eitaa logo
سنگر شهدا
2.5هزار دنبال‌کننده
102.6هزار عکس
8.3هزار ویدیو
98 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 😇راه درست 👨🏻‍🎓بنده و آقارضا و شهید صحرایی با هم از مقطع کارشناسی در دانشگاه همکلاسی بودیم. 😅من درسم زیاد خوب نبود و میثم نیز زیاد درس نمیخواند لذا به رسم دیگر دوستان،ریزنوشته‌هایی را با خود به جلسه امتحان میبردیم. 📝من از آن ریزنوشته‌ها کمکهایی میگرفتم و به رضا هم میدادم تا شاید به کارش آید اما او اعتنایی به کاغذها نداشت و دوست نداشت در امتحانات تقلب کند! 🤔وقتی به آقا رضا میگفتیم که چرا تقلب نمیکنی؟میگفت: 😊من قراره با این مدرک حقوق بگیرم اگه مدرکم از راه درست نباشه،پولی که میگیرم و به خانوادم میدم درست نیست... 🎙راوی:همرزم شهید 🇮🇷 @sangareshohadababol
📕 📸خاطره‌عکس‌شهادت💞 ❣وقتی رضاجان این عکس را میگیرد، رامین‌جان(برادر شهید)به او میگوید:این عکست بوی شهادت میدهد، مثل اینکه میخواهی شهید شوی😅! 🎙راوی:مادر شهید 🇮🇷 @sangareshohadababol
📕 🎖دوره کویری 🗓مهرماه سال۱۳۸۸ بود که من و آقارضا به آموزش تکاوری و دوره کویری در اصفهان رفته بودیم. 🪖در آنجا باید صد و اندی کیلومتر راه رو در طی چند روز به صورت گروهی می‌رفتیم. ⛔️اگه کسی داخل مسیر آسیب می‌دید یا قادر به حرکت نبود، همگی باید دست از حرکت می‌کشیدیم تا اون یه نفر اوکی بشه! چون حرکت و ایست بصورت گروهی بود. 🔥پای آقا رضا توی مسیر به خاطر پیاده‌روی طولانی و پوتین و... تاوَل‌های شدیدی زد. 😢با اینکه راه‌رفتن با اون تاوَل‌ها خیلی سخت بود ولی آقا رضا اصلاً توی مسیر حرفی نزد؛ چون کل گروه باید می‌ایستادیم و برای بچه‌ها هم سخت بود. 🥾وقتی به مقصد رسیدیم و آقا رضا پوتینش رو درآورد، پاهاش بدجور تاوَل زده بود! 🤯طوری که تاوَل‌ها ترکیده بود. ولی آقارضا داخل مسیر هیچ حرفی نزد تا اینکه همگی به مقصد رسیدیم و فهمیدیم که با چه مشقّتی این راه رو طی کرده‌ایم. 📸 پ.ن: این تصویر مربوط به دوره کویری و آموزش تکاوری سال ۱۳۸۸ در استان اصفهان میباشد. 🎙راوی:همرزم شهید 🇮🇷 @sangareshohadababol
📕 👮🏻‍♀مأموریت کرمانشاه 🪖سال ۹۲ در کرمانشاه مأموریت بودیم، من و آقا روح الله و آقا رضا با هم داخل یه اتاق بودیم. 🤗آقا رضا کوچیک جمع ما بود و هر کاری میشد (ظرف شستن و ...) رو آقارضا انجام میداد. 😅وقتی آقا روح الله به من میگفتن مثلا اون کار رو انجام بده من آقا رضا رو نگاه میکردم. 😇آقا رضا به همه و مخصوصا بزرگترا خیلی احترام میگذاشتند. 😥یک روز انقدر مأموریت و تمرین سخت بوده که حال بنده خراب میشه. 😰اون موقع تب کرده بودم و حالم اصلا خوب نبود قرص خوردم و استراحت کردم. 😔از موقعی که حالم بد شده بود تا موقعی که بیدار بشم آقارضا رو دیدم که بالا سَرم بود نگران و مراقبم بود. 🙂کاش همه ی ما مثل شهید رضا حاجی زاده بودیم... 📸 پ.ن: این تصویر مربوط به اعزام به کرمانشاه در سال ۱۳۹۲ میباشد. 🎙راوی:همرزم شهید 🇮🇷 @sangareshohadababol
