسین خرازی می گوید: این جا چکار می کنید؟ حاج حسین خرازی می گوید: بچه های ما زمینگیر شدند. آمدیم سمت شما. چند لحظه با هم حرف می زنند و همه سوار قایق می شویم، می رویم. مدتی بعد قایق رسید به ساحل، جائی که باید پیاده بشویم. یک مرتبه حاج بصیر و حاج حسین خرازی گیردادند، باید برویم شهدا را بیاوریم. بیسیم زدم به مرتضی قربانی که که حالا حاج حسین خرازی و حاج بصیرند که دوتائی از قایق پیاده نمی شوند، ✴️🌹 مرتضی قربانی گفت: گوشی را بدهید به حاج بصیر. پریدم توی قایق وگفتم: آقا مرتضی شما را می خواد. حاج بصیر گوشی بیسیم را گرفت. نمی دانم چی گفتند به هم که حاج بصیر هم به حاج حسین خرازی گفت و با هم پیاده شدند. حاج حسین خرازی با همراهانش خدا حافظی کردند و رفتند. ما ماندیم. حاج بصیر ایستاد کنار ساحل و شروع کرد به داد و فریاد «ای خدا» باید برویم شهدا را بیاوریم. چهارصد شهید را مگر می شود آورد. زیر آن آتش سنگین، آن سوی رودخانه، حاج بصیر مرتب داد و فریاد می کند که ای خدا شهدا را نیاوردیم. گریه می کند، توی سرش می زند، از یک طرف هم مرتضی قربانی داد و فریاد می کند که علی امانی بدون حاج بصیر برنگرد. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدیم عراقی ها آمده اند لب رودخانه، آن طرف که موقعیت از دست رفته ماست، شهدا افتاده اند، روی سر شهدا هلهله و شادی میکنند، تیراندازی می کنند. با ناامیدی و اشک و بغض برگشتیم و شهدا جا ماندند.....🌹🌷 @sangareshohadababol
لحظه تاثر حاج حسین بصیر از اینکه 400شهید را نتونست به عقب برگردونه . روح همه شهدا خصوصا عملیات کربلای 4 از ما شاد @sangareshohadababol
دست حاجی را می گیرم، حاجی به خون همین شهدا که باید بریم، تو اگر شهید بشی، اسیر بشوی، کی می خواهد فردا انتقام خون این شهدا را از این لعنتی ها بگیرد. @sangareshohadababol
حاج حسین نوحه می خواند، من گریه می کنم. هر دو سه قدم، این حال تکرار می شود. می رسیم به شهید «رحیم یزدانخواه» حاج بصیر، می نشیند @sangareshohadababol
حاج بصیر گوشی بیسیم را گرفت. نمی دانم چی گفتند به هم که حاج بصیر هم به حاج حسین خرازی گفت و با هم پیاده شدند. حاج حسین خرازی با همراهانش خدا حافظی کردند و رفتند. ما ماندیم. @sangareshohadababol
جانباز شیمیایی شهید علی امانی راوی این روایت بالاخره در تاریخ 1392/2/8به خیل شهدای گرامی پیوست. 🌷🌷جانباز شیمیایی شهید علی امانی 🌷🌷 🌹🌹شايد شما تاکنون روايتي اين‌چنين پرافت‌وخيز را از زبان هيچ رزمنده‌اي نشنيده باشيد. حقيقت وجودي انسان در رویارویی با مشقت‌ها و سختي‌هاست که ظهور و بروز پيدا مي‌کند. «علي اماني»، بي‌سيم‌چي شهيد حاج «حسين بصير»، قائم‌مقام «لشکر خط‌شکن 25 کربلا» بود. چهارده‌ساله بود که عازم جبهه شد و در تمام سال‌هاي جنگ، حضوری فعال داشت. گلوله‌ها و ترکش‌هاي زيادي بر پيکرش نشست و بيش از پنج بار شيميایي شد. پس از جنگ، به خاطر عوارض ناشي از شيميایي حاد و جراحت‌هاي برجاي مانده، تحت درمان مستمر قرار گرفت وبالاخره در تاریخ 1392/2/8به خیل شهدای گرامی پیوست. 🌷روحش شاد ویاد و نامش گرامیباد🌷 @sangareshohadababol
ملاقات دکتر منوچهر بیگلرتبار و دکتر روح الله آقایی با جانباز شیمیایی شهید علی امانی شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است . دو روز قبل از شهادت حاج علی روحت شاد❤️ @sangareshohadababol
💢 آنها برای زخم های هم مرهم بودند... ما چگونه هستیم ...؟ . @sangareshohadababol