سنگَرِرِسآنه🪖
تولدت مبارک ای تولد دوباره زندگیم ...! ❤️ #ویژه_استوری 📲 💠 #سالروز_ولادت #سردار_شهید_حاج_احمد_کاظم
🔺#احمد_کاظمی کی بود‼️
👤#پای_مکتب_شهدا
پدرم دوستی در سپاه به اسم سردار
خالقی داشت که از سفر کربلا کبوتری برای پدر به سوغات آوردند و گفتند که این کبوتر را از حرم گرفته اند و آنها روز عاشورا خون
گریه می کنند. چون اسم امام حسین (ع) روی این کبوتر بود پدر با عشق به این کبوتر نگاه می کرد و
منتظر بود تا روز عاشورا شود و
این صحنه را از نزدیک ببیند. اما یکی از روزها که این پرنده در خانه رها بود گربه حمله کرد و آن را از
بین برد؛ شاید باورتان نشود احمد ' کاظمی که نام او لرزه به تن دشمن می انداخت بالای سر این کبوتر گريه می کرد چنانکه یکی از همسایه ها که صدای گریه پدرم را شنیده بود گمان برده بود که برای یکی از اعضای
خانواده ما اتفاقی افتاده است؛ شهید کاظمی در کار با کسی تعارف نداشتند ولی در باطن دلشان بسیار
لطیف و نازک بود.
••
📌نقل از فرزند شهید
🆔 @koolebar_esf
سنگَرِرِسآنه🪖
🔺#احمد_کاظمی کی بود‼️ 👤#پای_مکتب_شهدا پدرم دوستی در سپاه به اسم سردار خالقی داشت که از سفر کربلا کب
🔺 #احمد_کاظمی کی بود ‼️
👤 #پای_مکتب_شهدا
یک بار نشد که ما به عنوان خانواده و نزدیک ترین افراد به او از زبان پدرمان داستان مجروحیت انگشتشان را بشنویم. در جمع خودمانی هم چند بار از طرف آشنایان در این رابطه سوال شد ایشان به شوخی می گفتند محمدمهدی کوچک بود انگشت مرا گاز گرفت و کند!! مگر خیلی سخت است که بگوید این تیر خورد و
اینگونه شد ولی نگفت و تازه بعد از شهادتشان بود که از زبان سردار رشید
شنیدیم که در عملیات خیبر انگشتشان تیر خورده و به پوست اویزان می شود. شهید کاظمی انگشت را جدا می کند و به گوشه ای پرت می کند و سپس انگشت
خود را داخل نمک فرو می کند.
••
📌نقل از فرزند شهید
مصاحبه منتشر شده ۱۴۰۰
🆔 @koolebar_esf
حــاجحسینیکتامیگھ:
اگہمیخوایییہروزۍدورتابوتتبگردن . . .
امروزبایددورامامزمانبگردۍ |🚶🏿♂🌱
#امام_زمان
#پای_مکتب_شهدا
🆔 @koolebar_esf
#پای_مکتب_شهدا | #خاطرات
یڪی از بچهها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم....
اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه. ڪم مونده بود سڪته ڪنم؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون میآمد.
با خودم گفتم: الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه. چون خودم رو بیتقصیر میدونستم، آماده شدم ڪه اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش رو بدم .
دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون! این برخورد از صد تا سیلی برام سختتر بود !
در حالی ڪه دلم میسوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، همونطور ڪه میخندید گفت: مگه چی شده؟
گفتم: من زدم سرت رو شڪستم، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده!
همونطور ڪه خونها رو پاڪ میڪرد، گفت: این جا ڪردستانه، از این خونها باید ریخته بشه، این ڪه چیزی نیست .
چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه میگفت: بمیر، میمردم .
#سردار_شهید_محمود_کاوه
🆔 @koolebar_esf
#خاطرات | #پای_مکتب_شهدا
وقتی رسیدم دستشویۍ ، دیدم
آفتابه ها خالـے هستن. باید تا هور میرفتم .
زورم اومد. یک بسیجی اون طرف بود
گفتم: دستت دردنکنه این آفتابه
رو آب میکنی؟!رفت و اومد،
آبش کثیف بود. گفتم برادر جان!
اگخ از صدمتر بالاتر آب میکردۍ
تمیزتر بودا🙄
دوباره آفتابه رو برداشت و رفت .
بعدها شناختمش.زینالدین بود؛
فرماندھلشکر
ــــــــــــــــــــ
#شھید_مھدی_زین_الدین
🆔 @koolebar_esf
#سردار | #پای_مکتب_شهدا
جانباز بالای پنجاه درصد بود
هم حقوق جانبازی داشت ،
هم حق پرستاری
کارت پولی اش را داد ،
گفت: این پول را خرج جانباز هایی کنید
که توانش رو ندارن ...
این همه سال به موجودی کارت دست نزده بود ...!
#سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🆔 @koolebar_esf