📕 🎖انتقــــام 🌨صبحِ روز شانزدهم آذر سال۱۳۹۴ 💣در عملیــــات آزادســــازی وادی ترک 🗺که کمربنــــد دفـــاعی الحمــــره بود، ✋شهید حاجی‌زاده از ناحیه دست 🩸توسط تک‌تیرانداز تکفیری مجروح شد 🧣ولی با بستنِ یک چفیه به دستش 🔫تیراندازیِ خودش رو با نهایــــتِ 💪شجاعت و جسارت ادامه داد تا اینکه 🥷تک‌تیرانداز تکفیــــری‌ای که شهیـدان ❤️مرادخانی،صحرایی‌و‌شیخ‌الاسلامی‌رو 🔥هدف‌قرارداده‌بود،به‌درک‌واصــــل‌نمود. 🎙راوی: همرزم شهید 🇮🇷 @sangareshohadababol
📕 🕊شهیــــد حسیــــن بــــواس 🇸🇾در خان‌طومان سوریه شهید شده بود 😴شبی خواب دیدم در عالم بهشت 🔍همه به‌دنبال شهید بواس بودیم که 🩸اثری‌ازاودربین‌شهدای‌خان‌طومان‌نبود ☝️یکی از دوستان از آقارضا پرسیــــد 🧐پس حسین بواس کجاست؟ 💙آقارضا گفت حسین بواس 👳‍♂جایی هست که عُرفــــا 🗓ســــال‌ها باید تلاش کنند 🏅تا به اون درجه و مقام برسند! 🎙راوی: همرزم شهید 🇮🇷 @sangareshohadababol
📕 🌙ماه مبارک رمضان 🧨ماه رمضان سال۱۳۸۸ با آقا رضا در اصفهان دوره تکاوری بودیم. سختی و فشار دوره خیلی زیاد بود و اگه آب و غذا و خواب‌مون مناسب نمی‌بود، بدن به شدت کم میاورد. 🏭مرکز آموزشی‌ای که برای دوره تکاوری مستقر بودیم، خیلی وسعت داشت و بزرگ بود؛ 🚶‍♂طوری که فاصله‌ی آسایشگاه ما تا سالن غذاخوری زیاد بود و از فرط خستگی و بی‌خوابی نمی‌تونستیم برای سحری به سالن بریم. ☝️به خاطر همین، هر شب یه نفر انتخاب می‌کردیم که مسئولِ آوردنِ غذا باشه! آقا رضا جزو اولین نفرات برای خدمت به بچه‌ها بود. 🥚خلاصه، بعد چند شب دیگه کسی نمی‌رفت و مجبور بودیم سحری، تخم مرغ بخوریم. 😍ولی آقا رضا به جای بچه‌های دیگه از استراحتش می‌زد و می‌رفت سحری بچه‌ها رو میاورد تا برای بچه‌ها سخت نباشه! 📸پ.ن: این تصویر مربوط به دوره تکاوری در اصفهان سال ۱۳۸۸ میباشد. 🎙راوی:همرزم شهید 🇮🇷 @sangareshohadababol
📕 🌳دوره جنگل 🗓تابستان سال۱۳۸۷ بود که من و آقارضا و دیگر دوستان یک دوره جنگل در تیپ۳ پیاده امامت واقع در چالوس داشتیم. 🪖در طول مسیر بایستی در ارتفاع باشیم و مسیر هم کاملا سنگ و...بود. این مسیر رو در طی ۷ روز چند نفر به صورت گروه شش نفره می‌رفتیم. 🎒همه دوستان در طول این مسیر کوله داشتیم و وسایل(خیلی سنگین)همراهمون بود؛ یعنی هر کس وسایل‌های خودش را حمل بکنه برایش سخت بود. 💥یکی از دوستان در طول مسیر مشکلی برایشان پیش اومده بود و برایش خیلی سخت بود، اونجا این دوستمان نمیتوانست این کار را انجام دهد. 🙂آقارضا را دیدیم که سریع به کمک دوستمان آمد و بیشتر وسایل‌های این دوستمان را گرفت و در کوله‌اش گذاشته بود! 👮🏻‍♂دو سه تا وسایل دیگه مانده بود که به دوستان دیگر داد تا برای این دوستمان در طول این مسیر سخت نباشه. 📸 پ.ن: این تصویر مربوط به دوره جنگل در تیپ۳ امامت چالوس سال ۱۳۸۷ میباشد. 🎙راوی:همرزم شهید(جانباز مدافع حرم آقا فرشید عزیزی) 🇮🇷 @sangareshohadababol
📕 📆یک روز خوابش را دیدم و به او گفتم:«آقارضا رفتی و من را تنها گذاشتی بی‌وفا منم ببر💔 گفت: مامان مگه دست منه؟ 🥺بهش گفتم:«اره، من میدونم دستِ توست دستت بازه...» 😅ما (مادر و فرزند)خیلی با هم شوخی میکردیم. به شوخی دستهایش را باز کرد و گفت:«بیا دستم بازه چی کار میتونم بکنم؟» 😄وقتی دستش را باز کرد حضرت عزرائیل آمد، بهش گفتم دیدی دستت بازه! آقا آمد... 😊فاصله بین من و آقارضا یک متر نمیشد رفتم کنارش ایستادم، فرض کنید رفتم اون دنیا. 🤔گفت:«از کدام کانال ببرمتان بالا؟» 