#تا_حالا_اینجوری_قانع_نشده_بودم
#داستان_آهنگر_خدا_جو
#بسیار_مهم
#امتحان_سخت_الهی
آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور،
تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند.
سالها با علاقه کار کرد،
به دیگران نیکی کرد،
اما با تمام پرهیزگاری،
در زندگیاش اوضاع درست به نظر نمیآمد.
حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
یک روز عصر،دوستی که به دیدنش آمده بود
و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت:
«واقعا که عجبا. درست بعد از این که تصمیم
گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده،
نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم
اما با وجود تمام رنج هایی که در مسیر معنویت
به خود دادهای، زندگی ات بهتر نشده.
آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد.
سرانجام در سکوت،
پاسخی را که میخواست یافت.
این #پاسخ آهنگر بود:
در این #کارگاه، #فولاد خام برایم میآورند
و باید از آن #شمشیر بسازم.
میدانی چه طور این کار را میکنم؟
#اول تکهی فولاد را به اندازهی
جهنم #حرارت میدهم تا #سرخ شود.
بعد با بیرحمی، سنگینترین #پتک را بر میدارم
و پشت سر هم به آن ضربه میزنم،
تا این که فولاد، #شکلی را بگیرد که میخواهم.
بعد آن را در تشت #آب_سرد فرو میکنم،
و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد،
فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما،
ناله میکند و #رنج میبرد.
باید این کار را آن قدر #تکرار کنم
تا به #شمشیر مورد نظرم دست
بیابم. یک بار کافی نیست.
آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد:
گاهی فولادی که به دستم میرسد،
نمیتواند #تاب این عملیات را بیاورد.
حرارت، #ضربات_پتک و #آب_سرد تمامش را#ترک میاندازد.
میدانم که این #فولاد،
هرگز #تیغهی شمشیر #مناسبی در نخواهد آمد.
آن وقت است که آنرا
به میان انبوه #زبالههای کارگاه میاندازم.
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
میدانم که در آتش رنج فرو میروم.
ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، #پذیرفتهام،
و گاهی به شدت #احساس_سرما میکنم.
انگار فولادی باشم که از #آبدیده شدن رنج میبرد.
اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است :
«خدای من، ازآنچه برای من خواسته ای
صرف نظر نکن تا شکلی را که میخواهی، به خود بگیرم.
به هر روشی که میپسندی ادامه بده ؛
هر مدت که لازم است،ادامه بده،
اما هرگز،
#هرگز مرا به کوه #زبالههای فولادهای بی فایده #پرتاب_نکن
#حرارت_زیاد
#ضربات_سخت_پتک
#تغییر_دمای_ناگهانی
#شمشیر_زیبا
#بنده_خدا