🤗من با یک غرور خاصی گفتم:«من را از کانال خانم فاطمه زهرا(س) ببرید بالا...» 😨یک صدایی از آسمان آمد، که از این کانال نمیتوانی عبور کنی... ☺️از کانال یوسف زلیخا باید عبور کنی...{لازم به ذکر است آن زمان پیکر شهید به وطن بازنگشته بود و گمنام بودند، مادرشهید هم گمگشته داشتند.} 🙂با یک چیز بلوری من و آقارضا بالا رفتیم و در مکانی مسطح ایستادیم. آقارضا درِ هر خانه‌ای را باز میکند و برای من دنبال خانه میگردد... 🎙راوی:مادر شهید   🇮🇷 @sangareshohadababol
📕 📆وقتی که پیکر آقارضا را برای شناسایی آوردند. 😥سَر کفنی را که باز کردم پیکر رضایم را بی سر دیدم با خودم گفتم:«الهی شکر، شهادتش مقبول شد.» 🙂بعد کفن را بازتر کردم استخوانی بیرون آمد آن را گرفتم و نشان دادم، گفتم این کجای جسم شهید من است؟ گفتند:«این استخوان سینه‌اش هست، که در این هنگام تمام قفسه سینه‌ام را بر روی او انداختم و برای بار دوم رضایم را صدا زدم تا مرا آرام کند!» 😊وقتی بلندشدم، از روی شکم‌بند پشمی که برایش گرفته بودم و کِش جورابش که برایش درست کرده بودم! فهمیدم این پیکر مال من است. ☺️این پیکر، پیکرِ رضای من است.این پیکر، پیکرِ شهید من است... 🕊پسرم به خواسته‌ات رسیدی؟شهادتت مبارک💔 🎙راوی:مادر شهید 🇮🇷 @sangareshohadababol
📕 📆اوایل سال ۱۳۸۷ بود، تازه چند ماهی بود که گردان تکاوری در تیپ ۳ پیاده امامت چالوس تشکیل شده بود. 🧮تا اینکه یک مشکل مالی برای بنده پیش اومده بود. به یکی از دوستانی که خیلی صمیمی بودم با آن درمیان گذاشتم، اون موقع مقداری به پول نیاز داشتم. 🤗آن مقدار پولی که بنده نیاز داشتم بچه‌ها جمع کرده بودند و به من داده بودند. 😊بعداز گذشت ۸ ماهی متوجه شده بودم از اون مقدار پولی که به بنده داده بودند نصفش رو آقارضا داده بود.(اون موقع همان مقدار نصف پول خیلی زیاد بود که آقارضا داده بود.) 🙂البته آقارضا اصلا چیزی نگفته بود، اون واسطه‌ای که این مقدار پول رو از بچه‌ها گرفته بود بعد از ۸ ماه به من گفت مبلغ زیادش را آقارضا داده بود. 🌺از همان اول آقارضا تو کارش ریا نبود و گمنام بودند☺️ 📸پ.ن: این تصویر مربوط به تیپ ۳ امامت چالوس سال ۱۳۸۷ - پشت ساختمان گردان تکاوری با یه تفنگ بادی مسابقه تیراندازی میگذاشتیم. 🎙راوی:همرزم شهید 🇮🇷 @sangareshohadababol
📕 💪خستگی ناپذیری 🪖بنده و شهید حاجی زاده بعد از دوره‌ عمومی همدان، اواخر سال ۱۳۸۶ به بعد در تیپ۳ پیاده امامت سپاه کربلا که مستقر در شهرستان چالوس بود، مشغول به خدمت بودیم. 💥ما برای رفتن به چالوس هر روز از آمل به سمت چالوس در حرکت بودیم. 🚌شهید حاجی زاده و شهید صحرایی به همراه چند نفری از دوستان دیگر سعی میکردند همیشه آخر، سوار اتوبوس شوند. ⛔️با توجه به اینکه اتوبوس معمولا تکمیل میشد و جایی برای نشستن نبود، سرپا می ایستادند و یا اینکه اگر ورودی و خروجی اتوبوس جا بود می نشستند. 😇شهید حاجی زاده، هیچ وقت در این رفت و آمدها خستگی از خودش نشان نمی داد...! {لازم به ذکر هست که تمرینات سختی ازجمله تمرینات تکاوری ،تاکتیکی ، آمادگی جسمانی و البته دوره های جنگل ، عملیاتی ، گشت محور و ... را هم داشتیم.} 🎙راوی: همرزم شهید ❣ 🇮🇷 @sangareshohadababol